أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَى(علق 14) * * * آیا او ندانست که خداوند (همه اعمالش را) می‌بیند؟! * * * نداند او که همانا خدای می‌بیند/همه هرآنچه به هستی به امر خود افزود

      
کد خبر: ۱۵۱۳۵۶
زمان انتشار: ۰۸:۴۹     ۰۲ مرداد ۱۳۹۲
سرمقاله امروز روزنامه‌هاي «کیهان،تهران امروز،رسالت،جمهوری اسلامی »را مي‌توانيد در اينجا بخوانيد.
سعدالله زارعی امروز (چهارشنبه) در ستون یادداشت روز روزنامه کیهان در مطلبی با عنوان«با قدس هر مسئله‌ای حل می‌شود » به ضرورت حمایت مسلمانان جهان از برادران فلسطینی خود با تبعیت از قرآن کریم پرداخته و نوشت:  

قدس و فلسطین براساس فرهنگ وگفتمان حضرت امام خمینی- قدس سره- ‌با چند ویژگی عمدتاً منحصر به فرد شناخته می‌شود؛ «عامل همبسته ساز»، «عامل جهت‌دهنده»، «عامل حل اختلافات» و «معیار حرکت سازنده». بر این اساس قدس و فلسطین برای جهان اسلام فقط یک قطعه مقدس جغرافیایی نیست بلکه بیش از آنکه یک «فیزیک» باشد، جنبه انسانی و معنوی دارد.

 به عبارت دیگر قدس و فلسطین به غیر از آنکه مقصد حرکت می‌باشد، عامل حرکت و معنادهنده به آن نیز می‌باشد قدس به‌عنوان عامل همبسته‌ساز می‌تواند همه اجزاء امت اسلامی را منسجم گرداند توجه همه مسلمانان به قدس، صف دوستان و دشمنان واقعی است اسلام را از یکدیگر جدا می‌کند آنکس که در قضیه فلسطین و قدس در کنار سایر مسلمانان قرار ندارد، در هیچ مورد دیگر هم در کنار مسلمانان قرار نمی‌گیرد.

 بنابراین کسی که پای کار فلسطین می‌ایستد در سایر موارد نیز به میدان می‌آید و از این رو هیچ بخش از امت اسلامی خود را در مواجهه با دشمنان تنها نمی‌بیند اما زمانی که مسلمین به بخش‌های مختلف تقسیم شده باشند و هیچ فریاد واحدی میان آنان وجود نداشته باشد، به هیچ روی قادر به دفاع از هیچ بخشی از جهان اسلام نخواهند بود.

امروز ما شاهد هستیم همه کسانی که قدس را فراموش کرده‌اند، در کنار غاصبان و حامیان اشغالگران قدس قرار گرفته و اعتنایی به منافع و امنیت مسلمانان ندارند برای تصدیق این داعیه می‌توانید به عراق، سوریه، لبنان، یمن، بحرین و... نظر بیاندازید.

قدس و فلسطین به‌عنوان «عامل جهت‌دهنده» از اهمیت خاصی برخوردار است. مسلمانان می‌توانند در هر مبحث عقیدتی، دیدگاه متفاوتی داشته باشند و می‌شود نام‌های متفاوتی را برای هر بخش جهان اسلام در نظر گرفت بخشی را تندرو، بخشی را کندرو و... لقب داد و برای مدت‌های طولانی درباره آنها صحبت کرد این صحبت‌ها ممکن است ضرری برای مسلمانان نداشته باشد اما سودی هم ندارد.

وقتی پای فلسطین به وسط می‌آید همه بحث‌ها جهت‌دار می‌شود، بحث از فلسطین، بحث از یکی از مباحث عقیدتی یا جغرافیایی نیست که اختلاف در آن روا باشد. بحث فلسطین صف‌ها را از یکدیگر جدا می‌کند و از این طریق مردم می‌توانند حق را از باطل تشخیص دهند. آنکس که در بحث فلسطین دارای ثبات قدم بیشتری باشد، قابل اعتماد‌تر است و آنکس که فلسطین را در روزی که خطر و ضرری ندارد، یاری می‌کند و در روزی که صحبت کردن از فلسطین مستلزم هزینه است، کنار می‌کشند این‌ها در هیچ موضوع دیگری هم قابل اعتماد نیستند تجربه هم این را به روشنی ثابت کرده است.

همین ماهها و هفته‌های اخیر شاهد بودیم که گروهی از فلسطینی‌ها از سوریه فاصله گرفته و تلاش کردند تا ترکیه و قطر را جایگزین نمایند. اما حاصل این کار چه شد آیا قطر و ترکیه آنقدر ظرفیت دارند که از نیروهایی دفاع نمایند که در لیست سیاه آمریکا و اروپا قرار دارند. این عده از فلسطینی‌ها چند مورد کمک را به‌عنوان وضع جاری در این کشورها ارزیابی کردند اما به محض آنکه دفاع از فلسطینی‌ها به پرداخت هزینه و مخالفت با آمریکا نزدیک شد، این دو کشور حضور رهبران فلسطینی در دوحه را ممنوع کردند. در واقع فلسطین صف‌ها را از هم جدا می‌کند و به پیش می‌برد.

