کد خبر: ۱۲۴۱۳
زمان انتشار: ۱۰:۳۰     ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۰
براي آشنايي با مباحث اخلاقي، مقدّمه‎اي را گفته و بعد وارد بحث مي‎شوم.

كيفيّت سير مباحث اخلاقي
================
مباحث اخلاقي بر محور قواي دروني انساني، يعني قوه شهوت، غضب و وهم مطرح مي‎شود. مباحث اخلاقي اين‎طور هستند. علماي اخلاق، براي هر كدام از اين قوا رذايل و فضايلي را مي‎شمارند و وارد بحث آن مي‎شوند. مثلاً رذيله‎هاي قوه شهوت را شمارش مي‎كنند، يا راجع به خشم و غضب و رذايلش و مقابلاتش بحث مي‎كنند. يك رذيله را مي‎گويند، بعد ضدّ آن را كه فضيلت است، بيان مي‎كنند. تا بحث مي‎رسد به جايي كه يك قوّه به تنهايي نقش ندارد، مثلاً جاهايي ممكن است از دو قوّه يا سه قوّه، يك رذيله پيش بيايد. يعني شهوت و غضب منشأ همان رذيله مي‎شود. رذيله را موضوع بحث قرار داده و مي‎گويند: گاهي ممكن است ريشه اين رذيله، شهوت باشد و گاهي ممكن است غضب باشد. اين‌ها مقدّمه است براي اين كه به بحث‎مان برسيم.

وقاحت؛ يعني بي‎حيايي
==============
در مباحث اخلاقي، رذيله‎اي تحت عنوان «وقاحت» مطرح است كه من مي‎خواهم توضيح دهم، گاهي در ارتباط با شهوت قرار مي‎گيرد و منشأش شهوت است و گاهي منشأش غضب است. «وقاحت» از نظر لغت، به معناي «بي‎شرمي» است كه ما هم اين لفظ را در همين معنا استفاده مي‎كنيم. بحث ما «حيا» است نه بي حيايي ولي از آن‌جا كه گاهي تعريف به ضد، مطلب را خوب تفهيم مي‎كند مجبورم اوّل اين رذيله را بگويم، بعد سراغ آن فضيلت بروم. علما مي‎گويند: «يُعرَفُ الاشياء بأضدادها». چون ضدّ او حيا است و من مي‎خواهم بحث ضد را بكنم. خود ما هم در محاورات عرفي‎مان مي‎گوييم: فلاني خيلي بي‎حيا است؛ و منظورمان همين وقاحت است. يا مي‎گوييم وقيح است يا بي‎حيا است. اين يك بحث لغوي بود.

علماي اخلاق، وقتي وقاحت را از نظر اصطلاح تعريف مي‎كنند، مي‎گويند: «وقاحت عبارت است از عدم مبالات نفس نسبت به ارتكاب محرّمات شرعيّه، قبايح عقليّه و عرفيّه». «عدم مبالات نفس از ارتكاب» به تعبير ما يعني «پررويي». اگر انسان، كاري را كه از ديدگاه عقل زشت است انجام دهد، و اصلاً هم به روي خود نياورد و برايش اهميت نداشته باشد، انسان پررو و بي‎حيايي است. از نظر دروني، براي چنين كسي ذرّه‎اي ناراحتي ايجاد نمي‎شود.

قبايح عقليّه در ارتباط با عقل عملي است، چون ادراك حُسن و قُبح مربوط به عقل عملي است. محرّمات شرعيّه هم يعني دستورات شرعي. لذا منشأ اين كه يك نفر با اين كه مي‎گويد، من معتقد به معاد و نبوّت و همه اين‌ها هستم، در عين حال گناهي مي‎كند و از نظر دروني هم هيچ ناراحتي برايش ايجاد نمي‎شود، منشأ اين عدم مبالات نفس، بي‎حيايي است. حالا چه شده كه او بي‎حيا شده، بحث مفصّلي است.

روايتي در اصول كافي به نام حديث عقل و جهل است كه در آن بيش از هفتاد جنود عقل و جهل را شمرده است. لشكر عقل چيست؟ لشكر جهل چيست؟ در آن‌جا هم مسأله حيا مطرح هست. البته از ضدّ حيا كه مي‎گوييم قباحت و وقاحت است، در آن‌جا تعبير به خُلع مي‎كند. روايت را سماعه از امام هفتم(عليه‎السلام) نقل مي‎كند. من هم تحت همين عنوان خُلع در محيط خانوادگي، بحث كردم و گفتم كه معناي خُلع، پرده‎دري است، حيا را هم گفتم كه پرده‎داري است.

