کد خبر: ۱۵۸۴۷۰
زمان انتشار: ۰۹:۰۳     ۲۸ مرداد ۱۳۹۲
پرونده شاه مخلوع/
موسی حقانی با طرح این پرسش که باید پرسید اردشیر جی برای چه در بیابان‌های آق‌بابا وقت می‌گذاشت که با رضاخان، عامل نظامی کودتا گفت‌وگو کند؟ گفت: رضاخان پابرهنه‌ای بود که از سوادکوه به تهران آمد. مدتی در حمام دلاکی کرد.

به گزارش 598 به نقل از فارس،‌ به نظر می‌رسد در چند سال اخیر جریان معارض با انقلاب با همگرایی بخشی از همفکرانش داخل کشور، به‌نوعی به «احیای موات» و تطهیر چهره‌هایی پرداخته است که در اذهان مردم از آنها سابقه روشنی وجود ندارد. ضمن این که اساساً عمده این چهره‌ها یا متعلق به جریان سلطنت‌طلب هستند یا خروجی تبلیغ برای آنها به جیب جریان سلطنت‌طلب می‌رود ،دراین میان به سایر گروه‌های به اصطلاح اپوزیسیون منفعت چندانی نمی‌رسد. به نظر می‌رسدبرای برخی رسانه های خارجی به ویژه تلویزیون های انگلیس ساخته احیای  نمادهای دوران سلطنت دراین   به یک اولویت تبدیل شده است. دراین میان به نظر می‌رسد که کارازجای سخت آن آغاز و باز طرح رضاخان به یک نوعی در دستورکار قرار گرفته است. به همین دلیل با موسی فقیه حقانی به گفت‌وگو پرداختیم که در ذیل می‌آید: 

 

*به نظر شما ریشه این گرایش جدیدچیست؟ چرا به سراغ چهره‌های دیگر نرفته‌اند؟ چهره‌های دیگری غیر از رضاخان هستند که خیلی بهتر می‌شود پیشینه آنها را رفع ورجوع کرد. چگونه است که روی این گزینه دست گذاشته‌اند؟

ـ این که جریانی به تطهیر چهره‌های منفور نزد مردم ایران و به تعبیر جنابعالی «احیای  موات» روی آورده است، پدیده جدیدی نیست، بلکه ادامه دروغ‌های 92 ساله است، یعنی دروغ‌هایی که جریان تاریخ‌نگاری مولود کودتا، از سال 1300 به بعد به آن اهتمام داشته است.

البته این جریان کار خود را از قبل از کودتا شروع کرده بود، اما با حمایت‌هایی که در دوران پهلوی از آن شد، بال و پر گرفت و تبدیل به یک رویکرد در تاریخ‌نگاری شد که می‌توان از آن به عنوان «جریان سلطنت‌طلب» در تاریخ‌نگاری یاد کرد.

ما اساتیدی را داریم که حتی در دوره پهلوی هم کارشان تدریس تاریخ بود و تحت فشار رژیم شاهنشاهی هم بودند اما درعین حال با این جریان مخالفت می‌کردند، اما بااین همه، این نوع تاریخ‌نگاری در دانشگاه‌های ما هم جای خود را باز کرد و هر قدر جلوتر آمدیم با آدم‌های بی‌سوادتری مواجه شدیم که کارشان تکرار ساخته‌های تاریخی دو دهه اول پهلوی بود.

با وقوع انقلاب اسلامی، مردم خاندان پهلوی را از کشور بیرون انداختند و یک جریان تاریخ‌نگاری جدید در کشور ما شکل گرفت که بنا داشت فارغ از فضای سلطنت‌طلبی به بررسی تاریخ دوره پهلوی و حتی دوره قاجار بپردازد، چون این جریان تاریخ‌نگاری در دوره پهلوی دو کار را انجام داد؛ یکی این که تاریخ دوره قاجار را به‌شدت سیاه نشان می داد و دوم این که نداشته‌های دوره پهلوی را به رخ کشید و به او داد! البته کارهای دیگر هم کرد، از جمله دین‌ستیزی، باستان‌گرایی و غرب‌گرایی که در تاریخ‌نگاری دوره پهلوی بارز است.

به نظر من بعد از انقلاب ما نتوانستیم در سیستم آموزشی کشور آن طور که باید و شاید به رفع این نواقص بپردازیم. به هر حال عده‌ای از کسانی که در بدنه آموزش و پرورش مشغول تدریس تاریخ بودند، در آن دوره آموزش دیده بودند و به‌نوعی هنوز تحت تأثیر فضای پهلوی بودند.

 

*فکر نمی‌کنید علت چندان جدی گرفته نشدن این اولویت این بود که تصورش را هم نمی‌کردند که این رویکرد روزی دوباره احیاء شود؟

ـ شاید تصور همه این بود که با انقلاب اسلامی ریشه پهلوی‌ها کلاً کنده شده و روزی نخواهد رسید که آنها فرصت و امکان احیای گذشته را خودبیابند.

می‌تواند یکی از دلایلش این هم باشد. یعنی نیروهای انقلابی با این تفکر که مردم ایران به‌قدری از پهلوی‌ها متنفر بودند که بزرگ‌ترین انقلاب مردمی را علیه آنها انجام دادند،حتی تصورش را نمی‌کردند اینها بخواهند دو باره عرض اندام کنند.

شاید بشود این احتمال را در مورد مردم ایران در شهریور 1320 هم مطرح کرد. مردم ایران در شهریور 20 از رفتن رضاخان بسیار خوشحال بودند و از شادی سر از پا نمی‌شناختند و تصورش را هم نمی‌کردند که پهلوی‌ها بخواهند یا بتوانند برای خودشان کسب آبرو کنند.

به نظر من ادامه رسوبات تاریخ‌نگاری پهلویستی و کم‌کاری‌هایی هم که صورت گرفت وهمچنین استفاده نکردن از ظرفیت‌های موجود، این زمینه را برای آنها به وجود آورد. بعد از انقلاب در نقد پهلوی‌ها کارهای علمی خوبی انجام شد، ولی متأسفانه به شکل بایسته معرفی، نشر و پخش نشدند.

بااین همه ماپس ازپیروزی انقلاب همچنان شاهد حضورتاریخ نگارانی که بالذات یا بالعرض درصددتطهیر پهلوی ها بودند نیزهستیم.

بعد از انقلاب از یک طرف با یک جریان مخالف پهلوی‌ها که برآمده از انقلاب اسلامی بود، مواجه هستیم و از سوی دیگر با دست و پا زدن‌های خود سلطنت‌طلبان که در قالب مستندها، کتاب‌ها و مقاله‌ها خود را نشان می‌دهند. البته جریان سومی هم وجود دارد که تکلیف خود را نه با سلطنت روشن کرده است و نه با انقلاب و جمهوری اسلامی!

 

**یک جریان سطحی‌اندیش است که قدرت تحلیل ندارد

*این جریان چه هویتی دارد؟

 

ـ به نظرم این یک جریان سطحی‌اندیش است که قدرت تحلیل ندارد و ذائقه‌اش با حوادث روزگار تغییر می‌کند! متأسفانه این گرایش خود را به مجامع دانشگاهی ما هم کشانده است.

به نظر می‌رسد این جریان بیشتردر سطح بدنه اجتماعی فعال است و در سطح نخبگانی جایگاهی ندارد.

ای کاش این گونه بود، چون آن موقع می‌شد توجیه کرد که مردم عادی اهل مطالعات تخصصی نیستند و آن زمان را هم درک نکرده‌اند. به طور مشخص نسلی که الان به عرصه رسیده‌اند و دارند کم کم پست‌های مدیریتی را هم می‌گیرند، اصلاً قبل از انقلاب را درک نکرده‌اند، اوایل انقلاب هم کم سن و سال بودند و نمی‌توانستند ریشه بسیاری از مسائل را درک کنند. شاید این نقیصه به این  دلیل قابل توجیه باشد که به نظر من قابل توجه نیست و شاید رسانه‌ها باید کارهای بیشتری بکنند تا این طیف از جامعه و نسل‌های بعدی هیچ‌وقت کارکردپهلوی‌ها رافراموش نکنند، اما می‌بینیم در بین بعضی از تحصیلکرده‌ها و مجامع دانشگاهی هم این جریان دارد خودش را نشان می‌دهد!

 

*به نظر شما عوامل مؤثر در این پدیده کدامند؟

من سه عامل را مؤثر می‌دانم. یکی همان رسوبات تاریخ‌نگاری پهلویستی است که در اینها وجود دارد، دوم کم دانشی آنهاست و سوم تغییر رویکرد آنها نسبت به انقلاب و نظام اسلامی است که این تغییر رویکرد خود به خود آنها را به سمت کسانی می‌برد که نقطه مقابل هستند.

البته نمی‌شود در مورد همه ابواب جمعی این جریان یک حکم کلی صادر کرد، اما می‌توانم نکته‌ای را در خصوص همه اینها جاری و ساری بدانم و آن کم‌مایگی و کم‌اطلاعی و شاید بشود گفت کم‌خوانی و خیال‌پردازی آنها در حوزه تاریخ‌نگاری است و نیز تعمیم برخی از مشکلات و قیاس کردن این دوره با دوره پهلوی و نتیجه‌گیری‌های بی‌سر و ته، که متأسفانه در برخی از نوشته‌ها، فیلم‌ها، سخنرانی‌ها و مناظره‌ها مشاهده می‌کنیم.

در آثاری که دربازسازی چهره پهلوی ها تولید می‌شوند، از جمله در مستند اخیر  که شبکه«من وتو» در باره رضاخان ساخته است، نوعی خودفریبی، عوام‌فریبی، درز گرفتن از بدیهیات تاریخی از جمله سرسپرده بودن رضاخان، زورمدار بودن او و... را مشاهده می‌کنیم.

به نظر می‌رسد این رویکرد،یک رویکرد نخبه گرا نیست و مخاطب آن مردم عامی‌ای هستند که اولاً آن روزگار را درک نکرده‌اند و ثانیاً به دلیل بعضی از زمینه‌های نارضایتی که در آنها وجود دارد، می‌توان آنها را برای گرایش به این جریان تحریک کرد.

کسانی که این مستندها و کتاب‌ها را می‌سازند، منتشر و ترویج می‌کنند، از همان ابتدا با هدف تحریف تاریخ و فریب مردم قدم پیش می‌گذارند. بعید می‌دانم آنها ندانند حرف‌هایی که دارند می‌زنند مملو از فریبکاری و دروغ است.

در همین مستند «من و تو» این مهندسی را به‌طور مشخص مشاهده می‌کنید. از کنار بعضی از اتفاقات به آسانی می‌گذرد، وقتی مجبور است که  به بعضی از اتفاقات اشاره کند،تقریبا آنها رادورمیزند! مثلاً زمین‌خواری رضاخان که اظهر من الشمس و نه در ایران بلکه در سراسر کره زمین رضاخان به این قضیه شهره بوده است. همان موقع در مطبوعات فرانسه عنوان کرده بودند« در ایران جانوری پیدا شده است که خاک می‌خورد»! مطبوعات امریکایی آن دوره را هم که مطالعه کنید می‌بینید که آنها نسبت به این خصیصه رضاخان عکس‌العمل زیادی نشان می‌دهند، یا مسخره می‌کنند و یا در قالب مقالات به آن می‌پردازند.

در مطبوعات انگلستان هم همین طور و اسناد تمام اینها وجود دارد. یامثلا از کنار کشته شدن افراد مورد اعتماد و اطمینان رضاخان به‌راحتی می‌گذرد...

حتی به شکل ضمنی این گونه وانمود می‌کند که آنهاخود به خود و از روی علاقه شخصی کنار رفته‌اند!

و حتی این تصفیه بی‌رحمانه رابه عنوان یک امتیاز برای رضاخان محسوب ومی‌گوید:رضاخان به‌تدریج نسبت به اطرافیانش بدبین شد و یکی یکی آنها را حذف کرد و بار اداره کشور به دوشش افتاد! این نوع نتیجه‌گیری از جنایات رضاشاه هم علیه دوستانش و هم علیه کسانی که مخالف او بودند، کاملاً خلاف واقعیت‌ها و اسناد تاریخی است.

 

**24 هزار ایرانی که به جرم‌های واهی سیاسی تصفیه شدند

شما در کل این مستند یک کلمه هم در باره شهید مدرس نمی‌شنوید، یک کلمه از مفقود شدن 24 هزار ایرانی که به جرم‌های واهی سیاسی تصفیه شدند، نمی‌شنوید!؛ از قتل فرخی یزدی، میرزاده عشقی و ده‌ها قتل سیاسی که در این دوره  رخ داده است نمی‌شنوید. از سر بریدن کیوان، نماینده مجلس که او را با ملک‌الشعرای بهار اشتباه گرفتند و در نزدیکی مجلس و مدرسه مطهری فعلی، روی سینه‌اش می‌نشینند و سرش را از بدن جدا می‌کنند!، چیزی نمی‌شنوید. معلوم است که این مستندها برای فریب تهیه شده است و اهداف خاصی را دنبال می‌کنند.

بااین همه به نظر می‌رسد که اینگونه تقلاها، عوام زده است.

فرض می‌کنیم مخاطب اینها عامه مردم هستند، اما متأسفانه می‌بینیم برخی از به‌اصطلاح نخبگان هم دارند همان حرف‌ها را تکرار می‌کنند. به نظر می‌رسد بخشی از قشر تحصیلکرده هم تحت تأثیر این موج تبلیغی قرار می‌گیرند.

اشاره کردم که عامه مردم این حوادث را ندیده‌اند، مجال خواندن هم نداشته‌اند و شاید کار گسترده‌ای هم که بتواند آنها را با گذشته‌شان آشنا کند، صورت نگرفته است. البته دراین عرصه تلاش زیادی شد، اما در رساندن محصولات فرهنگی به مخاطبین بد عمل می‌کنیم، وگرنه پاسخ به این حرف‌ها ـ‌نه لزوما حرف های گفته شده در این مستند، بلکه به آثار مختلفی که سلطنت‌طلب‌ها منتشر کرده‌اندـ بارها و بارها داده شده است

.جالب اینجاست که  حتی در دوره خود رضاشاه هم این پاسخ‌ها داده شده‌است!

می‌شود از سازندگان این مستندوفرآورده هایی ازاین دست، این سئوال را پرسید که اگر رضاخان این قدر خوب بود که شما دارید در این مستندمی‌گوئید، چرا مردم ایران در شهریور 20 ،به خاطر رفتن او بدان شکل جشن وسروربرپا کردند؟ چراخاندان پهلوی  جرئت نکردند بعد از مرگ رضاخان جنازه‌اش را به ایران برگردانند؟

همه اینها مواردی هستند که معمولادرز گرفته می‌شوند!

در این مستند به دروغ گفته می‌شود چون ایران اشغال بود جنازه را برنگرداندند، درحالی که این طور نبود واین  مردم بودندکه نمی‌پذیرفتند که جنازه به ایران برگردد.

حاکمیت هم در آن مقطع آن قدر سیطره و قدرت نداشت که بتواند چنین برنامه ای را مدیریت کند.

اساسا عکس‌العمل جامعه به گونه دیگری بود. جشن نیمه شعبان 1323 شمسی که با پخش خبر رضاشاه مقارن شد،

جزو باشکوه‌ترین جشن‌های نیمه شعبان تاریخ ایران شد. چرا؟ چون مردم خوشحال بودند رضاشاه مرده است .این مردم که بسیاری ازآنان از زیان دادگان دوره رضاخان بودند، اصلاً اجازه نمی‌دادند جنازه به ایران برگردد. حتی به جرئت می‌توانم بگویم تشییع جنازه ناصرالدین‌شاه به مراتب باشکوه‌تر از تشییع جنازه رضاشاه بود!

حداقل لایه‌هایی از مردم در تشییع جنازه ناصرالدین‌شاه حضور داشتند، ولی در تشییع جنازه رضاشاه فقط عده‌ای از کارمندان و کسانی که به صورت بخشنامه‌ای جمع شده بودند، حضور یافتند.

دقیقاً همین طور است. برگردیم به سئوال اول شما که چرا برخی از نخبگان ما دارند با این جریان همنوایی می‌کنند؟ بخشی لجبازی سیاسی است، ولی بخش عمده آن به ناتوانی آنها در تحلیل وقایع ایران و کم‌اطلاعی آنهاست.

بخش دیگر به همسویی آنها با اهداف پهلوی‌ها برمی‌گردد. همسویی به این معنا که بسیاری از کسانی که به عنوان نخبگان جامعه ایرانی تلقی می‌شوند-البته من خیلی این نامگذاری را قبول ندارم، چون نخبه‌ای که نتواند تاریخ و وضعیت اجتماعی و فرهنگی کشور خود را تحلیل کند نخبه نیست‌ـ یک جور همنوایی با این جریان دارند. آنها معتقدند رضاشاه در توسعه فرهنگی، اجتماعی اقتصادی و صنعتی در کشور موفق بوده و مشکلش فقط این بوده که توسعه سیاسی را نمی‌فهمیده است!

 

*جان‌مایه این مستند و بسیاری از تبلیغاتی که له رضاشاه صورت می‌گیرد این است که او یک رویکرد توسعه‌گرا و متفاوت با قبل از خود را دنبال می‌کرده و پایه‌گذار ایران مدرن بوده است. این مدعا بیش ازاندازه بوی کهنه گی گرفته، بااین همه باید دید به چه دلیل کماکان تکرارمی‌شود. نظر شما دراین باره چیست؟

ـ در تحلیل تاریخی علاوه بر این که باید صاحب اطلاعات تاریخی باشیم، یعنی یا خودتان دیده باشید و یا در آن حوزه مطالعات گسترده انجام داده باشید ، در عین حال باید با زیرساخت‌های فرهنگی و اجتماعی کشور و محیطی که می‌خواهید در مورد آن تحلیل کنید، آشنا باشید. کسی که عکس‌العمل مردم ایران را در قبال رفتن رضاشاه درک نمی‌کند، نمی‌تواند تاریخ ایران را تحلیل کند، به همین دلیل حرف‌هایی را می‌زند که اولایک مقدار بوی لجبازی بدهد و از طرف دیگر باب روز باشد و به مذاق بعضی‌ها خوش بیاید، ولی واقعا از تحلیل آن دوره عاجز است. یکی از کارگزاران شوکت‌الملک پدر اسدالله علم صحبتی با او دارد. از او می‌پرسد رضاخان در ایران جاده کشید، راه‌آهن کشید و یک‌سری از این کارها کرد، ولی چرا مردم از او نفرت داشتند؟.... خود پهلوی‌ها هم نمی‌توانند این مسئله را تحلیل کنند.

رضاخان این موضوع را به حساب ناسپاسی مردم ایران گذاشت و به آنها توهین کرد. محمدرضا پهلوی و سایر عمله خاندان پهلوی هم این را به حساب ناسپاسی مردم ایران گذاشتند، درحالی که این طور نیست...به هرحال از شوکت‌الملک می‌پرسد: «چرا این مردم این طوری هستند؟» شوکت‌الملک پاسخی می‌دهد که شاید به درک خوبی که او از وضعیت کشور داشت برمی‌گردد. می‌گوید: «بله، مردم ایران آب، برق و جاده می‌خواهند،اما عزاداری امام حسین(ع) را هم می‌خواهند. مردم می‌خواهند زنشان حجاب داشته باشد...» و ویژگی‌های فرهنگی و دینی جامعه ایرانی را که پهلوی‌ها در مقابل آن قد علم کرده بودند، برمی‌شمارد. در این مستند به وجوه جنایتکارانه و ضد دینی کشف حجاب اشاره نمی‌شود. حتی مفروض این مستند، این است که کشف حجاب امر واجبی است!

 

*واجب برای چه؟ چه نتیجه‌ای خواهد داشت؟

ـ نتیجه برمی‌گردد به اهدافی که استعمار و جریانات وابسته به آن،ازدیرباز برای کشور ما در نظر داشتند و از قبل از مشروطه پیگیری می‌کردند، در دوران مشروطه تشدید شد و با آمدن رضاخان جنبه حکومتی و رسمی پیدا کرد. آنها می‌خواستند ریشه تفکر و نوع زیست دینی را از بین ببرند و سبک زندگی غربی را جایگزین کنند و شاید حجاب بزرگ‌ترین مانع و جدی‌ترین سنگر بر سر راه آنها بود و آنها باید این سنگر را تسخیر می‌کردند و چه جنایت‌هایی که در این راستا مرتکب نشدند.

 

*اشاره ای کردید به لوازم وزیر ساخت های اینگونه تحلیل های تاریخی.ازاین ضرورت ها بگوئید؟

ـ اگر وقایع تاریخی را بدون توجه به زیرساخت‌ها و بدون آشنایی با آنها تحلیل کنید و به سمت سندزدگی بروید که یکی دیگر از ویژگی‌های این جریان است، نمی‌توانید تحلیل درستی کنید. مثلاً این جریان مدعی است که شما سندی را که انگلیسی‌ها مستقیماً به رضاخان مطالبی را نوشته و گفته باشند که این کارها را انجام بده، نشان بدهید! هیچ انسان عاقلی دنبال این نوع مستندات نمی‌گردد!...

بلکه اینگونه موارد را از شواهد، کنش‌ها و عملکردهای افراد پیدا می‌کند.

...و هیچ استعمارگری دست خود را به این شکل رو نمی‌کند و اگر چنین سندی هم وجود داشته باشد، آن را در اختیار شما نمی‌گذارد! انگلیسی‌ها پس از 150 سال که از مشروطه می‌گذرد، هنوز اسناد مشروطیت ایران را منتشر نکرده‌اند.

هنوز پرونده رضاخان در (MI6) که به رؤیت محمدرضا پهلوی رسیده، منتشر نشده است. 92 سال گذشته و هنوز کسی نتوانسته است پرونده رضاخان را ببیند. البته محمدرضا پهلوی دیده است و فردوست هم از آن پرونده اطلاع دارد.

منظورم این است که این مستند نشان می‌دهد که ذهن سازنده آن علیل است و نمی‌تواند وقایع تاریخی را در بسترهای خودش تحلیل کند و کودتا را یک حرکت مستقل قلمداد می‌کند و مدعی است ارتباطی که آیرون ساید در آق‌بابای قزوین با رضاخان گرفت،

یک ارتباط کاملاً شخصی و بدون هماهنگی با دولت انگلستان بود! درحالی که هر انسان عاقل و با مطالعه‌ای ـ‌حتی مطالعه اندک‌ـ می‌فهمد تغییرات و تحولات در ایران ناشی از نفوذ روس‌ها و انگلیسی‌ها در دوره قاجار بود و بدون نظر آنها تغییری صورت نمی‌گرفت.

تعیین نخست‌وزیر، تعیین فرماندار، نه‌تنها در دوره رضاخان که حتی در دوره محمدرضا پهلوی به دست آنها بود.

مگر انگلیس در قلمرو مرئی و نامرئی خود اجازه می‌دهد کسی سر خود کاری را بکند؟آن هم ازنوع حرکت به سوی تهران وتغییر رژیم؟

به هیچ‌وجه امکان ندارد. اینها چیزهایی هستند که این جریان از درک آنها عاجز است. برنامه‌هایی که انگلستان برای منطقه و ایران داشت، نقشی که ایران باید در مسائل منطقه‌ای انگلستان ایفا می‌کرد، ماجرای نفت ایران وباقی قضایا. مگر انگلیسی‌ها به‌راحتی از قضیه نفت ایران عبور می‌کردند؟سال‌ها پس از آن حاضر نمی‌شوند نفت ایران را رها کنند و بابت آن در ایران کودتا می‌کنند، آیا به همین سادگی رضایت می‌دهند که یک قزاق گمنام بیاید و مملکت را به دست بگیرد و آیرون ساید هم چون می‌خواست از مهلکه فرار کند، گفته است بیندازیم گردن این وبه همین راحتی اداره ایران به رضاخان واگذار شد؟!

ایران یک کشور مهم است. همان موقع و در دوره قاجار هم کشور مهمی در منطقه بود. الان هم یک کشور بسیار مهم در منطقه و جهان است. چگونه می‌شود انگلیسی‌ها از نفت ایران که به قول چرچیل به‌مثابه خونی بود که در رگ‌های افسرده امپراتوری بریتانیا جریان پیدا کرد و به آن حیات داد، بگذرند؟ انگلیسی‌ها کودتای 1299 را با هدف تضمین غارت نفت ایران و سایر اهداف خودانجام دادند. کودتای 28 مرداد راهم با همین هدف انجام دادند. تمام مداخلات آنها در امور ایران در همین راستا صورت گرفت. در شهریور 20 هم غیر از راه مواصلاتی برای رساندن آذوقه و مهمات به روسیه، باز بحث نفت ایران مطرح بود. باز در این مستند گفته می‌شود انگلیسی‌ها برای صیانت از چاه‌های نفت ایران که توسط آلمان‌ها تهدید می‌شد، ایران را اشغال کردند. انگلیسی‌ها که در شهریور 20 به ایران حمله نظامی و آن را اشغال می‌کنند، در 1299 یا 1300 نسبت به نفت ایران حساسیتی نداشتند؟ بالاخره در آن موقع یک کشور کمونیستی در منطقه ظهور یافته بود و حداقل به خاطر ترس از آن دولت کمونیستی هم که شده ، می‌توانست آنها را وادار کند که بیایند و ایران را کنترل کنند.