فلسطین و قدس مهمترین «عامل حل اختلاف» نیز به حساب می‌آیند. جدای از اینکه توجه و تمرکز روی موضوع مهمی همچون فلسطین می‌تواند اولویت موضوعاتی که نوعاً در درجه دوم اهمیت قرار دارند را از دستور کار خارج نماید. دفاع از فلسطین و کنار هم قرار گرفتن کشورهای اسلامی در این موضوع، حل اختلافات کشوری با کشور دیگر را آسان می‌گرداند یک لحظه تصور کنید که رهبران لیبی و رهبران الجزایر مشترکاً آزادسازی فلسطین را در دستور کار قرار داده‌اند و در همان حال در بعضی از موارد این دو اختلافاتی هم با خود به همراه دارند این اختلافات در سایه اهمیت دادن به قدس کمرنگ می‌شود و در نهایت امکان رفع و رجوع آنان فراهم می‌گردد. از این رو حضرت امام خمینی براساس رهنمود قرآنی می‌فرمودند روز قدس روز حرکت همه مردم است.

قدس و فلسطین به عنوان معیار درستی حرکت نقش بی‌بدیلی در تشخیص آنچه باید و آنچه نباید دارد. در واقع حرکت فقط قدس‌گرایانه نیست بلکه بیش از آن قدس‌گونه است بر این اساس می‌توان گفت تا زمانی که قدس و فلسطین آزاد نشده‌اند هر برنامه اساسی جهان اسلام باید به یک پیوست مهم به نام آزادی فلسطین و قدس همراه باشد؛ با این دو معیار است که هر اقدام دیگری در مجموعه جهان اسلام توجیه و معنا پیدا می‌کند.

در واقع ساختن برج‌های شیشه‌ای در جهان عرب بدون مهار خطر تهاجم رژیم اسرائیل مانند نقاشی روی آب است و متأسفانه ما مشاهده می‌کنیم که علی‌رغم وجود این دشمن لجوج، جهان عرب به هر اقدام بزرگ در حوزه رفاه عمومی دست ‌زده است. و حال آنکه عقل سلیم حکم می‌کند که اول محیط اطراف را اصلاح نمائیم.

متأسفانه طی دو سال اخیر شاهد بروز شکاف‌های جدیدی در جهان اسلام بوده‌ایم امروز در اکثر نقطه‌های این منطقه درگیری حاکم است و خون برادران مسلمان توسط برادر مسلمان دیگر به زمین ریخته می‌شود. در کنار این ریخته شدن خون‌های مسلمانان ما شاهد تفرقه‌های جدیدی در جهان اسلام هستیم و این می‌تواند همه حیات اجتماعی جهان اسلام را تهدید کند. این تفرقه‌ها هر کدام با راه‌افتادن انواعی از تهمت‌ها و افتراها همراه است و محیط اجتماعی آنان را آکنده از سوءظن کرده است!

ای کاش مسلمانان روی چند خطوط قرمز توافق می‌کردند و راه را بر دشمنان خود می‌بستند. مسلمانان می‌توانند به تبعیت از قرآن کریم روی موارد زیر توافق نمایند:

1- «خون مسلمانان»، قرآن کریم ریخته شدن خون مسلمان توسط مسلمان دیگر را نهی کرده است. این می‌تواند یک خط قرمز باشد. جالب این است که در جهان امروز ما غرب بدون آنکه برای انسان ارزش ماندگاری قایل باشد، از افراد مسیحی در هر کجا که باشند دفاع می‌نمایند.

2- «سیطره غرب»؛ این سیطره با توجه به سرگذشت اغلب کشورهای اسلامی طی 300 سال اخیر کاملاً محسوس می‌باشد. در این دوران بخش‌های وسیعی از جهان اسلام تحت اشغال نظامی مستقیم غرب بوده‌اند و پس از طی میلیتاریزم به تصرف وابستگان بومی آنان درآمده‌اند. امروز هم اکثر مسلمانان احساس می‌کنند که غرب در امور مربوط به آنان مداخله و به خرابکاری اشتغال دارند. نفی سیطره غرب که امروزه در سطوح ملی برای هر کشور تبدیل به یک مطالبه شده است می‌تواند بعنوان مطالبه عمومی در دستور کار قرار بگیرد.

3- «وحدت جهان اسلام» بدون تردید هیچ مسلمانی از گسیخته شدن بخشی از بخشی دیگر جهان اسلام حمایت نمی‌کند بلکه همه توده‌های مردم در همه کشورهای اسلامی خواستار وحدت و همدلی هستند. این مطالبه ظرفیت آن را دارد که علمای دینی از هر طرف که باشند، دور هم جمع کند و از حاکم شدن دوگانگی و ستیز میان آنان جلوگیری کند. امروز جهان مسیحی تا حد زیادی به وحدت رسیده است و هر کشور مسیحی در حمایت از کشور مسیحی دیگر در آفریقا و آسیا به میدان می‌آید ولی متأسفانه این وضع در جهان اسلام بحرانی است.

4- «استقلال و تمامیت ارضی کشورهای اسلامی»؛ استقلال هر کشور رابطه مستقیمی با توسعه و ترقی آن کشور دارد. این استقلال البته در ابعاد سیاسی، ‌فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی قابل اشاره است ولی در اینجا منظور عمدتاً استقلال سیاسی و سرزمینی است. اگر مسلمانان حفظ مرزهای فعلی جهان اسلام را یک هدف مهم به حساب آورند و بخاطر مباحث ستیزه‌جویانه‌ای که هیچگاه هم نتیجه‌ای در برنداشته است، علیه یکدیگر نباشند، دستکم نیمی از مشکلات جهان اسلام حل می‌شود. همین الان عراقی‌ها هزینه سوءظنی را می‌پردازند که برادران مسلمان در یک یا چند کشور همسایه در یک طرح آمریکایی علیه برادران خود روا می‌دارند کما اینکه همین وضعیت در سوریه،‌در... است.

5- «حفظ نوامیس مسلمانان»؛ همانگونه که هر فرد ناموس دارد و هر ملت ناموس دارد امت اسلامی و مکتب مسلمانان نیز ناموس دارند. ناموس عبارت است از آن «امر مشترک حساس واجب الحرمه» تردیدی نیست که قرآن کریم در رأس نوامیس مسلمانان قرار دارد و پس از آن شخصیت حضرت محمدبن عبداله(ص) قرار دارد و در مراحل بعد شخصیت‌های مشترک فیه دیگر قرار دارد. مسلمانان باید بطور یکپارچه در برابر هر عامل اهانت‌گر و یا تهدیدگر علیه نوامیس مسلمانان بایستند و اگر ایستادند آنوقت کسی جرأت نخواهد کرد به کتاب خدا،‌یا پیامبر خدا جسارت نماید.

6- «منافع و امنیت مسلمانان»؛ منفعت عمومی و مشترک مسلمانان و امنیت آنان یک موضوع مشترک است که باید به مطالبه عمومی و فراگیر مسلمانان تبدیل شود. اگر در کنار هم بودن برای مسلمانان آفریقایی و آسیایی ما سود ملموس پیدا کند در موضوعاتی که به دلیل پیچیده بودن، سود آن ملموس نباشد هم کنار هم قرار می‌گیرند و آنوقت جهان اسلام به یک دژ مستحکم تبدیل می‌شود. در همه این موارد قدس و فلسطین می‌تواند سنگ‌بنا و بهانه آغازین باشد.

در پی اقدام اخیر اتحاديه اروپا مبنی بر حضور حزب‌الله لبنان در ليست شبكه‌هاي تروريستي،محمد صادق الحسيني (كارشناس مسائل غرب آسيا)در مقاله ای با عنوان «چرایی اقدام اروپا علیه حزب‌الله»برای ستون یادداشت روز روزنامه تهران امروز این طور نوشت:

اتحاديه اروپا در پي نشست اعضاي خود و در يك اقدام واهي اعلام كرده است كه شاخه نظامي حزب‌الله لبنان را در ليست شبكه‌هاي تروريستي قرار داده است. در اين ميان بايد به چند نكته توجه داشت. اول آنكه اين اقدام اتحاديه اروپا حامل پيامي بسيار بد و خطرناك براي منطقه است كه مشروعيت سياسي اتحاديه اروپا را زير سوال مي‌برد. ضمن اينكه علت اصلي اين كار ضربه‌زدن به محور مقاومت است زيرا بايد توجه داشت كه اساسا در حزب‌الله لبنان چيزي به نام شاخه نظامي و شاخه سياسي وجود ندارد.

 اساس حزب‌الله لبنان براساس انديشه امت حزب‌الله شكل گرفته است و آن كسي كه سخنراني مي‌كند، خانه‌داري مي‌كند يا هر مسئوليتي دارد در زمان جنگ رزمنده هم مي‌شود لذا اين اقدام نشان مي‌دهد كه مي‌خواهد حزب‌الله را به بخش‌هاي مختلف تقسيم كند.

نكته ديگر در باب اين اقدام اتحاديه اروپا، اقداماتي است كه حزب‌الله لبنان در كنار ارتش سوريه در سرزمين سوريه انجام داده است.

درواقع حزب‌الله لبنان در كنار ارتش سوريه توانست شهر مهم القصير را از گروه‌هاي تروريستي باز پس بگيرد و همين امر سبب شد كه غربي‌ها بخواهند از حزب‌الله انتقام بگيرند و اين حزب را در ليست تروريستي قرار دهند. اقدامي كه البته و بنا بر ضرب المثل لبناني‌ها «كاغذ را در آب بينداز و آبش رو بخور» است و كاغذ پاره است.