افراط و تفريط قوا، منشأ گناه هستند
=====================
انسان كه مرتكب يك عمل زشت و قبيح يا گناهي مي‎شود، چه در بُعد عقلي‎ و چه در بُعد شرعي‎، اين عمل در ارتباط با يكي از همين قواي دروني او است؛ يا شهوت بوده يا غضب بوده و يا وهم بوده است. انسان در ارتباط با خواسته‎هاي نفس است كه گناه كرده و يا عمل زشتي را انجام مي‎دهد كه حتي عقل تقبيح مي‎كند و مي‎گوييم وقيح است؛ لذا گاهي ممكن است منشأ كار زشت و گناه، شهوت و گاهي غضب باشد.

قواي نفساني ما چه غضب و چه شهوت، ممكن است يك حالت افراطي و يا يك حالت تفريطي داشته باشند، ممكن هم هست كه حالت اعتدالي داشته باشند. حالا من چند تا مثال مي‎زنم. مثلاً فرض كنيد در باب شهوت، شخص به دنبال ربا خواري، حرص و مال اندوزي است. اين موارد در حالت افراطي شهوت است‎. يعني حالت افراطي شهوت، او را به اين رذيله حرص و مال‎اندوزي مي‎كشد و منشأ اين مي‎شود كه «پول و مال» را روي هم انباشته كند، از هر جايي و هر دري كه مي‎شود. چنين آدمي ديگر هيچ مرزي نمي‎شناسد. اين شخص، آدم وقيحي است و غير از اين هم نمي‎شود چيزي در مورد او گفت.

به اين حالت افراطي در ربط با خشم يا غضب «بغي» مي‎گويم كه معنايش به اصطلاح ما «سركشي» است. مثلاً «ضرب و شتم» يا «ناسزاگويي» حالت افراطي غضب است. منشأ همه اين‌ها آن حالت افراطي خشم است. اين شخص حالت تعادلش را از دست داده و ديگر متعادل نيست كه اين كارها از او سر مي‎زند.

«بي‎حيا» دين ندارد!
============
ممكن است برخي بخواهند اعمال وقيح خودشان را توجيه كنند، ولي شما فريب اين چيزها را نخوريد و بدانيد كه اين كارها از عدم تعادل قواي نفساني نشأت گرفته است. من اخيراً مي‎شنوم كه درباره كسي كه فحاشي مي‎كند، مي‎گويند: او ادبيّاتش خوب نيست. او دارد فحش مي‎دهد و ديگران مي‎گويد: «چيز مهمّي نيست، ادبيّاتش خوب نيست»! ما اخيراً داريم اين حرف‎ها را مي‎شنويم. يك نفر «آدم بي‎حيا و بي‎شرمي» است و حتي «آدم بي‎ديني» است، چون بسياري از اين بي‎شرمي‎ها خلاف شرع است، اما مي‎گويند: «مهم نيست، ادبيّاتش خوب نيست يا بدسليقه است»!

حالا من رواياتي را مي‎خوانم كه فرمودند: «لَا إِيمَانَ لِمَنْ لَا حَيَاءَ لَهُ». كسي كه حيا ندراد، ايمان ندارد. در روايتي پيغمبر مي‎گويد: «لا دينَ لِمَن لا حَياءَ لَه» هركس حيا ندارد، اصلاً دين ندارد. بحث ما بحث تقريباً سلسله‎وار و علمي است. من الان در مورد بحث ريشه‎يابي حيا وارد شده‎ام كه بسياري از رذائل اخلاقي، به خاطر افراط قواي نفساني است.

حالت افراطي شهوت و غضب را گفتم و برايش مثال هم زدم. اين قوا، حالت تفريطي هم دارند؛ يعني گاهي شخص به آن مقدار كه بايد از اين قوا بهره بگيرد، نمي‎گيرد. مثل «عدم‎غيرت» كه ما به آن «بي‎غيرتي» مي‎گوييم. اين به خاطر حالت تفريط غضب است. يا فرض كنيد «كتمان‎حق»؛ اين‎كه كسي حق را مي‎پوشاند، براي اين است كه جرأت ندارد حق را بگويد. اين حالت تفريطي غضب است و به چنين شخصي مي‎گويند: «ترسو!»

گاهي ممكن است كه شهوت منشأ يك رذيله شود و غضب هم منشأ همان رذيله شود، با اين كه اين‌ها دو نيروي جدا از هم هستند؛ شهوت يك نيرو در انسان است، غضب هم نيروي ديگري در انسان است، ولي اين‌ها هر دو منشأ يك رذيله مي‎شوند. گاهي حتي ممكن است «وهم» نيز موثّر باشد. البته من چون نمي‎خواهم بحث پيچيده شود، همين دو قوّه را مي‎گويم.

ريشه غيبت‎كردن
===========
من مي‎روم سراغ گناهاني كه مبتلابه است، مثل: «غيبت كردن» گاهي ممكن است منشأ غيبت، غضب باشد، با كسي دشمني دارد و اين موجب شده است كه غيبت او را كرده است، مي‎خواهد رسوايش كند. در اين‌جا منشأ غيبت، خشم است. گاهي منشأ غيبت خشم نيست، شهوت است، مثلاً براي خوشايند ديگري غيبت مي‎كند. اين شخص خيلي بدبخت است! من از معاصي كبيره برايتان مثال ‎زدم كه ان‎شاءالله مطلب جا بيفتد.

حالا يك تقسيم بندي ديگر؛ گاهي رذيله، از فعل نشأت مي‎گيرد و گاهي از ترك فعل. يك وقت فرد، فعل حرام انجام مي‎دهد، مثل اين كه غيبت مي‎كند، اين يك فعل است و حرام هم هست، يك وقت ترك واجب است. مثل كتمان حق، كه گفتن حق واجب است. آن فعل بود و اين ترك است. چون هر دو قسم را گفته بودم اين توضيح را دادم كه كاملاً متوجه شويد. كساني كه اهل بحث هستند، خوب دقت كنند!

تمام گناهان انسان از همين امور نشأت مي‎گيرد؛ حالت افراط‎ و تفريط در ارتباط با نيروهاي نفساني، چه فعل باشد و چه ترك باشد. سرچشمه همه اين‌ها هم «وقاحت، بي‎حيايي و بي‎شرمي» است.

بي‎حيايي سرسلسله شرارت‎ها است
=====================
به جاي حساس بحث رسيديم كه گفتم بحث اساسي است و مبتلابه جامعه ما بوده و بحث اساسي مباحث گذشته تربيّتي ما است. حالا من برايتان چند روايت مي‎خوانم. يك؛ «القحه عنوان الشر» عنوان همه زشتي‎ها وقاحت و بي‎شرمي است. «عنوان» يعني «تيتر»، يعني اگر بخواهي براي شرور، يك تيتر بگذاري، آن بي‎حيايي است. همه شرور زيرمجموعه بي‎حيايي است.

حالا روايت ديگري كه خيلي روشن‎تر است، مي‎فرمايد: «رأس كل شر القحه» سرآمد هر شري بي‎حيايي است. يك روايت از امام صادق(ع) است كه مي‌فرمايد: «الْوَقَاحَهُ صَدْرُ النِّفَاقِ وَ الشِّقَاقِ وَ الْكُفْرِ» سرآمد همه اين‌ها بي‎حيايي است، يعني سرآمد نفاق، شقاق و كفر اين است.

همه دين، حيا است
============
روايات دو نوع است، يك دسته وقاحت را مطرح مي‎كند، مثل اين رواياتي كه الان خواندم و در مورد با خود وقاحت بود. در يك دسته از روايات، ضدّش را طرح مي‎كنند و مي‎گويند: «لَا إِيمَانَ لِمَنْ لَا حَيَاءَ لَهُ» بي شرم ايمان ندارد. اين ضدّ وقاحت است. روايتي از پيغمبر اكرم است كه فرمودند: «قال رسول‎الله(ص): الحيا هو الدين كلُّه» پيغمبر با اين سخن، كار را تمام كرد. اصلاً دين حيا است. لذا آن روايتي كه از امام صادق(ع) خواندم در باب وقاحت كه فرمود: صدر نفاق و شقاق و كفر، بي‎حيايي است، همه با هم‎ديگر همسو است. وقاحت و در مقابلش حيا، در تخريب و سازندگي انسان نقش اساسي دارد كه من بعد در بحثم وارد آن مي‎شوم. اگر حيا نباشد، دست ما هم از انسانيّت خالي است و هم ازالهيّت. نه انسان هستيم و نه متديّن. در دو رابطه من دارم مطرح مي‎كنم، هم عقل عملي و هم بُعد معنوي. از هر دو، دست خالي مي‎شود كه بعد ان‎شاءالله وارد مي‎شوم.

منبع: پايگاه اطلاع رساني آيت الله مجتبي تهراني
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها