کد خبر: ۱۰۶۱۰۹
زمان انتشار: ۲۰:۰۸     ۲۰ دی ۱۳۹۱
مادر شهید احمدی‌روشن تشریح می کند
مادر شهید مصطفی احمدی‌روشن در مورد دیداری که با رهبر معظم انقلاب داشتند، گفت: مقام معظم رهبری در مراسمی گفتند شما بمانید، زیرا در آخر مراسم با شما صحبتی دارم.
به گزارش 598 به نقل از تسنیم، به مناسبت سالگرد شهادت "مصطفی احمدی‌روشن" دانشمند جهاد علمی در عرصه هسته‌ای کشور در یک گفت‌وگوی تفصیلی پای صحبت‌های مادر شهید احمدی‌روشن نشستیم و این مادر شهید در مورد دیدار و حرف‌های خصوصی رهبر معظم انقلاب اسلامی، روحیات دوران جوانی و نوجوانی و نحوه شنیدن خبر شهادت پسرش با خبرگزاری تسنیم گفت‌وگو کرد.

متن کامل این گفت‌وگو را در ادامه می‌خوانید:

* تسنیم: با دیدن شما به عنوان مادر شهید یاد آن روزی می‌افتیم که به مقام معظم رهبری گفتید من گریه نمی‌کنم تا دشمن خوشحال نشود.

- مادرشهید: بله، حضرت آقا فرمودند غلط می‌کنند خوشحالی کنند، آنها خوشحالی‌ خودشان را کرد‌ه‌اند.

* تسنیم: سخت‌کوشی شهید احمدی‌روشن بسیار عجیب بود و نشان می‌دهد که از کودکی تربیت شده ‌تا به دانشگاه رسیده است. لطفا در مورد نحوه تربیت شهید بگویید؟

- مادر شهید: مصطفی پیش از اینکه وارد کلاس اول شود، مسئولیت گرفتن نان را پذیرفته بود و همچنین بعد از مدتی که کمی سن مصطفی بالاتر رفت، مسئولیت تأمین آب خانه را نیز پذیرفت و مسئولیت خود را به خوبی انجام می‌داد.

قبلاً در شهر همدان به دلیل اینکه سطح آب‌های زیرزمینی خیلی بالا بود، آب مصرفی را چاه‌های استفاده می‌کردند و تأمین آب آشامیدنی کاملاً از آب مصرفی جدا بود، حتی مصطفی وقتی که هوا خیلی سرد بود و آب یخ زده بود نیز مسئولیت خود را به خوبی انجام می‌داد.

از سوی دیگر، من تا دوم راهنمایی نمی‌گذاشتم تابستان‌ها مصطفی بیکار باشد و در خیاطی‌ نزدیک خانه تولیدی خیلی بزرگی بود که من مصطفی را می‌فرستادم آنجا تا بیکار نباشد، چون من فکر می‌کرد‌م بچه اگر بخواهد در منزل بیکار باشد، باید در کوچه‌ها با بچه‌های محل بازی کند و چون نمی‌خواستم خیلی علاف بگردد، تا دوم راهنمایی سعی می‌کردیم در خیاطی برای مصطفی کاری را درست کنم.

بعد که سن مصطفی بالاتر رفت و احساس کردم که دیگر خوب و بد را تشخیص می‌دهد، دیگر نیازی ندیدم که برای کار او را جایی بفرستم.

مصطفی اصلاً بچه شری نبود‌ البته اینگونه نبود که جایی بتوانند سر مصطفی ‌کلاه بذارند، ولی خب بچه بدخلق، بداخلاق و شر نبود و اتفاقاً خیلی زیرک بود، به عنوان مثال بعضی مواقع مشغول انجام کاری بود و آدم فکر می‌کرد که همه حواسش به کاری است که انجام می‌دهد ولی تمام صحبت‌های اطرفیان را کاملاً گوش می‌داد و اگر جایی به ضرر یا به نعفش صحبت می‌کردند، وارد بحث می‌شد که همه می خندیدند و می‌گفتند چطور امکان دارد در حین انجام کار دیگر، همه حرف‌های اطرافیان را هم در ‌خاطر داشته باشد.