نكته ديگر را بايد در تناقض رفتاري غربي‌ها ديد. اتحاديه اروپا بعد از مدت‌ها بحث و بررسي ارسال سلاح به گروه‌هاي مخالف دولت را متوقف كرد زيرا به بيان آنها اين سلاح‌ها به دست گروه‌هاي تروريستي مي‌افتد. ضمن اينكه خود آنها گروه النصره را در ليست تروريستي قرار دادند. حال بايد گفت حزب‌الله در جريان نبرد القصير با همين ترويست‌ها مقابله كرد. چطور است كه حزب‌الله براي مقابله با گروه‌هاي ترويستي بايد در ليست تروريستي قرار بگيرد؟

در واقع غرب به‌جاي آنكه مدال شجاعت و اخلاق را به حزب‌الله براي مقابله با تروريست‌ها بدهد، اين حزب را در ليست تروريستي قرار مي‌دهد.

نكته مهم ديگر آن است كه لبنان با يك مثلث ارتش، مقاومت و مردم استوار است و توانسته صلح را به ارمغان بياورد. اينك غربي‌ها با اين اقدام يكي از اضلاع اصلي صلح در لبنان را مورد هدف قرار داده‌اند و با اين اقدام صلح در لبنان را نيز به مخاطره مي‌افكنند.

لذا در يك جمع‌بندي كلي بايد گفت كه اقدام اتحاديه اروپا در قرار دادن شاخه نظامي حزب‌الله لبنان در ليست تروريستي طرحي خطرناك براي منطقه و لبنان است که هدفش ضربه‌زدن به محور مقاومت است.

محمد صفري در یاداشتی امروز خود برای روزنامه سیاست روز به تحلیل «عواقب قرار دادن حزب‌الله در فهرست تروريستي»پرداخته و نوشت:

اتحاديه اروپا سرانجام پس از چندين جلسه، حزب‌الله لبنان را در عضويت گروه‌هاي تروريستي خود قرار داد، تا...

اتحاديه اروپا سرانجام پس از چندين جلسه، حزب‌الله لبنان را در عضويت گروه‌هاي تروريستي خود قرار داد، تا بار ديگر نشان دهد که صهيونيست‌ها و آمريکايي‌ها تا چه اندازه بر راي و نظر و تصميم آنهاتاثيرگذار هستند.

حزب‌الله شکلي مردمي است که براي دفاع از تماميت ارضي لبنان در مقابل تجاوز رژيم اشغالگر قدس شکل گرفته و پس از گذشت سال‌ها اکنون استخوان در گلوي صهيونيست‌ها شده است.

به همين خاطر است که دسيسه‌ها و توطئه‌هاي بسياري عليه حزب‌الله لبنان از سوي غرب انجام مي‌شود. اين اقدامات در حالي عليه حزب‌الله لبنان صورت مي‌گيرد که، رژيمي در کنار اين کشور شکل گرفته است که با اشغالگري و غصب سرزمين‌هاي فلسطين ايجاد شده است و بيش از ۶۰ سال که اسرائيلي‌ها به قتل و غارت و ترور مردم فلسطين مشغولند اما هيچگاه اين رژيم جنايتکار مورد نکوهش و انتقاد غرب قرار نگرفته است. اتحاديه اروپا حزبي را در فهرست گروه‌هاي تروريستي خود قرار داده که در مقابل اقدامات تروريستي و جنايتکارانه رژيمي ايستادگي مي‌کند که آوازه جنايات آن رژيم سرتاسر جهان را گرفته است.

رژيم اشغالگر دست پرورده غرب و کشورهاي اروپايي است، اين رژيم تاکنون هم با حمايت‌هاي اين کشورها پا برجا مانده است و اگر روزي دست حمايت غرب از سر رژيم صهيونيستي برداشته شود، آن روز، روز سرنگوني قطعي اين رژيم خواهد بود.

نکته ديگر درباره عملکرد اتحاديه اروپا در قبال سوريه است. اکنون دولت قانوني و مردم سوريه درگير توطئه‌ها، دسيسه‌ها و دخالت‌هاي کشورهايي هستند که در خاک سوريه به اقدامات تروريستي و جنايتکارانه مبادرت مي‌کنند.

سوريه و مردم بي‌گناه آن، قتل عام مي‌شوند به خاطر حمايت‌هاي انگليس، آلمان، فرانسه و ... از تروريست‌هاي سوريه و اين اقدام براي برپايي دموکراسي در سوريه انجام مي‌شود!در کنار اين سياست‌هاي نفرت‌انگيز غرب، نيروهاي حزب‌الله لبنان به عنوان تروريست شناخته مي‌شوند.

با اين تصميم و اقدام اتحاديه اروپا به سادگي مي‌توان نتيجه گرفت که هر گروه و حزب و شکلي که در راستاي اهداف اروپا و آمريکا قرار نداشته باشد، به عنوان گروه‌هاي خطر شناخته شده و در فهرست سياه آنها قرار مي‌گيرد، اگر چند دهه به عقب برگرديم متوجه مي‌شويم که ريشه تشکيل گروه‌هاي تروريستي از خاک اروپا و حتي آمريکا رشد پيدا کرده است. کاربرد آن هنگامي براي اروپايي‌ها مهم جلوه کرد که در راستاي اهداف و سياست‌هاي استعماري و استثماري آن قرار گرفت.

در زمان جنگ جهاني دوم و در خلال جنگ ميان متفقين و متحدين، گروه‌هايي به نام گروه مقاومت در اروپا شکل گرفته بود که هدف آنها مقابله با «متحدين» جنگ بود. اما در واقع اين گروه‌ها، دسته‌هايي بودند که اقدامات تروريستي انجام مي‌دادند.

اکنون چگونه مي‌توان اتحاديه اروپا را به عنوان يک سازمان از مجموعه کشورهايي که مدعي مقابله با ترور و تروريسم است دانست. اتحاديه اروپا بايد به اين نکته هم توجه داشته باشد که در کنار اين اقدام ناعادلانه و البته غير قانوني، باعث خواهد شد تا جمهوري اسلامي ايران نيز درباره اين اقدام آنها تصميماتي اتخاذ کند و در روند روابط خود با برخي کشورهاي اروپايي تجديدنظر صورت دهد. اين اقدام اروپا بر مناسبات با جمهوري اسلامي ايران هم تاثير خواهد گذاشت و حتي ممکن است بر فضاي مذاکرات هسته‌اي نيز بي‌تاثير نباشد.

با اين اقداماتي که از سوي غرب صورت مي‌گيرد، ادعاي گفت‌وگوهاي سازنده و مستقيم با ايران که از سوي غرب و آمريکا مطرح مي‌شود، يک ترفند و توطئه است که آنهارا غير قابل اعتماد و اطمينان مي‌سازد. اين اقدامات و رفتارها همان نشانه‌هاي بي‌اعتمادي است که رهبر معظم انقلاب بارها به آن اشاره داشته‌اند.

 

در ادامه مقاله امروز روزنامه رسالت را به قلم دکتر امير محبيان و با عنوان«دولت يازدهم وضرورت راهبرد رسانه اي‎ ‎» می خوانید:

سياست در جلب مخاطبان در هر سطحي از روش هاي بازاريابي اقتصادي بهره فراوان برده است.کشف نيازها وذوق مخاطب و طراحي پيامي که مخاطبان را به برگزيدن کالا يا پيام اقناع کند؛روش کار است.روشي که هرچند ظاهرا سادهمي نمايد ولي از پيچيدگي هاي خاص خود برخوردار است‎. ‎

هر دولتي با شعاري که چکيده پيام کالاي فکري اوست در بازاريابي سياسي موفق به جلب آراي توده هاي مردم مي گردد.اين شعار معمولا چون رمزگونه اي مبهم با ضمير ناخودآگاه مردم ارتباط برقرار کرده و هر لايه و قشر اجتماعي بر حسب برداشت خويش با آن شعار ارتباط برقرار مي کند‎.‎

دولت يازدهم با شعار «اعتدال،تدبيرواميد» به صحنه آمد.هر بخش از اين شعار با تمايلات قشري از اجتماع ارتباط برقرار کرد و نتيجه آن جلب آراي مردم و پيروزي در انتخابات بود.در هرکدام از اين شعارها دو لايه قابل تشخيص است‎:‎

‎1. ‎برداشت گوينده از بيان شعارها يا به عبارتي فهم او از شعار مطرح شده
‎2. ‎برداشت شنونده از شعار يا فهم مخاطب از شعار شنيده شده‎ ‎

در ميان اين دو برداشت ، از منظر سياستمدار با تجربه اين فهم عام و برداشت عمومي است که منشاء پيروزي شده است.سياستمداران معمولا در برابر شکاف برداشتي ميان خود و توده مردم سه رفتار درپيش مي گيرند‎:‎

‎1. ‎برداشت خود را اصيل شمرده و برآن تاکيد مي ورزند.در اين حالت به مرور شکاف ميان آن سياستمدار و توده ها آنچنان گسترده و عميق مي شود که يا سياستمدار در صورت داشتن قدرت با سرکوب و يا مردم با شورش و براندازي آن را از ميان برمي دارند‎.‎

‎2. ‎سياستمدار بدون توجه به برداشت خود در پي توده ها دويده ودر واقع هرچه را آنان بخواهند تکرار کرده و اصالتا ارزشي براي باور خود قائل نيست.اين سياستمداران اساسا فاقد پرنسيپ سياسي بوده و پس از چندي از منظر عام و خاص فرصت طلب شمرده مي شوند‎.‎

‎3. ‎سياستمداري که مي کوشد با تبيين ديدگاههاي خود، توده ها را مبتني بر شعور به سوي خود جلب کرده و در تعاملي دو سويه شعار خود را به شعور توده ها پيوند زند.اين سياستمدار نه پرنسيپ خود را از دست داده و نه برپايه خود شيفتگي به خودکامگي روي مي آورد‎.‎

شعارهاي دکتر روحاني فراتر از آنچه که نخبگان از آن مي فهمند از سوي توده ها نيز با استقبال روبه‌رو شد؛البته نخبگان بيشتر با مقدمات منطقي و توده ها با نتايج محتمل آن ارتباط برقرار کردند‎.‎

مثلا ؛ توده ها از اعتدال؛ دوري از تندروي در همه سطوح،نفي لجبازي مسئولان و قوا با يکديگر،آرامش ذهن مردم و ادبيات محترمانه ميان مسئولان با هم و مسئولان با مردم مي فهمند‎.‎ از عقلانيت؛ سود بيشتر و هزينه کمتر در رفتار ها،کنش ها و تصميمات؛توجيه پذير بودن رفتارها و تصميمات مسئولان با پشتوانه  عقل و نه زور و لجبازي ؛ بهره گيري از شايستگان و نه رفقا و اقوام و چاپلوسان در مناصب وپيشرفت و نه درجا زدن يا پسرفت را مي فهمند‎.‎

از اميد نيزآينده روشن،تصوير بهتراز کشور در داخل و خارج ،حل معضلات و مسايل کليدي نظيربيکاري،تورم و گراني و ... را ادراک مي کنند‎.‎

***
ترديدي نيست که هرگونه فقدان تفاهم يا سوء تفاهم ميان توده ها و صاحبان قدرت مايه مشکلات بزرگي در اداره کشور مي شود و در اين ميان اين وظيفه اصحاب قدرت است که به رفع سوءتفاهم ها ازطريق آگاهي بخشي اقدام نمايند.

مهمترين وسيله شناخته شده براي رفع شکاف ادراک ميان مردم و اصحاب قدرت منجمله روساي جمهور،رسانه و هنر است.فرق وسايل ارتباط جمعي با ساير وسايل آنست که رسانه و هنر«شيي» نيستند.آنها خود داراي درک،هويت و قدرت انتخاب هستند و تفکري که رسانه را «بوق» يا «بلندگو» تلقي مي کند؛انديشه اي بس عقب مانده است.از اينرو؛هر صاحب قدرتي پيش از آن که با توده ها ارتباط برقرار کند؛بايد ارتباطي خردمندانه و مبتني بر منطق با اصحاب رسانه و هنر برقرار نمايد‎.‎

نگارنده در آغاز فعاليت دولت نهم هم هشدار داد که فقدان استراتژي و برنامه خردمندانه رسانه اي براي هر دولتي فاجعه بار خواهد بود؛هشداري که بي توجهي به آن اثرات فاجعه باري بر تصوير دولت دکتر احمدي نژاد گذاشت. زيرا ترديد نبايد کرد که برنامه ريزي نکردن يعني برنامه ريزي کردن براي شکست‎.‎

روزنامه جمهوری اسلامی (سه شنبه) ستون سرمقاله خود را به تحلیل ماجراي نژاد پرستی آمریکایی ها در تبرئه قاتل نوجوان سياه‌پوست با عنوان «زخم كهنه نژادپرستي در آمريكا»اختصاص داد:

بسم‌الله الرحمن الرحيم
ماجراي تبرئه قاتل يك نوجوان سياه‌پوست، موجي از تظاهرات و اعتراض‌ها در شهرهاي مختلف آمريكا را در پي داشت كه پس از گذشت نزديك به دو هفته همچنان ادامه دارد. گسترد‌ه‌ترين اعتراض‌ها روز شنبه گذشته صورت گرفت كه طي آن، مردم بيش از 100 شهرآمريكا با شركت در تظاهرات، خشم و انزجار خود را عليه اين اقدام جانبدارانه ضد عدالت دستگاه قضائي آمريكا ابراز كردند.

"تريون مارتين" نوجوان 17 ساله سياه‌پوست در هفتم اسفند 1390 با شليك مستقيم يك سفيد‌پوست به قتل رسيد، با اين حال دادگاه، اقدام قاتل را "دفاع از خود "عنوان كرد و قاتل را بدون هيچ‌گونه مجازات تبرئه نمود. نكته قابل تأمل اينكه شش ماه طول كشيد تا دادگاه به شكايت والدين اين سياه‌پوست ترتيب اثر بدهد و در اين مدت، قاتل كاملا آزاد بود.

پرونده تبرئه قاتل اين سياه‌پوست، يكبار ديگر زخم كهنه نژادپرستي و حاكميت روحيه ظلم و ستم عليه سياهان درآمريكا را باز كرد و اين واقعيت را مورد تاكيد قرار داد كه عليرغم شعارهاي پرطمطراق و ادعاهاي اغوا كننده، نژادپرستي همچنان بر جامعه آمريكا حكمفرماست و حكومت آمريكا به سياهان به عنوان شهروندان دون پايه و پست مي‌نگرد شعارهايي كه تظاهركنندگان با خود حمل مي‌كردند به روشني بيانگر رنج و بي‌عدالتي است كه آنها متحمل مي‌شوند.

 تظاهركنندگان سياه‌پوست با حمل دست نوشته‌هايي مبني بر اينكه "قرباني بعدي من هستم"، نگراني و خشم خود را از شرايط موجود و آينده خود بروز دادند. گستردگي اعتراضات موجب شد باراك اوباما نيز مجبور به واكنش شد و براي خاموش كردن شعله‌خشم سياهان، اعلام كرد: "من هم يك سياه‌پوست هستم، و از مرگ اين نوجوان متأسفم".

اين واقعيتي انكارناپذير است كه حكومت آمريكا نگاهي نژادپرستانه به سياه‌پوستان دارد، هر چند طي سالهاي اخير تلاش شده است بر اين واقعيت سرپوش گذاشته شود. انتخاب يك رئيس‌جمهور سياه‌پوست و پيش از آن وزيرخارجه سياه‌پوست و چند مقام ديگر، در راستاي تلاش‌هاي تبليغاتي براي موجه جلوه‌ دادن چهره حاكمان آمريكا و پنهان ساختن گرايشات نژادپرستانه آنها بوده است.

نگاه تحقيرآميز به سياهان در ذهن سردمداران و دستگاه‌هاي دولتي و قضايي اين كشور رسوخ دارد و مواردي پيش مي‌آيد كه آنها، اين روحيه نژادپرستي را نمي‌توانند پنهان كنند و آن را بروز مي‌دهند كه نمونه اخير آن، تبرئه قاتل سياه‌پوست نوجوان است. نمونه روشن اين نوع تفكر منحط پيشنهاد يكي از چهره‌هاي شاخص حزب محافظه‌كار آمريكاست كه چندي قبل گفت براي كاهش آمار جنايات در آمريكا بچه‌هاي سياه‌پوست سقط جنين شوند!

از ديد بسياري از سفيدپوستان متنفذ آمريكا، سياه‌پوستان موجودات كم ارزش و انگل گونه‌اي هستند كه وبال گردن جامعه آمريكا شده‌اند. انتشار گزارش‌هاي متعددي از برخورد وحشيانه پليس آمريكا به سياه‌پوستان، كه تصاوير برخي از آنها نيز منتشر شده است و طي آن، مأموران به قصد كشت، قرباني را مورد ضرب و شتم قرار مي‌دهند، نمونه‌هائي از واقعياتي است كه در جامعه آمريكا جريان دارد.

سياه‌پوستان آمريكا كه 12درصد كل جمعيت اين كشور را تشكيل مي‌دهند از جمله محروم‌ترين قشرهاي اجتماعي آمريكا هستند. شرايط ناعادلانه سياسي، اقتصادي و قضايي اين كشور موجب شده است كه دست كم 50درصد كودكان سياه در فقر به سر ببرند. بر اساس آمارهاي موجود، نرخ بيكاري در ميان سياه‌پوستان بسيار بالاتر از سفيدپوستان است و درآمدي كه سياه‌پوستان به دست مي‌آورند بسيار كمتر و در برخي موارد نصف درآمد سفيدپوستان است.

سياه‌پوستان آمريكا در جامعه به اصطلاح متمدن اين كشور همواره سرگذشتي آميخته با رنج و درد داشته‌اند، سياه‌پوستان، چه آن زمان كه به صورت برده و دسته دسته از آفريقا به آمريكا منتقل شدند و چه اكنون كه بخش عمده نيروي كار را در مشاغل سخت و طاقت‌فرسا بر عهده دارند، همواره مورد تحقير، تبعيض و ستم قرار داشته‌اند.

با اينكه قانون اساسي آمريكا، در مقاطع متعددي به رعايت حقوق اقشار مختلف، از جمله سياهان تاكيد دارد و بسياري از سردمداران آمريكا آن را يك افتخار تلقي كرده و تلاش مي‌كنند آن را تا حد يك منشور بين‌المللي ارتقا دهند، عملا آنچه در جامعه آمريكا جريان دارد، خلاف اين ادعاست. اين تبعيض و برخورد نژادپرستانه محدود به سياه‌پوستان نيست. سرخپوستان آمريكا نيز كه صاحبان اوليه كشور تلقي مي‌شوند هيچگاه از حق قانوني برابر با سفيدپوستان در اين جامعه برخوردار نبوده‌اند.

جمعيت 30 ميليون نفري سياه‌پوستان به دليل اينكه اعتمادي به سازمان‌هاي دولتي ندارند، همواره در تلاش بوده‌اند تا تشكيلاتي در دفاع از حقوق خود ايجاد كنند زيرا علنا مي‌بينند حقوقشان در جامعه به اصطلاح دمكراتيك آمريكا نقض مي‌شود. اين رفتار تبعيض‌آميز و برخوردهاي نژادپرستانه در حالي صورت مي‌گيرد كه سياستگذاران آمريكا گستاخانه متوقع هستند. جهانيان، جامعه آمريكا را به عنوان الگو و نماد بپذيرد، جامعه‌اي كه ارزش‌هاي انساني در آن جايگاهي ندارد و ملاك ارزش‌گذاري انسانها تا حد رنگ پوست تنزل پيدا مي‌كند.

روزنامه جهان صنعت در ستون سرمقاله امروز خود مطلبی در خصوص« تغییرات توزیع درآمد طی چند سال اخیر»،به قلم علی دینی‌ترکمانی(استادیار موسسه مطالعات و پژوهش‌های بازرگانی و عضو شورای مرکزی کنفدراسیون صنعت ایران )به چاپ رساند که در ذیل می خوانید:

*  یکی از اهداف سیاست هدفمند‌سازی یارانه‌ها در چارچوب پشتوانه نظری آن، بازتوزیع درآمد به نفع گروه‌های درآمدی پایین بود.
تغییرات توزیع درآمد طی چند سال اخیرفرض بر این بود که با اجرای این سیاست، درآمد ثانویه این گروه‌ها افزایش یافته بنابراین میزان فقر مطلق کاهش می‌یابد. در اصل از اجرای این سیاست همان انتظاری می‌رفت که از اجرای سیاست مالیاتی پیشرفته می‌رود؛ انتقال درآمد از گروه‌های درآمدی بالا به گروه‌های درآمدی پایین. این انتظار البته انتظار صحیحی نیست.

تفاوت مهمی میان این دو سیاست وجود دارد. هدفمندسازی یارانه‌ها که در اصل مبتنی بر اصلاح قیمت‌ها و رها‌سازی قیمت‌هاست، اگر تاثیر تورمی قابل توجهی داشته باشد، می‌تواند اثر بازتوزیعی این سیاست را نقش بر آب کند. صاحبان دارایی‌های ثابت معمولا از شرایط تورمی منتفع و گروه‌های اجتماعی بدون دارایی ثابت متضرر می‌شوند.

 برای مثال، ارزش ثروت افرادی که دارای ملک و مستغلات هستند با افزایش تورم بیشتر می‌شود و متناسب با ارزش افزایش‌یافته عایدی جاری بیشتری نیز از محل اجاره نصیب آنان می‌شود. در مقابل، آنانی که فاقد دارایی حقیقی چون ملک و اتومبیل هستند با افزایش تورم متضرر می‌شوند. برای بازتوزیع درآمد‌ها، اول از همه نظام مالیاتی باید اصلاح شود. در آمریکا ضریب جینی بر مبنای توزیع ثروت بیش از 70/0 است اما بر مبنای توزیع درآمد نهایی 43/0 است یعنی از طریق نظام مالیاتی پیشرفته توزیع نابرابر ثروت تعدیل می‌شود.

سیاست هدفمند‌سازی یارنه‌ها هر جا که اجرا شده مانند تیغی دو دم عمل کرده است. در همان حال که موجب بازتوزیع درآمدی شده، قدرت خرید درآمد گروه‌های فقیر را بر اثر تورمی که ایجاد کرده کاهش داده است بنابراین تاثیر آن بر فقر در بسیاری از اقتصادها خنثی یا حتی منفی بوده است. تجربه این سیاست در این چند سال اخیر نیز دال بر همین نتیجه‌گیری است. ضریب جینی در ابتدا از حدود 42/0 به 40/0 کاهش یافت که تا حدی قابل قبول است به این دلیل که این سیاست در ابتدا خالص درآمد گروه‌های درآمدی پایین شهری و روستایی با بعد خانوار بالا را تا حدی افزایش داد.

در این خانوارها در حالی که درآمدشان به‌صورت خطی و بسته به بعد خانوار افزایش یافت هزینه‌ها به همین صورت افزایش پیدا نکرد. برای طبقه متوسط با بعد خانوار پایین در ابتدا خنثی بود یعنی آنچه به‌عنوان یارانه نقدی پرداخت شد صرف هزینه‌های افزایش یافته ناشی از رهاسازی قیمت‌ها شد اما در ادامه، بر اثر تشدید فشارهای تورمی که هم ناشی از اجرای این سیاست بود و هم ناشی از تشدید تحریم‌ها، تاثیر این سیاست بر طبقه متوسط کاملا منفی و بر گروه اول نیز در بهترین حالت خنثی شده است.

 مشکل اصلی مرتبط با سیاست هدفمند‌سازی یارانه‌ها این بوده که از آن انتظارات چندگانه‌ای می‌رفته است. رفع اختلال‌های قیمتی و ارتقای کارایی تخصیصی و در نهایت افزایش رشد اقتصادی مهم‌ترین هدفی است که از اجرای این سیاست انتظار می‌رود. اضافه کردن هدف بازتوزیع درآمدی در اصل راهی برای کاهش مخالفت‌های اجتماعی با آنچه در ایران و چه در سایر کشورها بوده است.

 به لحاظ نظری در متون نظری مرتبط با این سیاست که «سیاست‌های تعدیل ساختاری و تثبیت اقتصادی» نامیده می‌شود، بازتوزیع درآمدها و عدالت اجتماعی فرع بر موضوع کارایی و رشد اقتصادی است. منظورم این است که اگر دومی هدف مهمی محسوب می‌شود، انتظار بر این است که برنامه‌های اقتصادی در چارچوب رویکردهای نظری تدوین شود که به آن به مثابه موضوع اصلی اقتصادی توجه دارد.

 صرفنظر از نکات بیان شده، نقد وارد بر دولت یازدهم از منظر اقتصاددانانی چون بنده، این است که سیاست بازتوزیع درآمدی و عدالت اجتماعی را باید در چارچوب رویکردی دنبال کرد که در متون اقتصادی رویکرد نئولیبرالی نامیده می‌شود؛ رویکردی که بر بازاری کردن همه روابط اجتماعی تاکید خاص دارد. این رویکرد، حتی در اقتصادهای پیشرفته نیز به شدت مورد نقد قرار گرفته است.
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها