کد خبر: ۱۲۹۳۲۶
زمان انتشار: ۰۷:۵۹     ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۲
گزيده‌اي از سرمقاله روزنامه‌هاي امروز را مي‌توانيد، اينجا بخوانيد.
ستون سر مقاله امروز روزنامه کیهان،به تحلیل اجلاس جهانی «علما و بیداری اسلامی»که روز گذشته در تهران برگزار شد،با مقاله ای از محمد ايماني و عنوان«کنگره تهران و موج سوم بیداری اسلامی »اختصاص یافت:

اجلاس جهانی «علما و بیداری اسلامی»دیروز با حضور700 چهره برجسته از 80کشور جهان در تهران آغاز به کار کرد. این کنگره که با بیانات حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای افتتاح شد، در واقع هم‌اندیشی نخبگان جهان اسلام درباره موج دوم بیداری اسلامی طی 3 سال گذشته و ترسیم افق آینده است.

نفس برگزاری این کنگره بزرگ، نشانه ظرفیت جهان اسلام از یک سو و نقش منحصر به فرد جمهوری اسلامی در برافروخته نگه داشتن شعله بیداری اسلامی از طرف دیگر است. این که صدها اندیشمند مسلمان ازکشورهای مختلف دور هم بنشینند و ضمن ارزیابی راه طی شده به شناسایی آسیب‌ها و ترسیم چشم‌انداز تمدن درخشان اسلامی بپردازند، حرکت چشمگیری است که شاید اهمیت آن به اندازه کافی درک نشود. چنین کنگره‌هایی که نوعا برگزاری آن در تراز ظرفیت جمهوری اسلامی است، به یک معنا به تقویت سازمان خودجوش رهبری بسیج و بیداری اسلامی یاری می‌رساند و بنیان‌های اصلی این جنبش کم‌سابقه را استوار می‌سازد.

در واقع 2 سال پس از به هیجان آمدن و موج برداشتن بیداری اسلامی که شور و انرژی نهفته در میان امت اسلام به ویژه در شمال آفریقا و غرب آسیا را به رخ کشید، اکنون فرصت ذی‌قیمتی است که عمق و عقبه این شور و شورش اجتماعی به مدد علما و نخبگان جهان اسلام تقویت شود. در واقع عنصر مردم در کنار سازمان و رهبری و گفتمان مبارزه است که عمق انقلاب را به یک جنبش می‌دهد و آن را به مرحله تاسیس نظم جدید و تمدن نوین رهنمون می‌کند.

 فقدان سازمان نخبگان هدایتگر که مقتضیات روزمره را در ظرف گفتمان انقلاب تجزیه و تحلیل کنند و تدبیر و تصمیم جمعی برای ادامه مسیر اتخاذ نمایند، غالبا باعث نیمه کاره ماندن نهضت‌ها شده و آنها را پس از مدتی هیجان از رمق انداخته است؛ مخصوصا که جبهه معارض با انقلاب شامل استکبار و خودکامگان مرتجع به آسانی تسلیم انقلابیون نمی‌شوند و می‌کوشند با فشار و تهدید و تطمیع و سرکوب و فریب یا دور زدن مردم و نخبگان آنها، نظام‌های مرتجع سابق را بازسازی کنند یا اساسا مانع از پیروزی انقلاب شوند.

اینجاست که نقش نخبگان و عالمان مجاهد دینی در برابر جریان‌های سازشگر و خیانتکار برجسته می‌شود. اجلاس بین‌المللی تهران از این جهت فرصت مهمی برای تبادل تجربیات انقلابیون کشورهای مختلف و تحلیل علل فراز و نشیب انقلاب‌های نیمه تمام است.

وقتی از موج دوم بیداری اسلامی سخن گفته می‌شود، اشاره به این حقیقت کتمان‌ناپذیر است که موج اول بیداری اسلامی 35 سال پیش با وقوع انقلاب اسلامی ایران به راه افتاد. آن هنگام شرق کمونیست با سرکوب دین، آن را افیون تخدیرکننده توده‌ها و در خدمت امپریالیسم می‌دانست. در مقابل غرب لیبرال ادعا می‌کرد دین مختص دوره افسون‌زدگی و بی‌خبری است و اکنون مدلی از «توسعه و تجدد» ساخته که دیگران به جای انقلاب باید به آن مدل اقتدا کنند و سر بر این معبد جدید بسایند.

 غرب به ضرب و زور کودتا و با روکش تجدد وسترن، نمونه‌ای نمادین از این مدل تقلیدی را در ایران ساخته و نام جزیره ثبات و ژاندارم منطقه بر آن نهاده بود. آنها 25 سال پس از عملیات آژاکس و کودتای 19 آگوست 1953 (28 مرداد 1332) تصور می‌کردند مدلی شعبده‌گون از ترکیب «تسلط» و «تجدد» ساخته‌اند که ارعاب و اقتدار را در کنار اقناع و فریبندگی با خود دارد و انرژی اعتراض و انقلاب را تخلیه می‌کند.

این مدل «تجدد غارتگر مسلط» را می‌شد به دیگر کشورهای اسلامی نیز بسط داد و خاورمیانه بزرگ را زیر یوغ کشید. اما خداوند بار دیگر با دست قدرت خود ماجرای شگفت موسی(ع) و فرعون را در ایران بازسازی کرد و این بار نیز آتشفشان از نقطه‌ای جوشید که حاشیه امن اقتدار و ثبات برای غرب ارزیابی می‌شد.

از متن این بیداری اسلامی و مقاومتی که در آینه آن بازتاب یافت، موج اول مقاومت اسلامی در منطقه- به ویژه لبنان و فلسطین- شکل گرفت. 2 سال از پیروزی انقلاب اسلامی نگذشته بود که صهیونیست‌ها به جنوب لبنان حمله کردند و تا نزدیکی پایتخت پیش رفتند. تمام برآوردها به روال جنگ‌های 34 سال قبل از آن، حکم به پیروزی اشغالگران صهیونیست می‌داد اما به برکت مجاهدت‌های خاموش بزرگمردانی چون امام موسی صدر، مصطفی چمران، حاج احمد متوسلیان و... سیلی مقاومت اسلامی در گوش پنجمین ارتش بزرگ دنیا (ارتش صهیونیستی) صدا کرد.

مقاومت اسلامی نهال زودبازده نیست و مرارت و سختی به همراه دارد اما هنگامی که قد کشید و به بار نشست، خبره‌ترین اهل فن را به تحسین و شگفتی و ابراز تواضع وامی‌دارد و این همان داستان حزب‌الله و سپس حماس و جهاد اسلامی است که حماسه‌های جنگ 33 روزه، 22 روزه و 8 روزه را نقش زدند.

اکنون در میان مجاهدان مرزهای تصنعی شیعه و سنی رنگ باخته بود و جمهوری اسلامی به شکلی شاخص و شامخ از پشت فرزندان مقاومت اسلامی درمی‌آمد. این هم به یک شاخص در سیر تطور بالنده بیداری اسلامی تبدیل شد تا آنجا که در آخرین تهاجم صهیونیست‌ها به غزه در سال گذشته، دوست و دشمن شهادت دادند که جنبش حماس به اتکای پشتیبانی‌های جمهوری اسلامی، دست به تادیب صهیونیست‌ها گشود و دفاع را تا عمق تل‌آویو و هرتزلیا کشاند.

اکنون بالغ بر 2 سال است که موج دوم بیداری اسلامی از تونس و مصر و لیبی تا بحرین و یمن و عربستان راه افتاده است. مطالبه حاکمیت بر سرنوشت خویش (مردم‌سالاری دینی) آن روی سکه نفی رژیم‌های وابسته به جبهه استکبار و هم‌پیمان رژیم صهیونیستی است. به یک معنا دموکراسی و حاکمیت رای شهروندان در کشورهای مسلمان منطقه با نفی استکبار و استعمار و اشغالگری که عامل اصلی تحمیل رژیم‌های بی‌ریشه و مستبد می‌باشد، ملازم شده است.

 بنابراین قطب‌بندی و مرزبندی حقیقی نه شیعه و سنی و عرب و عجم و آفریقایی و آسیایی بلکه مرزبندی «بیداری و مقاومت اسلامی» در برابر استکبار و استبداد و ارتجاع و وابستگی است. این همان منطق جامع و شامخ جمهوری اسلامی در قبال قضایای مصر و لیبی و بحرین و سوریه و عربستان است.

نه در سوریه و نه در بحرین و نه هیچ جای دیگر، دعوا میان شیعه و سنی نیست آن گونه که متحدان سعودی و قطری شیطان بزرگ و شیطان کوچک (آمریکا و اسرائیل) با هزینه‌های هنگفت از محل درآمدهای نفتی متعلق به مسلمین سعی بر القای آن دارند. امروز شیعه بحرینی با همان منطقی سرکوب می‌شود که سنی فلسطینی، همچنان که راز به خاک و خون کشیده شدن شهروندان جنوب لبنان و نوار غزه در جنگ‌های اخیر یکی است. این یک شاخص و فرقان مهم است که هیچ کس نمی‌تواند در برابر آن بی‌تفاوت بماند.

جرم بزرگ القاعده و جریان‌های دروغگوی مدعی سلفی‌گری این است که چه در افغانستان و عراق و چه در سوریه و مصر به عنوان آچار دست سرویس‌های اطلاعاتی غرب عمل می‌کنند و از یک سو با وحشی‌گری و بی‌عقلی‌های خود، فرصت تبلیغات علیه اسلام و پیشگیری از رشد بیداری اسلامی در جهان را فراهم می‌سازند و از دیگر سو، در قواره سیاهی لشکر جبهه استکبار برای جبهه‌سازی و ایجاد نزاع و اختلاف و درگیری در درون جبهه امت اسلامی عمل می‌کنند. این گونه بود که در سوریه جنبش مصنوعی و جنگ نیابتی برساخته شد تا فرصتی برای سرکوب در بحرین و یمن و فشار علیه انقلابیون در مصر و تونس فراهم گردد. آنها بازوان سیاست انگلیسی- آمریکایی «تفرقه بینداز و نابود کن» بودند.

مطابق آنچه گفته می‌شد می‌توان موج سوم بیداری اسلامی- و موج دوم مقاومت اسلامی را که غنی شده موج بیداری اسلامی است- انتظار کشید و البته با وجود سختی‌ها و مخاطرات، برای آن تدارک کرد. بی تردید خاورمیانه اسلامی آبستن حوادث مهمی است.

این منطقه قطعا به خاورمیانه مورد توقع آمریکا و اسرائیل که 15 سال پیش طراحی شده و در دهه گذشته میلادی به اجرا درآمده بود بازنخواهد گشت، هرچند که جبهه آمریکا و اسرائیل و انگلیس به همراه رژیم‌های پوسیده‌ای نظیر عربستان و قطر تمام ظرفیت اطلاعاتی، تسلیحاتی و مالی خود را به انضمام «عالمان خائن و دست‌ساز»- که به تفرقه میان امت اسلام دامن می‌زنند- به میدان آورده است. آنها با رصد حوادث سال‌های اخیر بو برده‌اند که تعمیق و تجمیع و سازمان‌یابی موج اخیر بیداری اسلامی به انضمام توجه و اهتمام مضاعف به مقوله رهبری می‌تواند مفهوم انقلاب و ایجاد نظام و تمدن اسلامی در مقیاس منطقه‌ای را به فرجام برساند.

این یک جنگ توأمان نرم و سخت است که تدبیر و سازماندهی نیروها و شناسایی خطوط اصلی نبرد در آن حرف اول را می‌زند و این نقش اصلی علمای دین در فاز سوم بیداری اسلامی است. به همین دلیل نیز از چند سال پیش بارها در محافل اطلاعاتی و رسانه‌ای غرب گفته شد که بهار عربی بهار انقلاب اسلامی است و سکه این انقلاب‌ها را باید به نام آیت‌الله خمینی و آیت‌الله خامنه‌ای زد.

این راه، مسیری پرزحمت و دست‌انداز و البته پر بهجت و سرشار از پیروزی است. آنها که اهل خطرپذیری و مجاهدت نیستند قطعا قدرت کافی برای به دوش کشیدن بار این جهاد بزرگ مبتنی بر صبر و درایت و دوراندیشی را نخواهند داشت. طبعاً تحولات توأم با فراز و فرود 2 سال اخیر انقلاب‌ها همه توقعات را برآورده نمی‌کند و شاید هم برخی کم‌مایگان خطرگریز مدعی شوند که چون این انقلاب‌ها به غایت کامل خود نرسیده‌اند، پس اصلا سزاوار حمایت نبوده‌اند.

اما بر فراز همه این تحلیل‌های دم دستی و نوک دماغی سزاوار است گفته شود که راه‌نمایان و راه‌بران تراز انقلاب اسلامی لاجرم در بوته همین سختی‌ها و هزینه دادن‌ها و مدیریت بحران‌هاست که رو می‌آیند و ممتاز و متمایز می‌شوند. امام خمینی و امام خامنه‌ای و سیدحسن نصرالله و اسماعیل هنیه و شیخ نمر و شیخ عیسی قاسم و راشد غنوشی و... مطابق سنت الهی در متن همین حوادث سخت فراز آمدند و هر یک در اندازه خود اعتبار و نفوذ کلام یافتند. قطعا با عافیت‌طلبی و سازشکاری و آلودگی به چرب و شیرین و بارقه مطامع دنیا نمی‌شود با قدرت‌های مستکبر و مستبد پنجه در پنجه انداخت.

کنگره علما و بیداری اسلامی از این حیث اتفاق مهمی در پویش تاریخی 40 ساله بیداری و مقاومت اسلامی است که به اذن الهی آثار مبارک خود را در سیمای انقلاب‌های منطقه عیان خواهد کرد.
    
واکاوی برنامه های مورد نظر هاشمی برای انتخابات، با ارائه مستنداتی از سخنان وی ،در مقاله ای از سید عابدین نورالدینی ،و عنوان «پاسخ هاشمي به نگراني نتانياهو!»منتشر شده در ستون یادداشت روز روزنامه وطن امروز را از نظر می گذرانید :

اینکه آقای هاشمی «نمی‌گوید نمی‌آید»دلایل زیادی دارد. بگذارید به جای تمرکز بر گزاره کاندیداتوری یا عدم‌کاندیداتوری آقای هاشمی، درباره شرایط او و انتخابات پیش رو با استناد به سخنانش در جلسه اخیر کمی بحث کنیم.

آنچه در ادامه می‌آید مستند به حضور در جلسه آقای هاشمی و روایت مستقیم از اقوال وی است. همه جملاتی که به نقل از آقای هاشمی می‌آید، برداشته شده از جلسه مورد اشاره و نه اخبار رسانه‌هاست.

بگذارید با یک نظرگاه تحلیلی وارد موضوع شویم. به اعتقاد این قلم هاشمی‌رفسنجانی یک برنامه ویژه برای انتخابات پیش رو در نظر دارد. برنامه‌ای بسیار خطرناک که قطعا نمی‌شود از اکنون درباره شمایل کلی آن بحث کرد. انتخابات 88 یک نقطه عطف در سیاستگذاری آقای هاشمی‌رفسنجانی بوده است و تردیدی نیست که باید شاهد مصادیقی عریان از تغییرات بنیادین در عقبه فکری و سیاسی آقای هاشمی بود.

او روز یکشنبه همه حرف‌هایش را قبل از گفتن عبارت «نمی‌گویم نمی‌آیم» گفت و شاید این مورد غفلت قرار گرفته باشد. او 2 موضوع را تشریح کرد. 2 موضوعی که در صورت تحقق آنها، کاندیداتوری او کان لم یکن است و در غیر این‌صورت قاعدتا او باید کاندیدا شود. مفهوم واضح این کلام، هدفگذاری انتخاباتی او بر 2 موضوع است. اما این 2 موضوع چیست؟

«اگر 2 تصمیم گرفته شود نیازی به حضور من نیست؛ اول اینکه به مردم بگوییم صاحب حکومتند... نباید دولتی به مردم تحمیل شود...هیچ کشور دیکتاتوری نمی‌تواند در دنیا بادوام باشد. اگر به رای مردم اعتماد بشود آن موقع می‌شود تصمیم گرفت که در انتخابات چه‌کار کنیم.» از این جملات آقای هاشمی آیا جز تکرار شائبه‌های 15 سال اخیر در مخدوش کردن انتخابات، چیزی برداشت می‌شود؟ هاشمی از اکنون پیش‌فرض مخدوش بودن انتخابات را برای خود و اطرافیانش تثبیت کرده است. متاسفانه از این جملات بوی خیر به مشام نمی‌رسد.

 در ادامه موضوع دوم نیز بیان می‌شود تا فهم کامل‌تری حاصل شود. هاشمی موضوع دوم یا به تعبیر خود، تصمیم دوم نظام برای عدم‌کاندیداتوری او را «تغییر» در سیاست خارجی عنوان کرد. این عین جملات آقای هاشمی در تشریح تصمیم نظام برای تغییر در سیاست خارجی است: «ما باید با همه دنیا ارتباط داشته باشیم جز اسرائیل. با اسرائیل هم سر جنگ نداریم.

عرب‌ها خودشان نزدیک‌تر از ما هستند. اگر از ما کمک خواستند به آنها کمک می‌کنیم.» شما این جملات آقای هاشمی را چگونه فهم می‌کنید؟ تاکید آقای هاشمی بر سر جنگ نداشتن با اسرائیل که خلاف بیانات صریح حضرت امام‌خمینی‌(ره) است، چه هدفی را دنبال می‌کند؟ (توجه داشته باشید عبارت «با اسرائیل هم سر جنگ نداریم» معنای منفعلانه‌ای دارد نسبت به مثلا عبارت «با اسرائیل قصد جنگ نداریم» که این دومی سیاست نظام است؛ عبارت اول لوازمی دارد که در صورت اجرا دیگر نتایج جنگ 33 و 22 روزه را شاهد نمی‌بودیم) هاشمی درصدد انتقال چه پیامی است؟

بگذارید یک جمله دیگر از آقای هاشمی در نشست یادشده آورده شود تا مسیر استدلال هموارتر شود. به این جمله توجه کنید: «در زمان جنگ مرحوم حافظ اسد کنار ما ایستاد. آن هم به این خاطر که می‌خواستند جنگ عراق و ایران را تبدیل به یک جنگ شیعه و سنی کنند، البته مجانی هم نبود. ما یک میلیارد دلار نفت مجانی به سوریه دادیم. مقرر شد آنها سالی یکصد میلیون دلار به ما بازپرداخت داشته باشند که ندادند و هنوز هم به ما بدهکارند»!

چندی پیش در یادداشتی به همین قلم تحت عنوان «استدلال آلوده»، پیش‌بینی شد آقای هاشمی سیاست تشکیک و تردید در سلامت انتخابات 92 را در چارچوبی مترادف با عبارت «انتخابات آزاد» پیگیری خواهد کرد. همچنین جمله‌ای از بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر رژیم صهیونیستی بیان شد که شائبه چشمداشت خارجی به هاشمی برای ایجاد تغییرات بنیادین در سیاست خارجی ایران را ایجاد کرده است.

بنیامین نتانیاهو سال گذشته در مجمع عمومی سازمان ملل برنامه هسته‌ای ایران را نظامی و بسیار خطرناک نامید و ناگهان در اظهارنظری بی‌سابقه گفت: «حتی اکبر هاشمی‌رفسنجانی که آیت‌اللهی میانه‌رو محسوب می‌شود، گفته است اسرائیل با یک بمب نابود می‌شود.» این جمله نتانیاهو که حاکی از دغدغه وی نسبت به وجود چشمداشتی در غرب نسبت به هاشمی‌رفسنجانی است، روز یکشنبه با این جمله آقای هاشمی مواجه شد که «ما با اسرائیل سر جنگ نداریم»!

شاید با این جمله آقای هاشمی، قدرت رایزنی مقامات آمریکایی برای اطمینان‌بخشی به صهیونیست‌ها افزایش یابد. با همین انگاره اگر سراغ موضوع هسته‌ای برویم، می‌توان نتایج جالبی را استنتاج کرد. غرب مذاکره با ایران را رها کرده و آن را به بعد از انتخابات موکول کرده است.

بسیاری از مقامات آمریکایی و اروپایی و برخی تحلیلگران آنها صراحتا اعلام کرده‌اند انتخابات ریاست‌جمهوری در ایران بر روند مذاکرات هسته‌ای تاثیرگذار است. متاسفانه بنا به برخی محدودیت‌ها و حساسیت بیش از اندازه خانواده آقای هاشمی بر روزنامه «وطن‌امروز»، باید در چینش این قطعات در کنار هم نهایت احتیاط را به خرج برد.

با این حال می‌توان گفت نشانه‌ها و گزاره‌های مشترک فراوانی وجود دارد که نشان می‌دهد رسانه‌های آمریکا و چند کشور اروپایی بویژه انگلیس، در انتخابات پیش رو از جریان آقای هاشمی‌رفسنجانی به صورت ویژه حمایت می‌کنند. اگر در موعد انتخابات شاهد یک هم‌افزایی داخلی و خارجی نسبت به موضوع تحریم‌ها باشیم، چندان نباید تعجب کرد.

اکنون می‌توان با یک فضای ذهنی آماده، نسبت به سخنان روز یکشنبه آقای هاشمی اظهارنظر کرد. اگر کمی و تنها کمی پرده ملاحظات را کنار بزنیم، می‌توانیم درباره احتمال یک غائله بسیار بزرگ‌تر از آنچه در سال 88 رخ داد، بحث کنیم. هاشمی از همین الان انتخابات آینده را مخدوش می‌داند مگر آنکه نتیجه دلخواه او را داشته باشد.

 در این غائله، کاندیداتوری یا عدم کاندیداتوری آقای هاشمی محل بحث نیست، اینکه برآورد آقای هاشمی نسبت به پیشبرد پروژه انتخابات تا چه میزان وابسته به شخص کاندیدای جریان است، تقریبا به جریان مقابل او و قدرت این جریان ربطی نخواهد داشت. باید توجه داشت که آقای هاشمی‌رفسنجانی مصمم به نقش‌آفرینی است. چه در قالب کاندیدا و چه در قامت یک حامی تمام‌قد.

آقای هاشمی‌رفسنجانی از ظرفیت منفی خود در افکار عمومی باخبر است. اما این تردید زمانی موضوعیت دارد که نیت وی از کاندیداتوری، رقابت سالم در عرصه قدرت باشد. وقتی کسی قبل از اعلام کاندیداتوری، تلویحا سلامت انتخابات را مخدوش می‌کند و نشانه‌هایی از احتمال حمایت‌های خارجی نیز وجود داشته باشد؛ آنگاه دغدغه وی چیز دیگری است. نگاه بدبینانه می‌گوید بازی خطرناکی که پیش‌بینی می‌شد‌ در حال کلید خوردن است. اظهارات آقای هاشمی را بیشتر دنبال کنید.

صبح امروز ستون یادداشت روز روزنامه خراسان به مقاله ای انتخاباتی از دکتر محمد خوش چهره با عنوان«کانديداها بايد چگونه برنامه اي ارائه دهند؟»اختصاص یافت:

هر روز بر تعداد نام هايي که به صف کانديداهاي احتمالي انتخابات رياست جمهوري مي پيوندند افزوده مي شود و در اين ميان بازار اظهارنظرها، وعده ها و اعلام مواضع اين کانديداهاي احتمالي نيز بسيار داغ است. اما آن چه در اين فضا مي تواند تا حد زيادي به شفاف تر و قابل اندازه گيري شدن اين وعده ها و مواضع کمک کند اعلام برنامه براي رفع مشکلات از سوي اين کانديداهاست.

 تجربه سي و چند ساله جمهوري اسلامي ايران، تجربه قابل تأمل و در عين حال برجسته اي براي بسياري از صاحب نظران و انديشمنداني است که در حوزه هاي کلان ملي کار مي کنند، چرا که آموزه هاي مختلفي را مي توان از اين تجربه طولاني احصا کرد. در ابتداي انقلاب صرف جهت گيري ها براي رويکرد مردم در انتخاب رئيس جمهور کافي بود يعني همان قدر که شعار عدالت و استقلال به مفهوم کلي داده مي شد قابل تأمل بود چرا که مردم در رژيم گذشته بي عدالتي را در مقدرات شان ديده بودند يعني فضا بيشتر روي شعارها و نگرش هاي کلان متمرکز بود، اما قطعاً بعد از ۳۳ سال ما بايد فاصله معني داري از شعار و جهت گيري هاي کلان داشته و به سمت شعور که مفهوم اش واقعيت ها است حرکت کنيم چرا که واقعيت ها يک معيار براي برنامه ها است.

بنابراين ضرورت داشتن برنامه عمدتاً به اين معنا است که بعد از ۳۳ سال قطعاً بايد معيار، ملاک و شاخص هدف به طور شفاف و مشخص شده داشته باشيم يعني صرف کلي گويي کافي نيست چون اگر خيلي از کلي گويي ها به صورت هدف هاي مشخص، معين، جزئي و متعاقباً مبتني بر معيار و شاخص نباشد مي تواند مسئله انحرافي باشد.

کما اين که يکي از چالش هايي که تاکنون با آن مواجه بوده ايم موضوع عدالت است، چه بسيار دولت هايي که به اسم عدالت يا با شعار عدالت مطرح شدند اما بسياري از اقدامات شان ضدعدالت بود، اين مبين اين است که اين واژه تعريف نشده و در قالب يک برنامه شفاف مطرح نشده است.

بنابراين برنامه محوري يک ضرورت اجتناب ناپذير در کنار ساير الزامات است و در کنار ساير الزامات توانمندي در مسئوليت ها و مديريت از اهميت ويژه اي برخوردار است يعني مرحله اجرا خودش يک بحث جدا و قابل تحليل است چرا که اگر برنامه خوبي تدوين شده باشد اما فردي توانمند در مسند کارها قرار نگيرد اين برنامه نمي تواند موفق باشد. بنابراين مفهوم برنامه محوري اين است که برنامه مبتني بر درک صحيح از واقعيت هاي موجود و مبتني بر تحليل هاي عالمانه و دلايل ايجابي آن باشد.

برنامه در حقيقت مجموعه اي از هدف ها در حوزه به طور مثال توليد ملي، اشتغال، تورم، سياست گذاري قيمت ها، نحوه توزيع درآمد و... است. بنابراين صرف برنامه محوري که بسيار مهم است مفهوم اين است که هر کسي که داوطلب رياست جمهوري است بايد نشان دهد که درک صحيحي از مشکلات و موانع و نيازها پيدا کرده است که اين مبتني بر رسيدن به يک تحليل عالمانه است نه شعار گونه، در غير اين صورت به طور قطع يک معيار براي قضاوت آحاد مردم و نخبگان ايجاد مي کند، بنابراين برنامه در حقيقت سندي براي قضاوت عقلانيت داوطلب و نوع نگاهش به مشکلات و مسائل است در عين حال بايد دقت کرد که برنامه صرف بيان چند هدف و آن هم به شکلي پرطمطراق نيست.

