کد خبر: ۱۲۱۷۲۳
زمان انتشار: ۰۱:۴۵     ۲۹ اسفند ۱۳۹۱
بازهم «مسعود ده‏ نمكي» و دو قطبي مخالفين و موافقين آتشينش! اصولاً سينمايي‏ها در مواجهه با «ده‏نمكي» و فيلم‏هايش معمولاً به دو طيف موافق موافق و مخالف مخالف تقسيم مي‏شوند و حالا با آغاز اكران نوروزي 92، اين دوقطبي به نظر مي‏رسد عميق‏تر شده است. عده‏اي معتقدند كه «ده‏نمكي» در «رسوايي» از برخي خط قرمزها عبور كرده و فيلم فارسي ساخته و عده‏اي نيز معتقدند او موفق شده بر خلاف بسياري از فيلم‏هاي سينماي ايران، تصويري دوست‏داشتني، غيركليشه‏اي و باورپذير از يك روحاني عارف مسلك ارائه دهد. از اين رو، با آغاز اكران نوروزي اين فيلم، بر آن شديم تا نظرات هر دو طيف را در مورد اين فيلم را منتشركرده و به قضاوت مخاطبين بگذاريم. از همين رو، بعد از انتشار نقدي موافق با عنوان «رسوايي؛ بهترين فيلم كارگرداني كه همه منتظر زمين‎خوردنش هستند» ، در گام بعدي يادداشتي از «داوود مراديان» -مستندساز و سينمايي نويس- با رويكرد ساختاري و منفي به آخرين ساخته‏ي «ده‏نمكي» را براي انتشار انتخاب كرديم كه مي‏توانيد در ادامه آن را بخوانيد. لازم به ذكر است كه در روزهاي آينده نظر مخالفين و موافقين ديگري هم منتشر خواهد شد.

درباره‌ی «ده‌نمکی» و فیلم‌هایش نقد نوشتن مانند گذاشتن ماشه روی شقیقه و ایستادن روبروی آینه است. میچکانی و تمام!  می‌شوی عقده‌ای سینما نابلد یا همان‌هایی که «اكبر عبدی» در هفت گفت و آقای «ده‌نمکی» به «فراستی» منسوب کرد. اما اين بار شاید تنها دلیل من برای نوشتن اين باشد که ولو تلخ، یک‌بار ساخته‌ي «ده‌نمکی» را جدا از کارگردانش نقد کنم. البته مهم است بدانیم كه «ده‌نمکی» با همین سینما نابلدی‌اش معجزه کرده و مخاطب را به سینما می‌کشد و برای سینمای ورشکسته ما همين «مهم» است. البته مخاطب آثارش طبعاً با این دوگانگی مواجه است که چرا وقتی به دیدن فیلم‌هایی مثل «رسوایی» می‌رود، «مردم» خوانده مي‌شود و هنگامی که پای سريال «حريم سلطان» می‌نشیند منحرف! و نکته دقیقاً اینجاست که دوگانگی رفتاری مسئولین ربطی به «ده‌نمکی» ندارد.

لذا حالا که پذیرفته‌ام به نقد فني «رسوایی» بنشینم، سعی خواهم کرد در این نوشته نزدیک به تقوا قدم بزنم. معتقدم اين نوشته بيشتر برای مخاطب حزب‌اللهی که هدفش هماورد با سینمای خوش تکنیک روشنفکری است، کاراست و خواندن اين سطور برای کسانی که سینمای مرحوم «ایرج قادری» را رقیب خود می‌شمرند، اتلاف وقت خواهد بود.
 
پيش از ورود به نقد اين تذكر را هم گوشزد كنم كه اشاره به كيفيت فني برخي از فيلم‌ها در سطور ذيل به معناي تأييد محتواي آنها و يا نمونه‌اي بودن اين فيلم‌ها براي نگارنده نيست. معناي آن همين است كه به طور مثال كيفيت فيلمبرداري فيلم فلان بالاست. همين و همين!
 
1-کارگردانی:
 
کارگردان نباید کنار دوربین فقط «سه دو یک» ‌بگوید و یک چیزی بگیرد و سر سفره‌ی تدوین یک چیزی سر هم کند. دقت کنید که کارگردان دقیقاً مثل آشپز است. پس آیا آشپزی شما وقتی مشتی متریال را خرد کرده و داخل دیگ می‌ریزید، با آشپزی سرآشپز فلان هتل که با همان متریال برای ریختن نمکش هم پژوهش و دقت دارد، یکی است؟ هل یستوی الذین یعلمون والذین لا یعلمون؟
 
کارگردانی «رسوایی» عاری از هر نوع ظرافت است و بر خلاف ادعای «اکبر عبدی» که می‌گوید بازی‌ها مدیریت شده است، هم او و هم «شاکردوست» و حتي «شریفی‌نیا» یکی از یله‌ترین بازی‌های‌شان را ارائه کرده اند. پس صرف اینکه مخاطب به «عبدی» آخوند نمی‌خندد، دلیل موفقیت کارگردان نیست. مگر به «عبدی» در فيلم «هنرپیشه» و «مادر» و ... مي‌خندد؟
 
کارگردانی مجموعه‌ایست از مدیریت بازی‌ها، سطح‌بندی بازی‌ها، انتخاب درست زاویه‌ي دوربین، لنز دوربین، حتی دیافراگم دوربین، بافت صحنه، چینش اجزای صحنه و تعیین لزوم و عدم لزوم حرکت.(خواهش می‌کنم فیلم "AS I am" را -که حدود بیست دقیقه است- دانلود کنید تا به این مفهموم مسلط شوید) «رسوایی» به وضوح عاری از همه اینهاست. یعنی اگر همین الان از «ده‌نمکی» بپرسید برای فلان صحنه دیافراگم داستان‌گو بهتر است یا متمرکز یا اصلاً در همین قابی که بسته‌ای، لنزی که به کار برده‌ای چه ویژگی‌هایی داشته، قطعاً پاسخ فنی ندارد و همچنين اين را مي‌توان به سوالاتي نظير رنگ بندی دیوارها چه باشد و جای دوربین کجا بهتر است نيز تعميم داد.
 
بگذارید برای تفهیم مطلب مثالی از دیوید فینچر بزنم. فینچر می‌گوید برای یک صحنه سه قاب‌بندی می‌توان اجرا کرد که دوتای آن قطعاً غلط است! از این جهت آیا می‌توان قاب‌بندی‌های «رسوایی» را با «اینجا بدون من» و يا آخرین فیلم «بهمن قبادی» در ترکیه -فارغ از محتواي ضد ايراني آن- قیاس کنیم؟
 
نكته‌ي آخر در بحث كارگرداني اينكه «رسوايي» بيش ازحد معمول موسيقي دارد و شايد بتوان گفت كه 80 الي 90 درصد سكانس‌ها با موسيقي پرحجم همراه شده است و اين را مي‌شود مقايسه كرد با فيلم‌هاي ديگري كه موسيقي ندارند يا در يكي دو صحنه از آن استفاده كرده‌اند و البته به هيچ وجه نبود موسيقي در اين فيلم‌ها مخاطب را اذيت نمي‌كند. كارگردان‌هاي خوب مي‌دانند كه موسيقي تنها روش انتقال احساسات نيست و نمي‌تواند ضعف عوامل ديگر را لاپوشاني كند.
 
2- تصویر برداری و ترکیب بندی:
 
چرا دوربین SLR ؟ دقت کنید حتی نمی‌گویم 5D یا 7D که هردوي این‌ها از حیث ثبت تصویر روی سنسور کراپ و فول فریم تفاوتهای جدی دارند. آیا کارگردانی که تهیه کننده هم هست، بجز صرفه‌ي مادی در انتخاب این دوربین انگیزه‌ي خاص دیگری داشته است؟ آیا قاب‌بندی‌های متفاوتی قرار بوده ثبت شود كه با دوربین‌های حجیم نگاتیو ممکن نبوده؟ چرا لنز زوم؟ چرا ABC آنهم با آن وضع فجیع که در نمايش پشت صحنه‌ي «رسوايي» در برنامه‌ي هفت دیده می‌شد که یک بند الاکلنگ می‌کرد؟ آیا کارگردان در انتخاب تصویربردارش جز صرفه‌ي مالی و جمع شدن سریع کار اندیشه‌ي دیگری داشته است؟ آیا کارگردان به تفاوت پلان‌های ملودرامی «سینمایی» با ملودرامی «تلویزیونی» مثل کارهای اعصاب خرد کن «سیروس مقدم» توجه کافی داشته است؟ آیا کارگردان می‌داند دوربین روی دست در تلویزین با دوربین روی دست در سینما آن‌هم با لنز و دیافراگمی که فوکوسش «نقطه»ایست چقدر متفاوت است؟
 
قطعاً پاسخ منفی است. سه فیلم «فصل کرگدن» -تأكيد مي‌كنم كه فارغ از محتواي آن و حتي فيلمنامه‌ي ضعيفش فقط فيلم‌برداري آن را مدنظر دارم-، «بغض» و «رسوایی» با دوربین‌های SLR رکورد شده‌اند. آیا کیفیت تصاویر و قاب‌بندی‌ها قابل مقایسه است؟ این مثال‌ها باعث می‌شود تا وقتی حرف از سینما و «بزرگی» در آن زده می‌شود، مفهوم بزرگی کردن را با «مهم بودن»، «پرکار بودن» و «بفروش بودن» خلط نکنیم. 
 
3- بافت صحنه:
 
در فیلم «فردین صاحب‌الزمانی»، صحنه‌ایست که «علي مصفا» کنار دیوار اتاقش و روبروی صندلی فرانسوی آن‌سوی میزش می‌نشیند و در بستر یک دیوار آبی قرار می‌گیرد. «هومن بهمنش» دیافراگمی تنگ برگزیده و بافت دیوار آبی فیروزه‌ای با «علی مصفا» ترکیبی درست و دیدنی ایجاد کرده و به وضوح حس شخصیت را بدون دیالوگ برای مخاطب قابل درک می‌کند. این شناخت درست از رنگ، دما و حس آن و تأثیر بصری‌اش در سایه و روشن برای انتقال مفهوم جنبه‌های حیاتی دارد. آیا در «رسوایی» پلانی هست که روی اجزای صحنه، بافت تصویر، جنس نور و میزانسن فکری شده باشد؟ قطعاً پاسخ منفی است.
 
4- داستان:
 
شرط اول انتزاع امکان وقوع است. یعنی باید در دنیای واقعی امکان وقوع داشته باشد. حال اينكه تو بروی برای خودت انتزاع کنی و نماد بگذاری، فايده ندارد. داستان فیلم «رسوایی» در عالم واقع در هیچ محله‌ای امکان وقوع ندارد. اینکه یک زن بدنام در یک محله این هنگامه بیافریند، چقدر در محله‌های ما ممکن است؟ الا آنکه کارگردان به سکانس اول فيلم «مالنا» نگاهی داشته است؟ بی‌آنکه بداند امکان وقوع «مالنا» در آن شرایط بوده  و کارگردان از این امکان استفاده کرده و «مالنا» را نمادی از وطن گرفته است؟ پس وقتی فراستی از عبارت «فیلمفارسی» براي «رسوايي» استفاده کرد، اشاره به همین نکته داشت كه تنها در «فیلمفارسی» داستان‌های غیر قابل وقوع نوشته و ساخته می‌شود و شخصیت‌هایش دچار تحول‌های آنی می‌شوند.
 
داستان «رسوایی» به شدت «بچه‌گانه» است. پس چرا یک داستان بچه‌گانه خوب خواهد فروخت؟ به همان علتی که داستان‌های بچه‌گانه‌ي سریال‌های شبکه‌ي تلویزیونی «جم» خوب مخاطب دارد! مخاطبی که حوصله ندارد، عمیق ببیند. می‌خواهد ذوق کند. بالا و پائین برود و نهایتاً تا درب خروجي سینما هم بیشتر تاثیر نپذیرد. آيا ایران علاقه‌مند به سینمای هند کم دارد؟ اینکه این علاقه خوب است یا بد، از نظر من مهم نيست و این مسئولین فرهنگی جمهوری اسلامی هستند که باید تکلیف خودشان را با این مخاطب روشن کنند. نمی‌شود  مخاطب «شمیم عشق» بودن بد باشد، ولی مخاطب «رسوایی» بودن خوب. مخاطب مخاطب است و اتفاقاً ده‌نمکی همین‌که این مخاطب را لختی از پای ماهواره به پای «رسوایی» می‌کشاند دست مریزاد دارد.
 
5- فروش:
 
خوب فروختن فيلم یک فیلمساز در همه جای دنیا براي او «اهميت» می‌آورد. اما برای «بزرگ بودن» بايد فرم و محتوا را خوب شناخت...
 
داوود مراديان
 
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها