
به گزارش پایگاه خبری 598، آیت الله سیدمهدی میرباقری، عضو مجلس خبرگان رهبری در یکی از سخنرانی ها به موضوع «رابطه علم اخلاق با عقل و جهل» پرداخت که تقدیم شما فرهیختگان می شود.
بسم الله الرحمن الرحیم؛ نکتهای که در بحث اخلاق میخواستیم بر آن تأکید کنیم، این بود که همانطور که میدانید، گاهی حتی مکاتب مادی و پیش از آن، حکمایی که دارای رویکردهای غیر الهی بودند نیز در علم اخلاق به مسائل اخلاقی پرداختهاند.
آنان نیز از اخلاق حمیده و رذیله سخن گفتهاند و راههای دستیابی به فضایل اخلاقی و عبور از رذایل اخلاقی را تبیین کردهاند.
حتی برخی فلاسفهای که نمیخواهم بگویم ملحد بودند، اما بههرحال در چارچوب هدایت انبیاء تعریف نمیشدند، مانند فیلسوفان یونان باستان، نیز دارای مکتبی اخلاقی بودهاند.
آنان دعوت به فضائل اخلاقی میکردند و مفاهیم اخلاق نیکو و اخلاق ناپسند را تعریف مینمودند.
این سیر تاریخی تا درون دنیای اسلام و مکاتب مختلف اخلاقی نیز ادامه یافته است.
* اخلاق الهی یعنی شکلگیری صفات بندگی از پیروی عقل نورانی
هدف ما از این بحث، آن بود که روشن کنیم بر اساس ایمان به خدای متعال و باور به ولایت نبی اکرم صلیاللهعلیهوآله و اهلبیت علیهمالسلام، اخلاق کریمه چگونه تعریف میشود و مسیر دستیابی به آن چیست.
در این زمینه، حدیث عقل و جهل یکی از متون بنیادین است که عمدتاً به بیان صفات حمیده و صفات رذیله میپردازد.
اما در عین حال، فراتر از صرف توصیف صفات، به منشأ و نحوه خلقت آنها نیز اشاره دارد.
این حدیث، صفات نیک و بد را بهعنوان مخلوقاتی از سوی خدای متعال معرفی میکند و توضیح میدهد که این صفات در چه مسیری خلق شدهاند و ما چگونه میتوانیم به این صفات مخلوق راه یابیم.
بنابراین، بحث اصلی، نه صرفاً درباره اخلاق بهعنوان امری مفهومی، بلکه درباره «تخلق» انسان به صفات بندگی یا به صفات شیطنت است.
در این حدیث آمده است که خدای متعال در آغاز، عقل و جهل را بهعنوان دو مخلوق آفرید؛ دو مخلوقی که هر کدام با دو کیفیت متفاوت خلق شدند.
عقل از جانب راست عرش، نورانی و روشن، و جهل از دریای شور و تلخ، ظلمانی و تاریک آفریده شد.
اینکه چرا این دو مخلوق به این صورت متفاوت خلق شدند و سابقه اختیار و انتخاب آنها در بندگی یا معصیت چه نقشی در این نوع خلقت داشته است، موضوعی است که در اینجا نمیخواهیم به تفصیل وارد آن شویم.
با این حال، پس از آفرینش این دو مخلوق، هر دو توان طاعت و معصیت را در ظرف وجودی خود داشتند.
آنان میتوانستند بندگی کنند و میتوانستند در مسیر معصیت قرار گیرند. خدای متعال به آنها فرمانی داد؛ فرمانی برای «اقبال» و «ادبار»، یعنی رویآوردن به او و رویگرداندن از غیر او، یا برعکس.
مواجهه آنها با این فرمان الهی، متفاوت بود: عقل با تمام وجود فرمان خدا را اطاعت کرد. برایش تفاوتی نداشت که فرمان، اقبال باشد یا ادبار؛ مهم این بود که فرمان الهی بود، و عقل در پی اطاعت محض از خدا بود.
اما جهل، در مواجهه با این دستور، تنها از جنبه «ادبار» آن، یعنی رویگرداندن از حضرت حق، اطاعت کرد و به رویآوردن به خدا پاسخ نداد.
چنانکه بزرگان گفتهاند، هنگامی که انبیاء به مقام قرب و وصال میرسند، مأموریتی مییابند برای بازگشت به سوی خلق، بازگشتی که برای آنان دشوار است، اما با تمام وجود انجامش میدهند.
* پیامبران همواره پیرو خدا بودند، نه خود
هیچ پیامبری پس از مبعوثشدن، از زیر بار این بعثت و بازگشت به سوی خلق و هدایت آنها شانه خالی نکرده است.
موسی کلیمالله، پس از سالها تلاش و جستوجو، در کوه طور به مقصد میرسد. در روایت آمده است که «کلّ ما ترجو لا یرجع»؛ آنجایی که هیچ امیدی نیست، همانجاست که امید حقیقی نهفته است.
موسی کلیمالله بهدنبال آتش رفت، اما پیامبر شد.
یعنی در پی آن بود که با خدا سخن بگوید، و به مقام کلیمی رسید. اما در همان لحظه، مأموریت یافت تا بازگردد و به سوی خلق حرکت کند، با بار رسالت و تکلیف.
در این بازگشت نیز، دغدغهاش این بود که مبادا مشغول مخلوقات شود و باطنش از حضرت حق غافل گردد.
در همه حالات باید با خدا باشد، حتی هنگام بازگشت به خلق، باید حواسش به خدا باشد و مأموریتش را انجام دهد بیآنکه دل به دنیا ببندد.
انسان در این مقام نباید از خود چیزی ببیند؛ باید با تمام وجود در برابر خدای متعال سجده کند و تنها حضرت حق را ببیند.
عظمت الهی را مشاهده کند و برای خویش، هیچ عزت و کبریایی قائل نباشد.
در همین زمینه گاهی عرض میکردم که حتی انجام مکروهاتی که حرام نیستند، نشانهای از آن است که انسان برای خود شأنی قائل شده است.
مثلاً وقتی خوردن غذایی مکروه است، یا خوابیدن در ساعتی خاص مکروه شمرده میشود، علت این است که انسان برای خود عزتی در برابر امر خدا قائل است.
اگر چنین نبود، وقتی خدا میفرماید «نخواب»، نمیخوابید.
خدا میداند که این زمان خاص مناسب خواب نیست، اما انسان بهجهت عزتی که برای خود قائل است، از فرمان خدا سر باز میزند.
این، همان اشکال مکروهات است: مخالفت با فرمان خدا بهدلیل عزت نفس کاذب.
* عقل، وجود پیامبر است و جهل، وجود شیطان
پس از خلق عقل و جهل، خدای متعال آنها را مجهز و مسلح ساخت.
عقل که میخواست بندگی کند، نیازمند قوای بندگی بود، و خدای متعال این قوا را در اختیارش قرار داد.
همانطور که به ما قوای جسمی عطا کرده است، قوای روحی نیز در درون ما قرار داده است.
بلکه قوای روحی، از قوای جسمی بسیار مهمترند. اگر انسان فاقد قوای روحی باشد، قوای جسمی او نیز معطل خواهد ماند. فرض کنید اگر انسان هیچ محبت، هیچ ترس یا هیچ امیدی نداشته باشد، همه اعمال ظاهری او نیز تعطیل میشود. بنابراین، قوای روحی و باطنی نقشی اساسی دارند.
خدای متعال این دو مخلوق را مسلح ساخت: عقل را با قوای عقلانی، و جهل را با قوای جهلی.
نکته مهم آن است که جهل، بهواقع موجودی حقیقی است، و جایگاهی دارد که خود را همتراز با عقل میبیند.
او از آغاز با عقل درگیر شد و اساساً طراحی عالم بر مبنای این درگیری شکل گرفت.
جهل با خدای متعال از ابتدا در موضع منازعه وارد شد و آمادگی خود را برای درگیری اعلام کرد.