 مثلاً در اظهارنظر برخي از دوستان که قصد کانديداتوري انتخابات رياست جمهوري دارند مي شنويم که ادعاي غيرقابل تحقق مي کنند. اين اظهارنظر از اين جهت نگران کننده است که عمق برخي از اشکالات در حوزه هاي مختلف به خصوص اقتصاد را تشخيص نداده اند. يک برنامه مخصوصاً برنامه اقتصادي يا سياسي مجموعه اي از اهداف مشخص است و متأسفانه تاکنون هيچ کدام از کساني که اعلام آمادگي براي حضور در انتخابات کرده اند اولويت هايي در قالب ۶ يا ۷ هدف مشخص نکرده اند.

 براي مثال درباره بيکاري بايد سطحي از بيکاري مشخص باشد. فرض کنيد ۹ تا ۱۰ ميليون بيکار داريم و من تمام تلاشم اين است که براي اين دوره اين رقم را به نصف برسانم يعني بايد يک شاخص عددي مشخص شود و بعد راه ها و دلايل اين اقدام را بيان نمايند، بنابراين اشتغال با شعار نمي شود و بايد ظرفيت هاي توليد فعال و موانع از سر راه توليد ملي رفع شود.

برنامه اش براي رفع موانع چيست؟ آيا مثل دولت قبلي صرف پرداخت وام هاي زود بازده و... اقدام خواهد کرد و يا درباره مشکل مسکن سياست غير کارشناسي مسکن مهر را ادامه خواهد داد... که اين مسائل مي تواند يک معيار قضاوت درباره آن کانديدا باشد. طرح برنامه از سوي داوطلبان و ذکر جزئيات و پاسخ به سوالات صاحب نظران نشان دهنده واقعيت يا غير واقعي بودن برنامه ها خواهد بود و سره را از ناسره مشخص خواهد کرد.

جمشید انصاری(نماینده پیشین مجلس)در مقاله ای با عنوان «وضع اقتصادی و برنامه‌های دولت؛ دو مقوله مجزا »برای ستون سرمقاله ورزنامه ارمان این طور نوشت:
 
هرچه به انتخابات یازدهم ریاست جمهوری و پایان عمر دولت دهم نزدیک‌تر می‌شویم، دولت بیش از پیش سعی در القای این موضوع می‌کند که طی 8 سال کارنامه‌‌ای مثبت از خود به جای گذاشته است و هر روز این موضوع را، بدون آوردن مصداقی، بیان می‌کند که دولت‌های نهم و دهم موفق عمل کردند. ولی با نگاهی بی‌طرفانه به کارنامه این 8سال مشاهده می‌شود که این کارنامه خیلی هم مثبت نیست.

بی‌تردید برای علم به این موضوع نیازی به بررسی آن نیست، شاهد این مدعا این است که امروز هم منتقدان همیشگی و هم جریان اصولگرای در گذشته همسو با دولت، هر دو، از عملکرد 8 ساله دولت انتقاد می‌کنند. دولت نیز یا باید به تمام گرایش‌ها بها بدهد و اشتباهات خود را بپذیرد و یا بیان کند که به جز «من» هیچ کس متوجه واقعیت‌ها نیست. دولت اما همواره در حال رد کردن انتقادات است.

در آخرین نمونه یکی از دولتمردان در پاسخ به برخی اظهارات مبنی بر شائبه تبلیغاتی بودن میتینگ‌ها و سفرهای استانی اخیر، گفت که دولت قصد انتخاباتی کردن فضا را ندارد ولی در پاسخ باید گفت عمل دولت چیز دیگری را می‌گوید. البته در این بین نباید دولت را تنها دید.

 دولت و عملکرد آن محصول تفکر اصولگرایی است. اگر امروزه برخی از اصولگرایان به منتقدان دولت بدل شده‌اند و حتی بعضا به دولت اتهاماتی وارد می‌کنند،‌ به این معنا نیست که عملکرد دولت مربوط به اصولگرایی نیست. سوالی که مطرح می‌شود این است که آیا اگر دولت از اصولگرایی انحراف پیدا نمی‌کرد شاخص رشد اقتصادی بهبود می‌یافت؟ اگر انحراف پیدا نمی‌کرد بیکاری و تورم کمتر از حال حاضر بود؟

بی‌تردید وضع فعلی ناشی از سیاست‌های اقتصادی دولت است که این سیاست‌ها مورد تایید اصولگران نیز هست. قطعا بحث‌های داخلی اصولگرایان ربطی به کارنامه دولت اصولگرا و شرایط جامعه ندارد و اصولگرایان باید مسئولیت شرایط فعلی را بپذیرند و باید بدانند که رفت و آمدهای درون کابینه و قهر و آشتی‌های درون جناحی بهانه خوبی برای شانه خالی کردن از مسئولیت‌ها نیست.

 حالا اما انتخابات دور یازدهم ریاست جمهوری پیش روست. به نظر می‌رسد اصولگرایان در نهایت، نه با این تعدد کاندیدا، بلکه با کاندیداهای محدود باز هم وارد صحنه انتخابات خواهند شد. این حضور مجدد بعد از تجربه 8سال اخیر بی‌شک به این دلیل است که خود اصولگرایان عملکرد خود را منفی نمی‌بینند. اما این مردم هستند که باید قضاوت کنند و با توجه به تمام جوانب یک کاندیدا را انتخاب نمایند.

 دولت ولی به پرداخت یارانه ماهانه اشاره و اینگونه القا می‌کند که اگر رئیس جمهور بعدی از جریان دیگری انتخاب شود یارانه مردم قطع خواهد شد. در صورتی که در پاسخ باید گفت قانون هدفمندی یارانه‌ها مصوبه مجلس است و هر دولتی موظف به اجرای آن و حتی اگر دولتی به اقتضای شرایط جامعه اراده به تغییر این قانون داشت، باید این تغییر به تایید مجلس برسد که بی‌تردید مجلس این قانون را لغو نخواهد کرد.

 امروز شرایط به گونه‌‌ای پیش رفته است که برخی اطمینان خود به اصولگرایان را از دست داده‌اند و از این رو اقبال مردم مجددا به سمت اصلاح‌طلبان بازگشته است و اصلاح طلبان می‌توانند در صورت اجماع بر کاندیدایی واحد، در این انتخابات به پیروزی برسند. مطمئنا همه کاندیداهای حاضر قصد کم کردن بار مشکلات از دوش مردم را دارند ولی دولتی در این مسیر موفق خواهد بود که دارای برنامه‌‌ای مناسب، نیروهایی مجرب و حمایتی مردمی باشد که در این زمینه اصلاح‌طلبان موفق‌تر از دیگران به نظر می‌آیند.