* تسنیم: شهید احمدی‌روشن در دبیرستان کار علمی و تحقیقاتی انجام می‌داد؟ لطفا در مورد وضعیت تحصیلی شهید در دوره دبیرستان هم توضیح دهید؟

- مادر شهید: مصطفی وقتی که بیکار بود، با پدرش روی ماشین می‌کرد، زیرا در آن زمان حاج‌آقا مینی‌بوس داشت که با آن کار می‌کرد و مصطفی هم مکانیک کامل این مینی‌بوس را بلد بود و حتی برای کمک به حاج‌آقا باک را باز و بسته می‌کرد.

برای درس‌های حفظی خیلی وقت نمی‌گذاشت ولی روی درس‌های مفهومی چون خیلی علاقه داشت، بسیار وقت می‌گذاشت، به‌عنوان مثال خیلی علاقه داشت که به همراه دوستانش درس بخواند و ببیند چه کسی می‌تواند مسئله‌ای را از دو راه‌حل متفاوت حل کند.

* تسنیم: شهید احمدی‌روشن به آیت‌الله خوشوقت گفته بود که "حاج‌آقا یه ذکر بده ما شهید شیم"؛ از این جنس خاطره‌ها از شهید دارید؟

- مادر شهید: بعد از ترورهایی که صورت گرفته بود، مصطفی به دلیل اینکه میزان علاقه من را به خودش می‌دانست، نمی‌گذاشت فضای خانواده به‌هم بریزد، از این‌رو با تمام علاقه‌ای که به شهادت داشت و با تمام علاقه‌ای به مردم فلسطین داشت، دوست داشت که بتواند برای آنها کاری کند، ولی هیچ‌وقت پیش من از شهادت صحبت نمی‌کرد.

من تا حدودی می‌دانستم ‌چه مسئولیتی دارد و بعد از این ترورها وقتی به مصطفی گفتم بیشتر مواظب باش، می‌خندید و نمی‌گذاشت باعث رنجش من باشد، چه برسه به اینکه بخواهد در مورد شهادت با من حرف بزند.

* تسنیم: خاطره‌های بسیاری از شهید در مورد مجاهدت‌های علمی گفته شده است ولی لطفاً شما در مورد روحیات و اخلاق شهید بگید؟

- مادر شهید: یکی از پیمانکاران، کالاهای مشکل‌داری را آورده بود‌ که البته در دوران تصدی مدیریت قبل از مصطفی این کالاها وارد شده بود، ولی وقتی مصطفی فهمید، گفته بود به شدت با این پیمانکار برخورد کنید. دوست مصطفی می‌گفت یک مدتی گذشت و دیدم در پست جدید پیگیری می‌کند که پول پیمانکار را بدهند. من به او گفتم مصطفی! مگر نگفتی که نباید به این پیمانکار پول داد که مصطفی به دوستش جواد می‌دهد که من نمی‌دانم چرا، ولی می‌خواستند حق این پیمانکار را ضایع کنند. این نشان‌دهنده این بود که هر روز با نفس خودش مبارزه می‌کرد که وقتی می‌فهمید حق با کس دیگری است، اینقدر راحت از حرفش برگردد.

مثلاً می‌گفت "مامان‌جون! من سعی می‌کنم ‌وقتی با همسرم حرف می‌زنم، عصبانی نشم و مشکلات بیرونی وارد مشکلات خانگی نشه". یا اینکه می‌گفت "وقتی یه نفر یه گناهی می‌کنه، باید به هفت نسل قبلش برگشت و دید چه کسی این گناه را انجام داده و الان به خاطر گناه او، دارن این شخص را محاکمه می‌کنن".

* تسنیم: یک سال از شهادت مصطفی احمدی روشن گذشت، در مورد علیرضا و جای خالی پدر در زندگی فرزند شهید بگویید؟

- مادر شهید: من و مادر علیرضا با اینکه علیرضا را جایی ببریم، مخالف هستیم‌ زیرا نظر ما این است که بچه باید بچگی‌ کند و اگر بخواهد از الان خیلی مورد توجه قرار گیرد، ممکن است که مرد بزرگی که مد نظر است، نشود.

ما علیرضا را اجلاس سران غیرمتعدها بردیم، موقع برگشتن ما را با ماشینی برگرداندند که علیرضا از من پرسید "مامان جون! دنده این ماشین چطوری عوض می‌شه؟" گفتم نمی‌دانم ولی اگر دوست داری بدانی که چطور دنده ماشین را عوض می‌کنند، از آقای راننده بپرس که کامل برایت توضیح دهد.

گفت "نه؛ گذاشتم وقتی بابا از ماموریت برگشت، این ماشین را بخریم" که من دوباره به علیرضا گفتم "قبلاً برایت توضیح دادم که بابا‌ از مأموریت برنمی‌گردد و ما باید برویم پیش بابایت". گفت "باشه، وقتی رفتیم پیشش، می‌خریم".

این نشان می‌دهد که بچه هنوز درک نکرده چه اتفاقی افتاده است و فکر می‌کند که ما وقتی برویم پیش بابایش، زندگی به همین صورتی که اینجا پیش می‌رود، آنجا ادامه خواهد داشت.

* تسنیم:در مورد نحوه شنیدن خبر شهادت شهید هم توضیح دهید؟

- مادر شهید: روزی که به شهادت رسید، دو روز بود که او را ندیده بودم. وقتی از نطنز برمی‌گشت، معمولاً برای دیدنش به شرکت می‌رفتم و معمولاً یکی از بچه‌ها یا حاج‌آقا من را به شرکت می‌بردند. آن روز نمی‌دانم چه جوری بود که هر کدام از بچه‌ها گفتند من شما را می‌رسانم، گفتم نه؛ من با حاج‌آقا می‌روم.

‌من جایی بودم. حاج‌آقا هیچ وقت کسی را برای صدا کردن من نفرستاده بود و همیشه منتظر می‌ماند تا من بیرون بیام. چون کار من بود و خیلی برای کار من عجله نداشت. آن روز یک نفر من را صدا زد و من با سرعت بیرون رفتم که دیدم رنگ و روی حاج‌آقا به‌هم ریخته‌ است که گفتم چی شده؟ گفت "هیچی؛ فقط وسایلت را بردار تا برویم؛ بعد ‌برایت تعریف می‌کنم".

وقتی سوار ماشین شدیم، به خاطر اینکه پدر و مادر حاج‌آقا و خودم مسن هستند و هر دو در شهرهای دیگر هستند، من فکر می‌کردم برای آنها اتفاقی افتاده باشد، ولی وقتی توی ماشین نشستم، دائما می‌پرسیدم که چه شده است؟ تا اینکه گفت مصطفی زنگ زده و مثل اینکه دو ‌مأمور ‌در خانه آنها رفتند که من گفتم خب رفته باشند؛ ترسی ندارد که مأمور زنگ خانه‌ای را زده باشد.

بعد سریع شروع کردم زنگ زدن به مصطفی. بعد رفتم خانه و از در خانه که رفتم داخل، دیدم دختر وسطی من که قرار بود خانه باشد تا در را برای خواهرزاده‌اش باز کند، آن‌قدر گریه کرده که واقعاً چشمانش بالا نمی‌رود و تا من را دید، گفت مامان هیچ اتقاقی نیفتاده و یک نفری که هم‌اسم داداشی بود، به اسم "مصطفی احمدی‌روشن" که گویا از اساتید دانشگاه علامه طباطبایی بوده، ماشینش را مقابل دانشگاه علامه منفجر کردند.

من گفتم مگر چند تا مصطفی احمدی‌روشن وجود دارد که بخواهند ترورش کنند که حالا تشابه اسمی هم داشته باشند. در این لحظه فقط دنبال شماره دوستان مصطفی بودم که بتوانم از آنها خبری بگیرم، ولی هیچ‌کدام از دوستان مصطفی جواب نمی‌دادند و همه رد تماس ‌دادند.

خواهر مصطفی گفت یکی از هم دانشگاهی‌های مصطفی، آقای حاجی‌لویی‌ که همدانی هم بودند، دو بار زنگ زد و بالاخره چون من شماره آقای حاجی‌لویی را نداشتم، خودش زنگ زد و گفت خبری از مصطفی ندارم و من فقط می‌خواستم حال مصطفی را بپرسم.

بعد از آقای حاجی‌لویی، یکی دیگر از همکارای مصطفی زد که من به او گفتم فقط به من بگو بچه من سالم است یا نه؟ که در جواب به من گفت حاج‌خانوم انشاءالله که سالم باشه.

این جواب تقریباً موضوع را برای من آشکار کرد. بعد از این راه افتادیم که از خانه حاج‌آقا به خانه خودشان برویم. در بین راه حاج‌آقا گریه می‌کرد و چون داداش حاج‌آقا شهید شده بود، می‌گفت خدایا داداشم شهید شد و پشتم شکست و دیگر طاقت ندارم. من هم به حاج‌آقا می‌گفتم گریه نکن. از خانه حاج‌آقا تا خانه مصطفی از خدا می‌خواستم اگر اتفاقی هم افتاده، خدا معجزه کند و خدا بچه من را دوباره برگرداند.

وقتی رفتم خانه مصطفی، دیدم موضوع خیلی بیشتر از این حرف‌هاست و همه کسانی که آنجا بودند، با لباس مشکی بودند و تقریباً من آخرین کسی بودم که این موضوع را فهمیده بودم. پدر همسر مصطفی جلوی در بود که به من گفت ترور ناموفق بود و مصطفی را جای امنی بردند.

اول یک نگاهی به اهالی خانه کردم و به او گفتم که حاج‌آقا من شما را به صداقت و درست‌گویی می‌شناسم؛ اگر واقعاً مصطفی زنده‌ است، پس چرا همه مشکی پوشیدند و این همه خبرنگار اینجا هستند؟

من همان روز ساعت 8 و 12 دقیقه به مصطفی زنگ زده ‌و گفته بودم که ساعت 11 برای دیدنت به شرکت می‌آیم که 8 و 19 دقیقه این اتفاق افتاده بود.

* تسنیم: غیر از آن دیداری که مقام معظم رهبری به منزل شما آمدند، دیدار دیگری با رهبر معظم انقلاب داشتید؟

- مادر شهید: مصطفی شاگرد آیت‌الله خوشوقت بود که خود آیت‌الله خوشوقت نیز از ولایتمداران بود و بسیار وابسته حضرت آقا بودند و همیشه به بچه‌ها تاکید می‌کردند که کار در نطنز وقتی به نتیجه برسد، ظهور آقا نزدیک خواهد شد.

من تا آن موقع حضرت آقا را از نزدیک ندیده بودم و وقتی به چهره نورانی ایشان نگاه کردم، آرام شدم‌ البته این عقیده من نیست و خواهرهای مصطفی نیز همین را می‌گفتند.

مصطفی حضرت آقا را ندیده بود‌ ولی کارهای وی با یک واسطه به دست رهبرمعظم انقلاب می‌رسید و اینطور که شنیدم، به حضرت آقا توضیح داده بودند که این کسی که شهید شده است، همان کسی است که قبلاً کارهایشان به شما تقدیم می‌کردیم.

در طی این یک سال یک بار همسر رهبر معظم انقلاب به همراه خانواده خیلی ساده و بدون پوشش خبری به دیدار ما آمدند. چند بار هم برای روضه منزل رهبر معظم انقلاب رفتیم.

آخرین دیدار ما 15 آذر بود که برای نماز، ما و چند خانواده دیگر را دعوت کرده بودند که مقام معظم رهبری تا ما را دیدند، گفتند شما بمانید، زیرا در آخر مراسم با شما صحبتی دارم.

آخر جلسه ما را به سالن بزرگی راهنمایی کردند و حضرت آقا به آن سالن تشریف آوردند. سپس در اطاقی که فقط ما، حضرت آقا، یک محافظ خانم و یک نفر که کارها را انجام می‌داد، بودیم.

در  آنجا حضرت آقا، علیرضا را صدا کردند و به علی گفتند "بیا روی پای من بنشین". علی به دلیل کم‌رویی روی پای آقا ننشست که مقام معظم رهبری گفتند "دیگه فکر کنم بزرگ شدی. پارسال روی پای من نشستی و چیزی نگفتی‌ ولی الان داری خجالت می‌کشی" که علی خندید.

سپس حضرت آقا صحبت کردند که یکی از صحبت‌های حضرت آقا این بود که گفتند "ما هر جا می‌رویم، بدون اینکه کسی دخالت داشته باشد، یاد و یا نشانی از شهید شما می‌بینیم که این فقط می‌تواند دلیل اخلاص ‌مصطفی احمدی‌روشن‌ باشد".

*** گفت‌وگو از سیدمحمدمهدی توسلی و صادق امامی

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:۱
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
ارسال نظرات
ناشناس
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
۰۰:۱۳ - ۲۱ دی ۱۳۹۱
۰
۰
این شهید عزیز تو دل همه ملت رفته
ان شالله افکارش هم فراگیر شود.
به امید شهادت
پاسخ
جدیدترین اخبار پربازدید ها