خداوند نیز به هر یک لشکری عطا کرد: عقل را با قوای خود مجهز ساخت، و به جهل نیز هفتاد و پنج لشکر داد و عرصه درگیری را فراهم کرد.
این عقل و جهل، در عالم چه جایگاهی دارند و چه ماهیتی دارند؟
بزرگان، این حدیث را بهتفصیل شرح دادهاند. چه آنان که بهصورت مستقل بر این حدیث شرح نوشتهاند، و چه بزرگانی که در ذیل کتاب شریف کافی به آن پرداختهاند، همگی تقریباً اتفاق نظر دارند بر اینکه عقل، مقامی از مقامات وجود مقدس رسول الله صلیاللهعلیهوآله است.
خدای متعال، وجود مقدس ایشان را در قالب عقل آفریده است. و جهل، همان شیطان است؛ هم شیطان انسی و هم شیطان جنی، که درگیر با وجود مقدس نبی اکرم صلیاللهعلیهوآلهاند.
* اخلاق الهی فقط با پیروی از پیامبر ممکن است
اکنون، در همینجا باید تمام تلاش خود را بهکار گیریم تا به عقل نزدیک شویم و از جهل دور گردیم. البته باید این نکته را بهروشنی تبیین کرد که «عقل» مورد نظر، خود ما نیستیم؛ بلکه عقل، همان وجود مقدس نبی اکرم صلیاللهعلیهوآله است. و در برابر آن، جهل، دشمن ایشان است؛ همان ابلیس.
این دو، در عالم فعالاند و درگیر با یکدیگرند. عقل در پی گسترش طاعت و بندگی است و جهل، درصدد بسط شیطنت و مقابله با عقل. جهل میکوشد تا مسیر عقل را سد کند و اجازه ندهد عقل مأموریت خود را در عالم به انجام رساند؛ اما هر مقدار که انسان به عقل و جنود آن نزدیکتر شود، همان اندازه به اخلاق نزدیک شده و متخلق به اخلاق خواهد شد.
این نکته بسیار مهم است. نباید گمان شود که انسانها جزایری مستقلاند که میتوانند بهصورت انفرادی و خودبسنده مسیر ریاضت را بپیمایند و مثلاً با تکرار برخی افعال، به صفاتی چون شجاعت دست یابند.
تصور اینکه شخصی بدون پیوند با نبی اکرم صلیاللهعلیهوآله و مستقل از انبیاء، بتواند صفات حمیده را در خود پدید آورد، نادرست است.
ممکن است کسی بگوید: «من خودم ریاضت میکشم، حسد را از بین میبرم، تعلق به دنیا را قطع میکنم»؛ اما اگر این سیر، بیارتباط با نبی اکرم باشد، ممکن است شیطان او را فریب دهد.
ممکن است شخصی مرتبهای از دنیا را ترک کند تا به دنیای بالاتری برسد؛ چنین چیزی نه زهد است و نه فضیلت. این، در واقع، نوعی تجارت است؛ معاملهای از دنیا برای دنیا.
شخصی ممکن است برای رسیدن به لذتی بالاتر، بر لذتی دیگر صبر کند.
این صبر، صبر نیست؛ بلکه رغبت به دنیاست. بسیاری از اهل دنیا برای رسیدن به لذت بیشتر، صبر میکنند.
کسی که پنج روز کار میکند تا آخر هفته به تفریح بپردازد، در واقع، صبر نکرده؛ بلکه معامله کرده است. این، صفت رذیله است.
اما صبر در معنای اصیل آن، صبری است که از طاعت الهی سرچشمه میگیرد. صبری است که در وجود نبی اکرم صلیاللهعلیهوآله قرار دارد.
صبری که مقاومت میکند تا از مسیر محبت و سجده بیرون نرود، و جاذبههای دیگر او را از مدار بندگی خارج نکنند.
این میشود «صبر بر طاعت» و «صبر در مرز»، که تعریفش کاملاً متفاوت است.
این، رویگرداندن از معصیت و حرکت بهسوی خدای متعال است، نه صرف عبور از منزلهای دنیوی برای دستیافتن به مرتبهای دیگر.
زاهد حقیقی کسی نیست که از لذات دنیایی بگذرد برای رسیدن به قدرت یا منزلتی دیگر.
چنانکه برخی مرتاضان هندی، از لذتهای دنیوی پرهیز میکنند، اما بهقصد دستیافتن به قدرت یا نفوذی خاص. این زهد نیست، زیرا در آن طمع نهفته است.
از اینرو، نکتهی مهم آن است که مسیر اخلاق باید بر محور توحید باشد.
اخلاق کریمه، در حقیقت، ظهور بندگی خدا در روح انسان است؛ اما این صفات، بهصورت مستقل در عالم خلق نشدهاند؛ بلکه خدای متعال همهی این صفات را در عقل، یعنی وجود نبی اکرم صلیاللهعلیهوآله، قرار داده است.
در مقابل، صفات جهل از قوای شیطاناند؛ قوای شیاطین انس و جن، که با نبی اکرم درگیرند.
در عاشورا، اگر ظاهر جنگ را بنگرید، شمشیر و نیزهها را میبینید. اما با اندکی تأمل، درمییابید که آنچه در حال نبرد است، صفات است: صفات رذیلهای چون غضب و شهوت در مقابل صفات رحمانی.
در نبرد احد، نیز باطن جنگ، نبرد ابلیس و صفات او با صفات الهی است.
* نبرد درونی انسان بین صفات الهی و وسوسههای شیطان برای تسخیر وجود
نبی اکرم صلیاللهعلیهوآله درگیر این نبردند. ایشان میخواهند صفات خود را به ما ببخشند تا ما حامل آن شویم.
تا از رهگذر این صفات، به معرفت و محبت خدا برسیم. تا در پرتو آن، لذتهای مختلف بندگی را بچشیم: لذت صبر، لذت توکل، لذت یقین؛ همهی جلوههای بندگی.
در مقابل، شیطان میخواهد ما را با همهی قوایمان به سمت شیطنت سوق دهد.
نه تنها با حسد یا بخل، بلکه با مجموعهای از صفات رذیله، با هدف معصیت فراگیر. او میخواهد تمام ملک وجود انسان را تسخیر کند.
انسان گاهی، توان و امکاناتی را که خدای متعال به او عطا کرده، به شیطان تسلیم میکند. شیطان وسوسه میکند و انسان کوتاه میآید.
در این صورت، کشور وجود انسان را تسخیر کرده است. این همان چیزی است که امیرالمؤمنین علیهالسلام در نهجالبلاغه فرمودهاند: کسانی هستند که شیطان در قلب آنها تخمگذاری میکند، فرزندان خود را در جان آنها میپروراند و بر قوایشان چیره میشود.
در روایت آمده است که شیطان، بهاندازهی دو قبیلهی ربیعه و مضر، برای یک مؤمن لشکر دارد.
مؤمن وقتی از دنیا میرود، جنود او آزاد میشوند تا دیگران را شکار کنند. مانند سازمانهای جاسوسی بزرگی که برای یک فرد، شبکهای میچینند تا فکر و ارادهاش را کنترل کنند.
این کار، قدرت میخواهد، ایمان میخواهد، صلابت میخواهد.
اگر انسان تنها بود، بیشک مغلوب شیطان میشد. اما خدای متعال، ما را رها نکرده است. همانگونه که به حضرت آدم علیهالسلام فرمود: «من شما را تنها رها نمیکنم».
در باطن، جریان هدایت در کنار ماست. امیرالمؤمنین علیهالسلام در باطن با نبی اکرم، و نبی اکرم در باطن با همهی انبیاء بودند.
اگر چنین نبود، احدی نمیتوانست از شر شیطان در امان بماند.
شیطان استکبار کرد بر خدای متعال. این بیماری، مسری است؛ میخواهد آن را به ما نیز منتقل کند. اگر ما در درون خود کوتاه بیاییم، جهل و صفات شیطان بر ما مسلط میشود؛ از طریق تزیین، وسوسه و وعده.
در دل ما حسد و حرص و کینه ایجاد میکند و از قوای ما استفاده میکند. چشم و گوش و زبان ما در اختیار او قرار میگیرند.
در چنین حالتی، همانطور که در روایت آمده، جنود شیطان بر قوای ما مینشینند.
او با چشم ما مینگرد، با زبان ما سخن میگوید. انسان، ناطق شیطان میشود. و اگر کسی گوش دل به سخن گوینده بسپارد، گوینده را عبادت کرده است.
اگر گوینده از جانب شیطان باشد، انسان، شیطان را عبادت کرده است. اگر گوینده، ناطق به حق باشد، عبادت خدا را بهجای آورده است.
* اخلاق کریمه تنها با پیوند به نبی اکرم محقق میشود
در مقابل، اگر وجود ما محلی برای بسط نبی اکرم صلیاللهعلیهوآله شود، انوار بندگی ایشان در وجود ما ظاهر میگردد. آرامآرام، صفات کریمه وارد میشود. انسان، اهل توکل و یقین میگردد.
تمام صفات کریمه، از جمله صبر و رضا، بر محور محبت خدای متعال است. وجود نبی اکرم تنها کسی است که خدای متعال همهی صفات را بهصورت کامل به او عطا کرده و از او خواسته است آنها را به خلق منتقل کند. همچنانکه ابلیس میکوشد انسانها را تسخیر کند، نبی اکرم نیز مأمور شدهاند تا انسانها را به خود ملحق سازند، تا در صف ایشان، به سجده خداوند درآیند.
همهی اخلاق انبیاء، مراتب نازلهی اخلاق نبی اکرم است. ایشان تجلی کامل اخلاق الهیاند. چنانکه فقط یک خورشید در منظومهی شمسی هست و به تمام خانهها میتابد، صفات اخلاقی نبی اکرم نیز چنیناند. تنها کافی است که پنجرهات را بهسوی خورشید باز کنی.
اگر کسی بنای ملک وجود خود را بر اساس نبی اکرم بنیان نهد، اخلاق ایشان در او ظهور میکند. تلاش برای ریاضت بدون پیوند با ایشان، مثل کندن زمین برای رسیدن به نور است؛ بیفایده است. راه، باز کردن پنجره بهسوی نور است.
بنابراین، این تصور نادرست است که میتوان بدون وجود نبی اکرم به اخلاق کریمه دست یافت. اگر ایشان نبودند، هیچکس نمیتوانست به آن صفات دست یابد. مثل شب تاریکی است که بیخورشید، به دنبال نور باشیم.
با این توضیحات، روشن میشود که حضور نور نبی اکرم در وجود ما، گرچه با درگیری و خطر جهل و لشکر شیطان همراه است، اما از سوی دیگر، با تجلیات شگفتانگیز و نورانی نیز مواجهیم.
نکتهی مهم این است که ما چه باید بکنیم؟ سلوک اخلاقی بر محور نبی اکرم چگونه است؟
در بیان علامه طباطبایی، قرآن دعوت به اخلاق توحیدی میکند؛ از طریق شوق به حضرت حق، صفات رذیله از بین میروند و صفات حمیده پدید میآیند.
این، مسیری میانبر برای تحقق اخلاق توحیدی است.
اگرچه صفات کریمه را نبی اکرم برای ما به ارمغان میآورند، اما این به معنای بینقشی ما نیست. سهم ما صفر نیست.
بلکه، در مسیر توحیدی، باید به مرتبهای برسیم که رغبت و خوفمان از بهشت و جهنم فراتر رود و تنها خدا، مطلوب ما باشد.
پس اولاً باید دانست که محور اخلاق، سجدهی نبی اکرم است. ثانیاً نباید گمان برد که ایشان ما را در میدان نبرد با شیطان تنها رها کردهاند.
اگر چنین بود، هیچکس نمیتوانست از دام شیطان برهد.
نبی اکرم، خود درگیر این نبردند. چنانکه امیرالمؤمنین علیهالسلام در خطبهی قاصعه فرمودند، در غار حرا، هنگام بعثت، صدای نالهی شیطان را شنیدند.
شیطان، از بعثت نبی اکرم مایوس شد. چون دانست که دیگر نمیتواند خلق را از بندگی باز دارد.
پیروزی بر شیطان، با جنگ ما نیست؛ بلکه با جنگ نبی اکرم است. ایشان با تحمل بلا، عالم را بهسوی اخلاق کریمه بردهاند.
تمام انبیاء نیز در مراحل عالی سلوک توحیدی، باید در وادی بلا نبی اکرم وارد شوند. از سیدالشهداء گرفته تا ابراهیم و موسی و نوح علیهمالسلام؛ همه در وادی کربلا به مقاماتی از قرب رسیدهاند.
* محبت نبی و بیزاری از دشمن، اساس اخلاق است
اگر بگوییم اخلاق در واقع گسترش سیطره شیطان بر انسان است یا بالعکس، گسترش نور نبی اکرم صلیاللهعلیهوآله در وجود انسان، این جمله معنای روشنی مییابد.
یعنی یا صفات نورانی رسول خدا در دل انسان جاری میشود، یا صفات ظلمانی شیطان قلب انسان را در تسخیر خود درمیآورد.
از همین رو، یکی از ارکان بنیادین سلوک اخلاقی، مفهوم «تولّی» و «تبرّی» است؛ به این معنا که به همان میزان که انسان باید نسبت به نبی اکرم و اولیای الهی ولایت و محبت قلبی داشته باشد، به همان میزان نیز باید از شیطان، جهل، و دشمنان رسول خدا اعلام بیزاری و تبری کند.
این تبری و کنارهگیری، مقدمهای ضروری برای تطهیر نفس از صفات ناپسند است.
علت تأکید فراوانی که در معارف نبی اکرم و اهلبیت علیهمالسلام بر تبرّی از دشمنان ایشان شده، دقیقاً همین نکته است.
قرآن کریم نیز بر این موضوع سرمایهگذاری کرده است. آیات متعددی هشدار میدهند که مبادا صفات مؤمنان با صفات کفار و دشمنان خلط شود.
تأکید میکند که «فتّانه» (یاری پنهانی) از آنان نگیرید و دل به ایشان نبندید.
زیرا اگر تبری ناقص باشد، این نقصان سبب میشود صفات دشمنان در وجود انسان رسوخ پیدا کند.
حتی در برخی آیات قرآن، دعوت به لعن دشمنان خدا و اولیای الهی شده است.
این لعن، نه از سر کینهورزی شخصی، بلکه برای حفظ طهارت قلب و جلوگیری از آمیختگی با صفات باطنی آنهاست.
در غیر این صورت، مسیر سلوک اخلاقی ناقص میماند و انسان به مقصد نهایی خود نمیرسد.
بنابراین، آنچه در این بخش از بحث مورد تأکید قرار میگیرد این است که تولّی و تبرّی، دو رکن اساسی در نظام اخلاق اسلامیاند؛ رکنی که در دیگر مکاتب اخلاقی، به چشم نمیخورد. اگر کتب اخلاقی مکاتب مختلف را مرور کنیم، میبینیم که این دو اصل (تولی و تبری) در مبانی آنها جایگاهی ندارند.
در حالی که در اخلاق اسلامی، تولّی و محبت نسبت به نبی اکرم زمینهساز ورود به ساحت نورانی اخلاق الهی است و تبری، مانع از نفوذ صفات شیطانی میشود.
وقتی انسان نسبت به دشمنان نبی اکرم اعلام تبری میکند، در واقع راه ورود صفات آنان را به قلب خود مسدود میسازد.
همانگونه که در حدیث عقل و جهل، امام علیهالسلام میفرمایند: «عقل و جهل و لشکریانشان را بشناسید.»
یعنی باید مصادیق عقل و جهل را در عالم شناسایی کرده و نسبت به آنها موضعگیری اخلاقی داشت. بدون این شناخت، ورود به عرصه تهذیب نفس دشوار خواهد بود.
برای شنیدن و دانلود صوت اینجا را کلیک کنید