مهدي سنايي (عضو كميسيون امنيت ملي )در مقاله ای  با عنوان «خطرات پيش روي بيداري اسلامي»برای ستون یادداشت روز روزنامه تهران امروز این طور نوشت:

برگزاری اجلاس بيداري اسلامي در تهران با گذشت بيش از دو سال از وقوع تحولات بيداري كشورهاي عربي و آغاز روند بيداري اسلامي با حضور علماي مسلمان از كشورهاي مختلف حائز اهميت است. اين اجلاس در حقيقت مروري بر روند بيداري اسلامي و انقلاب‌هايي است كه در منطقه عربي - شمالي آفريقا و خاورميانه رخ داد. در همين راستا به صورت كلي 3 مرحله را مي‌توان براي این انقلاب‌ها در نظر و ارزيابي كرد.

1- مرحله نخست، سطح خاستگاه و علل‌ و عوامل جنبش بيداري اسلامي است. ترديدي نيست كه اين انقلاب‌ها در چارچوب نظريه بيداري اسلامي قابل تحليل است و در حقيقت عكس‌العملي به رژيم‌هاي وابسته به غرب و همچنين رژيم‌هاي دست نشانده بوده و نوعي عكس‌العمل منفي به سياست‌هاي كشورهايي است كه در همه شرايط دنباله رو آمريكا و سياست‌هاي منطقه‌اي اين كشور بودند.

 در عين حال اعتراضي به روند استبداد و وابستگي اين رژيم‌ها و ساختارهاي بسته اين كشورها هم بود. در همين چارچوب اين انقلاب‌ها يكي پس از ديگري رخ داد و البته مشكلات اقتصادي، بيكاري و عدم توسعه كافي در برخي از اين كشورها هم تاثيرگذار بود كه نهايتا منجر به وقوع انقلاب در اين كشورها شد.

2- مرحله دوم، ‌سطح پس از وقوع انقلاب و مرحله ثبات است. پس از انقلاب در اين كشورها شاهد دو حركت همزمان بوديم؛‌ از يكسو در داخل، حركت نيروهاي اسلامگرا براي تغيير ساختارها، روندها و كنش‌هاي سياسي و همچنين ‌تلاش براي ايجاد دولت‌هاي اسلامگرا شكل گرفت. حضور گروه‌هايي مثل اخوان‌المسلمين در عرصه قدرت در همين راستاست. دوم؛ ‌در سطح خارج از اين كشورها تلاش غرب براي مصادره اين انقلاب‌ها و مديريت به سمت منافع خودشان وجود داشت.

در واقع آمريكا با تغيير نقشه سياسي اين كشورها و تغيير فضاي سياسي حاكم بر انقلاب تلاش مي‌كرد همزمان اين انقلاب‌ها را از يكسو متوقف و از سرايت آن به ساير كشورهاي منطقه جلوگيري كند و از سوي ديگر با همراهي ظاهري با اين انقلاب‌ها بتواند آنها را مديريت كرده و به شكلي عمل كند كه چهره ضدغربي پيدا نكند.

3- سطح سوم،‌ مرحله فعلي است. در شرايط حاضر كه براي كشورهاي مسلمان بيم و اميد وجود دارد، نگاه واقع‌بينانه به شرايط جهان اسلام حائز اهميت است. غرب تلاش مي‌كند هم به تفرقه و دعواهاي قومي و فرقه‌اي دامن بزند و هم اينكه شرايط بحران زده‌اي در برخي از كشورها پديد آورده كه مردم را از نتايج انقلاب‌هاي به وقوع پيوسته كاملا نااميد كند و اين مرحله دوره‌اي از بيم و اميد است.

بر اين اساس،‌ دو وظيفه بزرگ بر عهده علما و انديشمندان مسلمان است كه از يكسو با كسب تجربه از دو سال و نيم گذشته خلأها و كمبودها را بررسي كرده و از سوي ديگر اجازه ندهد اين حركت‌ها به سمت تفرقه و تشتت برود. از نظر داخلي گروه‌هايي كه در راس كشورهاي انقلاب زده حضور داشته و عنان مدیریت کشور را در اختيار دارند بايد به اين نكته توجه كنند و همچنين كشورهاي مسلمان بايد يك رويكرد وحدت‌‌آفرين ميان خود حكمفرما كنند.
    
برگزاری اجلاس بيداري اسلامي منطقه و جهان ،محمد كاظم انبارلويي را بر آن داشت تا در مقاله ای با عنوان «آسيب‌شناسي بيداري اسلامي»برای ستون سرمقاله روزنامه رسالت  این طور بنویسد:

آواي بيداري اسلامي منطقه و جهان را در برگرفته است و طي دو سال گذشته برخي نظام‌هاي 30 ساله را به زير كشيده و امروز ديگر از مبارك،‌ بن‌علي، قذافي و ... جز يادي باقي نمانده است و بيداري اسلامي همچنان پايه‌هاي كاخ‌هاي ستم در منطقه را مي‌لرزاند.
غرب در كنترل و مهار بيداري اسلامي كارهايي انجام داده و فكر مي‌كند در سوزنباني بيداري اسلامي توفيقاتي به دست آورده است اما اين تصوري است كه هيچ‌گاه شكل تصديق به خود نمي‌گيرد.

بيداري اسلامي همچون آتش زير خاكستر و گرمابخش حركت‌هاي انقلابي در منطقه و جهان است.
گرد آمدن علماي بزرگ و روحانيون عالي‌قدر جهان اسلام در تهران فرصتي براي ارزيابي عملكرد بيداري اسلامي طي دو سال گذشته است.
علما و روحانيون موتور اصلي حركت بيداري اسلامي هستند و اين رسالت عظيم بر دوش آنهاست. ديدار و گفتگوي چهره به چهره رهبر معظم انقلاب با رهبران روحاني در جهان اسلام در نشست تهران يك پيام روشن براي دنياي استكبار دارد و آن اينكه علماي اسلام در بلاد اسلامي فهم مشترك از تداوم بيداري اسلامي دارند و مصمم به اتحاد و يگانگي زير پرچم قرآن و اسلام براي رهاسازي كشورهاي اسلامي از زير سلطه ظالمانه آمريكا و غرب هستند.

رهبر انقلاب براي تداوم بيداري اسلامي دقت‌هاي ويژه‌اي داشتند كه به عنوان آسيب‌شناسي و آفت حركت‌هاي اسلامي در اين اجلاس مطرح كردند. احصاي اين آسيب‌ها و آفت‌ها و تلاش براي عبور از آنها بيداري اسلامي را در كشورهاي اسلامي به جلو خواهد برد.
1- عامل جدايي علما از مردم،‌آلوده‌شدن به صله و احسان صاحبان زر و زور و نمك‌گير شدن در برابر طاغوت‌هاي شهوت و قدرت است. ‌علما همچنان بايد در كنار مردم باقي بمانند.

2- گرايش به قطب‌هاي قدرت بستر آلودگي و فساد را فراهم مي‌كند. بايد از آن پرهيز كرد.
3- علما و رجال دين مراقب تراشيدن مرجعيت هاي دروغين فكري و نامطمئن از سوي عمله آمريكا و صهيونيسم‌ بين‌الملل باشند.

4- علما بايد نقشه راه را ترسيم كنند و هدف‌هاي مياني و نزديك را در آن مشخص نمايند. هدف‌ نهايي ايجاد تمدن درخشان اسلامي است. بايد به اين سمت حركت كرد.

5- رسيدن به تمدن اسلامي مستلزم پرهيز از تحجر، ارتجاع، بدعت و التقاط است. بايد در جهت استقرار عدالت و خلاص شدن از اقتصاد مبتني بر ربا و تكاثر تلاش كرد.

6- بايد حلقه انحصارات علمي، اقتصادي و سياسي قدرت‌هاي سلطه‌گر را بشكنيم و امت اسلامي را پيشرو احقاق حق اكثريت ملت‌هاي جهان بدانيم.

7- تبعيت از غرب در سبك زندگي و سياست و اخلاق را خاتمه دهيم و وعده و وعيدهاي غربي‌ها را باور نكنيم. نبايد اين وعده و وعيدها در عزم نخبگان براي رسيدن به تمدن اسلامي خلل ايجاد كند.

8- خطر عظيمي كه بيداري اسلامي را تهديد مي‌كند معارضه‌هاي خونين فرقه‌اي و مذهبي است كه از سوي سرويس‌هاي جاسوسي غرب تقويت مي‌شود بايد به سرعت از اين خطر عبور كرد. نزاع شيعه و سني ايجاد  حاشيه امن براي رژيم صهيونيستي است.

9- درستي مسير حركت نهضت بيداري اسلامي را بايد در موضع‌گيري عليه رژيم صهيونيستي و دفاع از ملت فلسطين جستجو كرد. هر كس شعار آزادي قدس را نپذيرد و يا به حاشيه ببرد در افكار عمومي مسلمانان متهم است.

10-  غفلت ما براي دشمن فرصت است. ايستادگي بر سر اصول و حضور مردم در صحنه مهم است و ما را از غفلت در بيداري اسلامي دور مي‌كند. بايد بر آن پاي فشاريم.

ده نكته‌اي كه مقام معظم رهبري در نطق آگاهي‌بخش خود به آن اشاره كردند بدون شك موج جديدي در دنياي اسلام بويژه در علما و نخبگان پديد خواهد آورد و پس از يك دور وقفه دوباره امواج بيداري اسلامي درجاي جاي دنياي اسلامي ديده خواهد شد.

علماي دنياي اسلامي بايد پيام مقام  معظم رهبري را به جوانان و شيفتگان نهضت جهان اسلام برسانند و آنها را براي يك خيزش جديد آماده سازند. ترديدي وجود ندارد كه آمريكا و رژيم صهيونيستي در برابر موج جديد بيداري اسلامي تاب نخواهند آورد و به ياري خداوند گام‌هاي بلندي به سوي ايجاد تمدن اسلامي برداشته خواهد شد.

صبح امروز روزنامه جمهوری اسلامی ستون سرمقاله خود را به مقاله ای از حسن خياطي با موضوع«حكومت‌هاي وابسته عربي مشكل اصلي فلسطين»اختصاص داد:

بسم‌الله الرحمن الرحيم
توطئه‌هاي پي در پي و مستمر صهيونيست‌هاي اشغالگر عليه مردم مظلوم فلسطين و سرزمين‌هاي اسلامي هر روز ابعاد گسترده‌تري به خود مي‌گيرد و در همين حال، سران كشورهاي اسلامي و شيوخ عرب به جاي چاره انديشي براي مقابله با اين توطئه‌ها، خود مشغول توطئه چيني عليه مسلمانان و كشورهاي اسلامي هستند.

رژيم صهيونيستي در ادامه سياست‌هاي خصمانه خود عليه فلسطيني‌ها با طراحي توطئه جديدي براي مصادره زمين‌هاي بيشتري از مردم فلسطين، بين وزيران و اعضاي كنيست (مجلس رژيم صهيونيستي) كه از احزاب "يش آتيد"، "خانه يهود"، "اسرائيل بيت نو" و "ليكود" هستند توافقي را به انجام رساند كه براساس آن زمين‌هاي فلسطيني منطقه نقب مصادره خواهد شد. رژيم صهيونيستي با به رسميت نشناختن منطقه نقب و خودداري از ارائه هرگونه خدمات به اين منطقه درصدد اخراج اكثر فلسطيني‌هاي اين منطقه كه از ديرباز ساكن آن محسوب مي‌شوند، مي‌باشد.

چند ماه قبل دولت سابق رژيم صهيونيستي طرح "بني بيگن" از وزراي كابينه را تصويب كرده بود كه براساس آن بايد صدها هزار دونم از سرزمين‌هاي فلسطيني‌هاي ساكن نقب مصادره شود؛ اين طرح ادامه سياست مصادره سرزمين فلسطيني‌ها در مناطق الجليل و دو مثلث شمالي و جنوبي (منطقه كشيده شده از نيل تا فرات) است. طبق برنامه جديد قرار است بعد از اجراي كامل طرح "بيگن"كه 5 سال طول خواهد كشيد، مساحت بيشتري از زمين‌هاي نقب تحت اختيار رژيم صهيونيستي در آيد.

از سوي ديگر، منابع فلسطيني خبر از اقدام گروهي از شهرك نشينان صهيونيست در مناطق مختلف فلسطيني نشين براي آلوده كردن چاه‌هاي آب منطقه به مواد سمي مي‌دهند كه اين امر پس از شكايت ساكنين فلسطيني توسط كارشناسان منطقه‌اي مورد تأييد قرار گرفته است. كارشناسان هدف شهرك نشينان از اينگونه اقدامات جنايتكارانه را تلاش براي بيرون كردن فلسطيني‌ها از مناطق تحت سكونت آنان و به نوعي "كوچ اجباري" آنان مي‌دانند.

ارتجاع عرب در تلاش است بخشي از صحراي سينا كه متعلق به كشور مصر مي‌باشد را به عنوان كشور جايگزين فلسطيني‌ها مطرح نمايد. اين توطئه از چند جهت براي صهيونيست‌ها حائز اهميت است. اول آنكه دست آنها را براي مصادره رسمي زمين‌هاي فلسطيني بازتر مي‌كند و بر سرعت اجراي سياست "كوچ اجباري" فلسطينيان خواهد افزود و دوم آنكه آنان با آگاهي از اينكه صحراي سينا متعلق به كشور مصر است، اولاً بخشي از صحراي سينا را از اين كشور جدا مي‌كنند و ثانياً بذر يك تفرقه ريشه‌اي ديگري را در منطقه خواهند كاشت و اميدوارند در آينده شاهد اختلافات ارضي ميان فلسطينيان و مصري‌ها باشند.

مجموعه اين اخبار نشان مي‌دهد صهيونيست‌ها سياست‌هاي توطئه آميز خود را در يك جبهه خلاصه نمي‌كنند بلكه آنها از چند جهت و در چند محور به اجراي سياست‌هاي خود مشغولند. جبهه ديگري كه اكنون آنان در آن جبهه درحال پيگيري توطئه‌هاي خود هستند، جبهه استفاده از توانمندي‌هاي تشكيلات خودگردان فلسطين و رئيس آن "محمود عباس" است.

 پس از امضاي توافق نامه آشتي ميان جنبش حماس و جنبش فتح با وساطت برخي شيوخ عرب علي الخصوص امير قطر در دوحه، كه در واقع موجب قدرت يافتن هرچه بيشتر محمود عباس گرديد و اين امتياز را براي مشروعيت بخشيدن به اقدامات خود بكار گرفت، دولت صهيونيستي بيش از گذشته به "عباس" نزديك شد و عملاً موضوع "مقاومت" را به چالش كشيد. زيرا مقامات صهيونيستي به خوبي مي‌دانند كه تنها از طريق روحيه سازشكاري محمود عباس است كه مي‌توانند سياست مقاومت در جنبش حماس را تخطئه كنند.

بهره گيري از توانمندي‌هاي مالي و سياسي برخي كشورهاي عربي، جبهه ديگري است كه همواره صهيونيست‌ها در آن جبهه مشغول پيشروي بوده‌اند. سران قطر و عربستان كه با پول مردم توانسته‌اند ضمن سوار شدن بر موج انقلاب‌هاي عربي، سلفي‌هاي تندرو را نقش آفرين اصلي تحولات منطقه نمايند، اين روزها تمام قد در خدمت اهداف صهيونيستي قرار دارند و پول‌ها و سياست‌هاي آنان اكنون در خدمت رژيم صهيونيستي براي آتش افروزي در سوريه، عراق، بحرين، مصر و ديگر كشورهاي اسلامي منطقه است كه تمام آنها در نهايت يك هدف غايي را دنبال مي‌كنند كه چيزي نيست جز تحقق روياي ديرينه صهيونيسم يعني تسلط قوم يهود از نيل تا فرات.

قطري‌ها تا آنجا پيش رفته‌اند كه حتي براي بسيج مردم كشورهاي عربي جهت جنگيدن عليه مردم عرب، از علماي درباري و سلفي فتواي فقهي و جهادي مي‌گيرند! چه كسي است كه نداند به جان هم انداختن ملت‌هاي عرب، خواسته اصلي رژيم صهيونيستي است و متأسفانه سران كشورهاي عربي با تمام وجود درحال تحقق بخشيدن به اين روياي صهيونيست‌ها هستند.

بي ترديد چنين رويكردي يكي از اهدافي است كه مقامات آمريكايي از فراخواني‌هاي پي در پي سران عرب به واشنگتن به دنبال آن هستند و در اين فراخواني‌ها، سياست‌هاي طراحي شده توسط صهيونيست‌ها را به آنان ابلاغ مي‌كنند. با اين حساب، بايد مشكل اصلي فلسطين و به طور كلي جهان عرب را در حكومت‌هاي عربي وابسته به استكبار و صهيونيسم جهاني دنبال كرد.

 چه بسا با حل اين مشكل، مشكل فلسطيني‌ها نيز خود به خود حل شود. بي‌جهت نيست كه مروان البرغوثي از مبارزان باسابقه فلسطيني در نامه‌اي از داخل زندان‌هاي رژيم صهيونيستي، حمايت آمريكا از تل آويو را موجب تداوم اشغالگري صهيونيست‌ها اعلام مي‌كند و اين حمايت‌ها را دليل اصلي گستاخي بيشتر صهيونيست‌ها برمي‌شمرد. قطعاً يكي از وجوه حمايت آمريكا از تل آويو، به خدمت در آوردن سران كشورهاي عربي براي پياده كردن توطئه‌هاي صهيونيستي است.

«اضافه پرش نوبتي در همه بازارها»عنوان مقاله امروز روزنامه دنیای اقتصاد نوشته مهدي نصرتي را  از نظر می گذرانید:

پديده اضافه پرش (overshooting) براي نرخ ارز موضوعي شناخته شده در ادبيات اقتصادي است و اشاره به رفتار نرخ ارز در مواجهه با انتظارات تورمي دارد.

طبق تئوري و مشاهدات اقتصادي هنگامي كه در يك اقتصاد، انتظار افزايش سطح عمومي قيمت‌ها وجود داشته باشد، گاهي اول و بيش از همه نرخ ارز واكنش نشان مي‌دهد. در اين حالت نرخ ارز يك پرش ناگهاني كرده و بسيار بيش از آنچه كه انتظار مي‌رفت رشد مي‌كند. اما به تدريج و با مرور زمان نرخ ارز كاهش يافته و همزمان قيمت ساير كالاها افزايش مي‌يابد، به گونه‌اي كه سطح عمومي همه قيمت‌ها و از جمله نرخ ارز به يك ميزان افزايش يافته باشد. همانطور كه ذكر شد اين رفتار نرخ ارز هرچند نامتعارف است، ولي در حوزه اقتصاد ناشناخته نيست و نظريه‌هاي مختلفي براي تبيين اين رفتار وجود دارد.

اما موضوع عجيبي كه در اقتصاد ايران در يك سال اخير مشاهده شده‌ اين است كه رفتار اضافه پرش منحصر به نرخ ارز (و طلا) نبوده و تقريبا تمامي بازارها به طور نوبتي چنين رفتاري را از خود نشان مي‌دهند: بازار خودرو، مواد غذايي، لوازم خانگي و... . در يك‌سال اخير در همه اين بازار‌ها شاهد اضافه پرش‌هاي ناگهاني و وحشتناك و سپس اصلاح قيمت‌ها (گاهي جزئي) بوده‌ايم.

اينكه چرا علاوه بر نرخ ارز،‌ همه بازارها و كالاهاي ديگر نيز با رفتارهاي پرشي مواجه هستند شايد به دلايل زير باشد: حجم بالاي نقدينگي، انتظارات تورمي بالا، نبود فرصت‌هاي سرمايه‌گذاري جايگزين و دخالت‌هاي غيرموثر دستگاه‌هاي مسوول.

اما آنچه مسلم است در فضاي بي‌ثبات اقتصاد ايران وقوع چنين حالتي، تلاطم زيادي ايجاد مي‌كند و در كليه فعاليت‌ها اعم از توليدي و بازرگاني ايجاد اختلال مي‌كند. مادامي كه يك سياست انقباضي پولي موثر و گسترده اجرا نشود، اميدي به كنترل سطح قيمت‌ها نمي‌توان داشت و در صورت ثبات يا حتي كاهش سطح قيمت‌ها نيز اين وضعيت، موقتي خواهد بود.
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها