
پایگاه خبری 598-محمد مهدی بهداروند؛
سلام بر امیرعلی ایران
سلام بر فرمانده آسمان…
سلام بر دلیر این سرزمین…
سلام بر تو… بر آخر راهت… بر آغازی جاودان…
این دلنوشته از دل میجوشد… از دل کسی که در آخرین زیارت کنار تو در جوار بارگاه ملکوتی حضرت فاطمه
معصومه(س) در قم حضور داشت… کنار تو ایستاد… آخرین نجواهایت با بانو را شنید… آخرین گفتگو با آسمان…
آخرین التماسها… نمیدانستم آن لحظات، آخرین صفحات از دفتر زندگی زمینی توست… نمیدانستم آسمان در همان
شب درهای خود را بر روی تو میگشاید… آغوش ملکوت باز میشود… و تو… با بال شهادت به جوار الهی
میپیوندی… از این زمین… از این محدود… از این حصار… جدا میشوی… و در کنار شهیدان… در کنار حسن…
باقری… محرّابی… ربّانی… و همه شهدای راه مقاومت… آرام میگیری…
وقتی در کنار تو در حرم ایستاده بودم… نمیدانستم این وداع آخر است… نمیدانستم این آخرین زیارت تو در این دار
فناست… نمیدانستم آسمان در آغوش میگیرد این دلیر مقاومت را… نمیدانستم کنار آستانه بانو… آخرین نجواها…
آخرین التماسها… آخرین گفتگو با آسمان شکل میگیرد…
ساعاتی بعد از آن… آسمان درهای خویش را بر روی تو گشود… آغوش ملکوت باز شد… و تو… با بال شهادت به
جوار الهی پیوستی… از این زمین… از این محدود… از این حصار… جدا شدی… و در کنار شهیدان… در کنار
حسن… باقری… محرّابی… ربّانی… در کنار آسمان… کنار عرش… کنار خوبان… کنار مقربان… آرام گرفتی…
این دل نمیتواند این واقعه را از خاطر بزداید… نمیتواند این آخرین بودن در کنار تو… این آخرین زیارت… این آخرین
بدرقه… این آخرین گفتگو با آسمان… این آخرین نجوا با بانو را فراموش کرده… نمیتواند این آتشی را که در دل
روشن کردهای فرو نشاند… این آتشی از عشق… از مقاومت… از ایثار… از شهادت… از جاودانگی…
میشود این آتشی که در دل افروختهای… با گذر ایام فروکش کرده… نمیشود این دل… این خاطره… این وداع…
این بودن کنار تو در آخرین لحظات… از ذهن و دل برود… این واقعه در تاریخ این سرزمین ثبت میشود… در خاطره
مردم مینشیند… در صفحات مقاومت باقی میماند…
سلام ما را به حسن تهرانیمقدم برسان… بگو راه تو ادامه دارد… بگو موشكها از آسمان بر فرق صهیونیستها فرو
میآیند… همان طور که تو پیشبینی کرده بودی… همان طور که تو آرزوی آن را داشتی… مقاومت ادامه دارد… این
خط… این راه… با خون تو آبیاری میشود…
وقتی تو… باقری… محرّابی… ربّانی… سلامی… رشید ...آسماننشین شدید… آقا تنها ایستاد… آقا تنها ماند…
ولی دلگرم به دعای تو… دلگرم به مقاومت مردم… دلگرم به راهیست که با خون تو روشن کردهای… آقا میداند…
میبیند… میفهمد… میشنود… دعای تو… شفاعت تو… بدرقه این مقاومت میشود… آقا تنها نمیماند چون تو
کنار او هستی… کنار دل شکسته مردم… کنار مقاومت… کنار این راه… کنار آسمان… کنار تاریخ… کنار آینده…
این خواهر و برادر در قم و مشهد… این بانو و آقا… این آستان مقدس… این دو قطب عشق… این دو اکسیر اعظم…
چطور میشود آخرین دیدار علی زاهدی با امام رضا(ع) در مشهد باشد… آخرین دیدار قاسم با امام مهربان… و آخرین
وداع تو با بانو… با کریمه اهلبیت(س)… این پیوند آسمانی… این انتخاب الهی… این نشانه روشن… نمیتواند
تصادف باشد… اینها همه حکایت از سعادت تو دارد… از پاک بودن راهت… از برگزیده بودن آخرین منزلت…
دلم از این هجران آشفته و دلتنگ است… نمیشود این دل تنگ را با جمله… با قلم… با جوهر… با آواز… با
سکوت… با اشك… با آه… با ناله… با خاطره فرو نشاند… نمیشود… نمیشود… تنها مینویسم چون نمیشود
نگفت… چون نمیشود این آتشی که در دل روشن کردهای فروکش کرده… نمیشود… نمیشود…
سلام ما را به شهیدان برسان… بگو کنار آنها تنها نیستی… بگو مردم این کشور… جوانان این سرزمین… از راه تو
برنخواهند گشت… از مقاومت… از ایستادگی… از جهاد… از شهادت… برنخواهند گشت… بگو علم مقاومت بر
زمین نمیافتد… بگو راه روشن تو ادامه دارد… بگو دل مردم با توست… کنار توست… آسمان با توست… آقا با
توست…
سلام امیرعلی…
سلام آسمان…
سلام فرمانده دلها…
سلام بر عروج سرخات…
سلام بر راه روشنات…
سلام بر شهادتات…
روحت شاد… یادت جاودان… راهت پاینده …
این غم… این هجران… این دلتنگی… باور کن …هیچوقت کهنه نمیشود…