به هر حال اینها پاشنه آشیل‌ها و چشم اسفندیاری‌های این گونه  تاریخ نگاری است. طبیعی است که باید این مسائل را نادیده بگیرند.

مخاطب من عده‌ای هستند که اهل قلم، نوشتن، مطالعه و سخنرانی‌اند و متأسفانه آنها نمی‌توانند این ریزه‌کاری‌ها را درک کنند.

آقای عبدالله مستوفی در تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجاریه که عنوان کتابش «شرح زندگانی من» است، اشاره می‌کندکه کاملاً معلوم بود که انگلیسی‌ها دارند در ایران تحرکاتی برای ایجاد تغییرات گسترده و کودتا در ایران انجام می‌دهند. ایشان می‌گوید من به کنسول انگلیس در مشهد مراجعه کردم و پرسیدم: «اگر خبری هست و دارد اتفاقی می‌افتد ما را هم در جریان بگذارید شاید بتوانیم کمک کنیم». کنسول به‌واسطه رفاقتی که با ایشان داشت، اهداف کودتا را برایش ذکر می کند. پرسشم این است که چطور می‌شود در منابع آن دوره به این ماجرا اشاره شود، ولی امروز محقق ما از کنار اینها عبور کند و اینها را لحاظ نکند؟ آیا می‌شود این را به حساب بی‌سوادی او بگذاریم؟ آیا می‌توانیم به حساب تعلل او بگذاریم؟ بالاخره باید دلیلی داشته باشد و به نظر من آن دلیل بخشی به بی‌سوادی و بخشی به غرض‌مندی و بخشی هم به عدم درک بسترها و زمینه‌هایی که مد نظرمان است، برمی‌گردد. فکر می‌کنم در جلد سوم شرح زندگانی منِ مستوفی است که می‌پرسد: «شما می‌خواهید در ایران چه کار کنید؟» و کنسول جواب می‌دهد: «تسلط بر جریان نفت و جریان مالی ایران، برچیدن بساط عزاداری در ایران، برچیدن بساط دین و روحانیت! و...» که نشان می‌دهد انگلیسی‌ها کاملاً هدفمند در ایران کار می‌کردند تا فردی را روی کار بیاورند که بتواند اهداف آنها را محقق کند.

 

*ظاهرا شیوه دخالت های دولت انگلیس درایران،به تناسب ضرورت های تاریخی تفاوت و تطورپیداکرده است.شکل دخالت های انگلیس دردوره روی کارآوردن رضاخان باماقبل آن چه تفاوت هایی دارد؟

 

ـ

یکی دیگر از مسائلی که متأسفانه اینها نمی‌توانند درک کنند، تفاوت تیم‌های عمل‌کننده انگلیسی‌ها در ایران است. آنها فکر می‌کنندهمیشه موضوع دخالت انگلیس در ایران را باید از دریچه سفارتخانه انگلیس در ایران دنبال کرد.

اتفاقاً در این دوره نورمن سفیر انگلستان در ایران که هم‌پیمان لرد کُرزن هست، چندان در جریان کودتا نیست! چرا باید آیرون ساید از انگلستان بلند شود و بیاید ایران و با عامل نظامی رضاخان گفتگو کند؟ علتش این است که لرد کُرزن و نورمن در ایران به دنبال کودتا نبودند، بلکه به دنبال مستعمره کردن ایران و طرفدار قرارداد 1919 بودند.

این فریبی است که هم متأسفانه برخی از تحلیلگران ما خوردند و هم این مستند درصدد القای آن است. لرد کرزن و تیم او، یعنی تیم وزارت خارجه انگلستان ـ‌حداقل بخش غیرصهیونیستی وزارت خارجه انگلیس‌ـ دنبال قرارداد 1919 بودند و می‌خواستند ایران را مستعمره کنند و می‌گفتند هزینه‌هایش را هم پرداخت می‌کنیم! یک نمونه از جناح صهیونیستی در انگلستان بالفور، معاون لرد کُرزن است و اصلاً به حرف لرد کرزن گوش نمی‌دهد. لرد روفوس، لرد ریدینگ، چرچیل و... اعضای جناح صهیونیستی انگلستان هستند که اتفاقاً از طریق وزارت خارجه هم عمل نمی‌کنند، بلکه از طریق حکومت هندِ بریتانیا، وزارت مستعمرات و وزارت دریاداری عمل می‌کنند.

در این مقطع خود انگلستان دستخوش یک‌سری تغییرات است، یعنی در انگلستان جریان صهیونیستی دارد رو می‌آید و کارها را به دست می‌گیرد و ریشه می‌دواند . همین ریشه دواندن موجب تولد این مولود شوم ـ‌رژیم اشغالگر صهیونیستی‌ـ در منطقه شد.

این جریان آمد و غالب شد و اتفاقاً به دلایل مختلف نظرش این نبود که ایران را مستعمره کند. یکی این که مستعمره‌سازی هزینه دارد و انگلستان در شرایطی نبود که بتواند آن هزینه‌ها را بپردازد. دوم این که لازمه مستعمره‌سازی، مستقر کردن نیروی نظامی در کشور دیگر است و این کار نفرت از اشغالگر را افزایش می‌دهد.الان ببینید امریکایی‌ها در جهان چه وضعی دارند و چه تعداد از مردم جهان از امریکایی‌ها متنفرند...آن زمان انگلیسی‌ها این وضع را داشتند.

همین طور است. الان خود امریکایی‌ها هم به این مسئله پی برده‌اند که فضای عمومی دنیا ضد امریکایی شده است. مصر را ببینید. اینهایی که به خیابان‌ها ریخته‌اند هم طرفداران مرسی، هم مخالفان او همگی شعار مرگ بر امریکا و مرگ بر اسرائیل سر می‌دهند! همین نفرت در آن زمان نسبت به انگلیسی‌ها وجود داشت. انگلیسی‌ها از لحاظ مالی به‌شدت آسیب دیده بودند و به سمت صرفه‌جویی اقتصادی رفتند.

یکی از جنبه‌های صرفه‌جویی این بود که نیروهایشان را از سراسر مناطقی که حضور داشتند برگردانند، اما آیا برگردانند که استعمار تمام و همه منافعشان نابود شود؟ به هیچ‌وجه! اتفاقاً این جریان صهیونیستی با نهایت هوشمندی گفت که اداره این مناطق را به دست عوامل خودمان می‌سپاریم.

 

*در آغاز سلطنت رضا خان انگلیس ها به این نتیجه می‌رسند که حضور مستقیم نداشته باشند ولی به شکل غیرمستقیم عمل کنند. علت این رویکرد را درچه می‌بینید؟

 

ـ از قبل ازسال 1300 تا 1304 و 1305 ایران به‌شدت ضد انگلیسی است. پس از آن هم هست، ولی در این چهار پنج سال حرارت ضدیت با انگلستان خیلی بالاست و انگلیسی‌ها می‌دانند اگر بخواهند این خطا را مرتکب شوند، باید خیلی زود هزینه‌اش را بپردازند؛ در نتیجه خیلی هوشمندانه ورق را برگرداندند و پروژه‌ای را که مرده و شکست‌خورده بود، به‌تدریج به دست عاملی که خودشان روی کار آورده بودند، جمع کردند.

انگلیسی‌ها برای عامل کودتا شرط داشتند و شرطشان این بود که نباید به انگلستان اظهار تمایل کندواو باید به عنوان یک جریان مستقل و ایرانی این کار را بکنید. بحث بر سر این است که ما باید اهداف و منافعمان در ایران تأمین شود و چه بهتر که یک ایرانی این کار را بکند. چرا سید ضیاءالدین بیشتر از سه ماه نتوانست دوام بیاورد و رئیس‌الوزرای ایران باشد؟ درحالی که سید ضیاء عامل نشاندار انگلیسی‌ها در ایران است و از قرارداد 1919 هم حمایت کرد و مقالات متعددی در حمایت از آن قرارداد نوشت .خود انگلیسی‌ها می‌گویند برای این که بیش از اندازه اظهار نزدیکی به انگلستان می‌کرد! حالا ببینید در تبلیغات کنونی چگونه این مسئله را کاملاً برعکس نشان می‌دهد؟ می‌گوید سید ضیاء تمایلات انگلیسی داشت، اما برداشتن او از سر کار را ،کار به اصطلاح قهرمان خودشان یعنی رضاخان می‌داند!

 

 *سئوال مهم‌تر این که انگلیسی‌ها چطور ساکت نشستند که یک آدم به اصطلاح مستقل بیاید و عامل آنها را بردارد و آنها هم فقط نشستند و تماشا کردند؟

ـ اینها پرسش هایی است که این جریان باید به آنها پاسخ بدهد. یامثلا اینکه قرارداد 1919 که مرده بود به دست رضاخان لغو می‌شود، اما به این ترتیب که اصل قرارداد لغو، اما اصولش اجرا می‌شوند! اتفاقاً «اسمایس» در باره قرارداد 1919 و کودتا اشاره خوبی دارد.

او موقعی که داشت از ایران خارج می‌شد، همراه با صیون، پدر مایر عِذری به مناطق نفتی ایران سرکشی و کلی نقشه تهیه کردند. در آنجا اسمایس به پدر مایر عِذری می‌گوید: ما لغو یک قرارداد مرده را به دست عامل خودمان می‌سپریم و من دارم می‌روم که دست او، با نقاب یک نیروی ملی بازتر باشد.

اسناد این‌ها موجودند و ضرورتی ندارد که به قرائن مراجعه کنیم. البته من بحث قرائن را هم ندارم، بلکه بحث بسترها را دارم.

عرضم این است که کسی نمی‌تواند در این بستر بیاید و علیه منافع انگلستان حرکت کند و جان سالم به در ببرد، کما این که دیگران جان سالم به در نبردند. چرا احمدشاه عزل شد؟ چرا قاجاریه از سلطنت خلع شدند؟ چون احمدشاه قرارداد 1919 را امضا نکرد، درحالی که شما در این به اصطلاح  مستند«من وتو» می‌بینید جوری صحنه‌سازی می‌شود که گویی احمدشاه قرارداد 1919 را امضا کرده است! البته می‌گوید قاجاریه امضا کردند و همزمان سفر احمدشاه به انگلستان را نشان می‌دهد، درحالی که او در آن سفر زیر بار امضای قرارداد نرفت و در همان جا به او گفتند باید فاتحه سلطنت قاجار را بخوانی! و خوانده شد.

شما خاطرات وابسته نظامی فرانسه در ایران «‌ژرژر دوکرو یا دوک هو‌» را ببینید. با صراحت می‌گوید بابت اتفاقی که دارد در ایران می‌افتد همه انگشت‌ها به سمت سفارت انگلیس است، یعنی همه می‌دانند کار، کار انگلیسی‌هاست. می‌گوید سفیر انگلیس در روز کودتا از شهر خارج شده و به شکار رفته بود. رفتیم و بالاخره پیدایش کردیم و پرسیدیم: «چه خبر است؟ وابسته‌های نظامی و سیاسی بقیه کشورها چه می‌شوند؟» جواب داده بود: «خیالتان راحت باشد. به شما تعرضی نمی‌شود» و با خنده نشان داد که کار، کار خودشان است و خودشان کودتا را راه انداخته‌اند.

من فکر می‌کنم کسانی که به تاریخ‌نگاری پس از انقلاب این اتهام را وارد می‌ کنند که آنها دارند مسائل اکنون را به گذشته تعمیم می‌دهند، اتفاقاً باید خودشان پاسخگو باشند. فکر نمی‌کنم هیچ‌کس در ایران ـ‌الا این که سلطنت‌طلب و یا در این پروژه تعریف شده باشدـ وجود داشته باشد که نسبت به انگلیسی بودن رضاخان تردید داشته باشد.

دکترمصدق هم پس از28 مرداد در دادگاه خود این مطلب را گفت.

گذشته ازآن،حتی از خود رضاخان هم در این باره نقل قول وجود دارد که گفته بود: «بله، انگلیسی‌ها مرا آوردند، ولی نمی‌داستند با چه کسی طرف هستند!» درحالی که انگلیسی‌ها خوب می‌دانستند با چه کسی طرف‌اند. رضاخان علیه انگلیسی‌ها کار جدی‌ای انجام نداد و در طول سلطنتش با شعار پیشرفت کشور و امثالهم منافع آنها را حفظ کرد. باید این نکات را درک کرد.

باید تفاوت سیاست‌های انگلستان را قبل از انقلاب بلشویکی درک کرد و تفاوت اینها را دانست و دانست که این وقایع در این بسترها رخ می‌دهند. مشکل دوستان این است که آن بسترها را نمی‌بینند و یا نمی‌خواهند ببینند وبعد به سراغ اتفاقات می‌آیند می‌گویند کو؟ چه کسی می‌گوید انگلیسی‌ها رضاخان را آوردند؟ خود رضاخان می‌گوید انگلیسی‌ها مرا آوردند! اغلب رجال سیاسی آن دوره از جمله ارباب اردشیر جی می‌گویند.

او در خاطرات و وصیت‌نامه‌اش اشاره می‌کند شب‌های متمادی در آق‌بابا با رضاخان صحبت می‌کرد! این حرف را جاسوس انگلستان دارد می‌زند. می‌گوید: در باره ایران باستان و صدماتی که اسلام و روحانیت به ایران وارد کرده است، صحبت می‌کردم و بعضی از شب‌ها رضاخان را آن قدر نسبت به اسلام و روحانیت عصبانی می‌کردم که فحش‌های زشت می‌داد و می‌گفت: «من دودمان اینها را به باد خواهم داد!» و از این حرف‌ها.

باید پرسید اردشیر جی برای چه در بیابان‌های آق‌بابا وقت می‌گذاشت که با رضاخان، عامل نظامی کودتا گفتگو و او را آماده کند؟ و از همان ابتدا نسبت به اسلام و روحانیت به او ذهنیت بدهد و در یک رویکرد اسلام‌ستیزانه، او را متوجه ایران باستان کند؟

دراین باره قرائن فراوانی وجود دارند، ولی من فرض را بر این می‌گذارم که هیچ یک از این قرائن وجود نداشتند، اما اگرمحقق آن بسترها را درک کند، می‌فهمد که وقوع کودتا در ایران بدون حمایت خارجی غیرممکن بوده است، یعنی انگلستان چنین اجازه ای نمی‌داد.

از یک طرف انگلستان قدرت غالب است و از طرف دیگر در کشور قدرت واقعی وجود ندارد که بتواند چنین استقلالی را رقم بزند.

سوال دیگراین است که منافع به اصطلاح توسعه‌گرایی رضاخان مثل توسعه راه‌ها، مدارس و... که خیلی روی آنها تأکید می‌شود، آیا به جیب ملت رفت یا به جیب خارجی‌ها؟

قبلا باید گفت که اگر کسی در راستای توسعه کشور و مبتنی بر منافع ملی حرکت کند، باید از این حرکت تقدیر کرد و نسبت به آن بی‌انصافی نکرد، اما با نگاهی به دوره قبل از پهلوی‌ها ونیز دوره آنها درمی‌یابیم برخی از این تحرکات اولاً اساساً در راستای یک برنامه دقیق طراحی نشده بودند، ثانیاً در راستای منافع ملی ما نبودند و شاید بخشی از این تحرکات عجولانه، زمینه‌سازی برای توجیه خود...

و نوعی تبلیغ...

یا رفرم بود. به بعضی از این اقدامات نگاهی می‌اندازیم. مثلا هیچ عقل سلیمی نمی‌گفت شما بیایید و در کرج کارخانه ذوب آهن راه بیندازید! در دوره رضاخان این کار را کردند. ذوب آهن خیلی خوب است و واقعاً یکی از نیازهای جدی و از آرزوهای جامعه ایرانی بود، اما در کجا؟ در کرج راه انداختند و کلی هم هزینه کردند و بعد دیدند از معادن سنگ آهن فاصله زیادی دارد !و مقرون به صرفه نیست. در باره ماجرای راه‌آهن، به دروغ گفته می‌شود که انگلیسی‌ها راه‌آهن شرقی‌ـ‌غربی را در ایران می‌خواستند و رضاخان برخلاف میل آنها راه‌آهن شمال‌ـ‌جنوب را کشید! برعکس، اتفاقاً راه‌آهنی را که انگلیسی‌ها اجازه کشیدن آن را نمی‌دادند ، همان راه‌آهن شرقی‌ـ‌غربی بود. احمدشاه با صراحت می‌گوید: من راه‌آهنی را می‌خواهم که دزدآب (زاهدان امروز) را به تهران وصل کند، بندرعباس را به تهران و غرب را به شرق ایران. دکتر مصدق در نقدی که بر راه‌آهن رضاخانی دارد اتفاقاً به این نکته اشاره می‌کند که این راه‌آهن مقرون به صرفه نیست و این هزینه‌ای که دارید می‌کنید، اتلاف بودجه است. الان درفیلم ها پل ورسک را نشان می‌دهند که با چه شرایط سختی ساخته شد. بله، این پل با سختی بسیاری ساخته شد و شاید بشود گفت یکی از عملیات‌های عظیم پل‌سازی در دوره خودش بود، ولی چه دردی را دوا می‌کند؟

بحث دکتر مصدق این است که عایدات این راه‌آهن به هیچ وجه منطقی نیست. جالب اینجاست که در این مستند اشاره می‌کند که این راه‌آهن از کنار هیچ‌یک از شهرهای مهم ایران عبور نکرد و بعد هم به تهران رسید! راه‌آهنی که از کنار هیچ‌یک از شهرهای ایران رد نشود، چه فایده‌ای دارد و چه هنری است که بیایید راه‌آهنی را از یک بندر مرده به شمال کشور بکشید و از کنار هیچ شهری هم عبور نکند؟

 

*شما اینها را صرفاً به حساب ندانم‌ کاری بی تدبیری می‌گذارید یا تصور می‌کنید این اقدامات در راستای همان سیاست کلی است که رضاخان را آورد و به او امید بست؟

 

ـ قطعامن در راستای همان می‌بینم، ولی می‌خواهم عرض کنم اگر این فرد مستقل هم بوده باشد، حداقل عقلانیت حکم می‌کرد که این خط آهن کشیده نشود و خط آهن بصورت دیگری کشیده شود. ما که ذخیره ارزی فراوانی نداشتیم، ما در آن مقطع کشور ثروتمندی نبودیم.

منابع مالی‌مان محدود بود. حرف دکتر مصدق هم همین است که وقتی منابع مالی محدودند، باید خط آهنی را بکشیم که عایدات آن زیاد باشد. این راه عایداتی برای ما نداشت. حالا فرض کنیم به شکل اتفاقی از کنار کشتزارها و کارخانه‌های رضاخان هم عبور می‌کرد، بنابراین برای ملت ایران عایداتی نداشت، بلکه تنها به نفع او و کسانی شد که از او حمایت می‌کردند. بحث راه‌سازی در ایران چیزی نبود که هیچ عقلی آن را درک نکرده باشد و یک قزاقِ بی‌سوادِ لمپن به این نتیجه رسیده باشد که ما بایستی در ایران راه‌سازی کنیم...یک آرزوی دیرینه بود...

بسیاری از ادعاهایی که درباره راه سازی در دوره رضاخان می‌شود،درواقع ناظربه تعریض جاده‌هایی است که قبلاً ایجاد شده بودند! بعضی از جاده‌ها را هم البته رضاخان ساخت.

یعنی دردوره های قبل در ایران آدم دانشمند وجود نداشت که بفهمد ما جاده می‌خواهیم؟ در زمان ناصرالدین‌شاه تلاش شد روی کارون سد زده شود، ولی انگلیسی‌ها نگذاشتند، چون سیاستشان این بود که خوزستان ایران را به‌مثابه سرزمین‌های سوخته نابود کنند و فقط نفت در آنجا باشد و توسط آنها استخراج و از ایران خارج شود. می‌خواستیم در جنوب جاده بسازیم، انگلیسی‌ها نمی‌گذاشتند. می‌خواستیم در شمال بسازیم، روس‌ها نمی‌گذاشتند و در مقابل این جریان می‌ایستادند. چه می‌شود یکدفعه همه موانع برداشته می‌شوند و در دوره رضاخان راه‌آهن کشیده می‌شود؟ تازه راه‌آهنی که در قرارداد 1919 قرار بود انگلیسی‌ها با پول خودشان بکشند و رضاخان با مالیات بستن به قند و شکر و مایحتاج مردم کشید! اتفاقاً همین راه که یک راه متروکه است،تنها به درد انگلیسی‌ها می‌خورد، چون آنها به شهرهای ایران کاری نداشتند و می‌خواستند در چهارچوب رقابت‌هایی که با روس‌ها داشتند، به آب‌های آزاد دسترسی داشته باشند.البته بعداً در جنگ جهانی دوم، ناخواسته این رقابت تبدیل به رفاقت موقت شد و در این زمینه از آن استفاده کردند. این طور نبود که اینها راه‌آهن را ساختند که 20 سال بعد به روسیه کمک کنند، بلکه آن را ساختند تا دسترسی آسان به مرزهای روسیه داشته باشند که هر وقت خواستند روسیه را نابود کنند، از این مسیر استفاده کنند.

در جنگ جهانی دوم به دلیل اشتباهی که هیتلر در حمله به شوروی مرتکب شد، روس‌ها را به دامن غربی‌ها انداخت و رقابت سابق تبدیل به رفاقت شد و چرچیل از این رفاقت به عناون هم‌پیمانی با شیطان یاد می‌کند، یعنی برای نابودی هیتلر با شیطان هم‌پیمان شدند ،اینگونه شدکه آن راه به دردشان خورد و توانستند از آن بهره ببرند.

من اغلب رفتارهایی را که درآن دوره در حوزه نوسازی کشور صورت گرفت را ناشی از جهالت، نادانی، شتاب‌زدگی و تعمد در نابودی سرمایه‌های ملی و فرهنگ دینی کشور می‌بینم.

مثلاً در حوزه شهرسازی آیا نمی‌شد در ایران شهرسازی کرد و بافت و بناهای تاریخی را هم نگه داشت؟ چرا در دنیا دارند این کار را می‌کنند؟ در دنیا نسبت به نگه‌داری بناهای تاریخی حساسیت جدی وجود دارد و این چیزی نیست که کسی نداند، اما می‌بینیم که در راستای اسلام‌ستیزی، اکثر ابنیه اسلامی را از بین می‌برند! خوی نظامی‌گری با باستان‌گرایی آمیخته می‌شود و ما شاهد یک نوع معماری بی‌روح عاری از عناصر دینی و فرهنگی ایرانی هستیم.

یعنی همان چیزی که امروز داریم درنفی آن سخن می‌گوئیم، پایه‌اش در آن زمان گذاشته شد.

دقیقاً در دوره رضاخان شروع شد و به‌طور شتابزده در عرض 20 سال، یک سبک خاص معماریِ باستان‌گرایانه و اسلام‌ستیزانه توسط رضاخان در ایران جا افتاد. اینها لطماتی بودند که توسط رضاخان به کشور ما وارد شدند.

در همین مستندِ«من وتو» بحث استخراج آثار باستانی در تخت جمشید مطرح می‌شود و انگار جواهراتی در تاریخ این کشور مدفون و مغفول بوده‌اند و حالا رضاخان آمده و اینها را به نفع ملت استخراج کرده است! نفع استخراج را چه کسی برد؟ دزدهایی که درپوشش گروه‌های باستان‌شناسی کارمی‌کردند! امضای وزارت معارف پای بسیاری از این غارت‌ها وجود دارد.

قرارداد 50ـ50 بسته بودند که 50 درصد اکتشافات تخت جمشید مال انگلیسی‌ها و فرانسوی‌ها و 50 درصد مال ایرانی‌ها! تازه50 درصدِ ایرانی‌ها را هم وزارت معارف می‌گوید، می‌گفتند: چون نمی‌توانیم در اینجا مطالعه کنیم، می‌دهیم آقایان ببرند و مطالعه کنند و به ما برگردانند! که هنوز که هنوز است قرار است برگردانند!

به نظر می‌رسد توسعه‌ای که مد نظر اینها بوده، اولاً یک توسعه درون زا، ثانیاً مبتنی بر منافع ملی ما نبوده است و آن قدر هم که دارند بزرگ‌نمایی می‌کنند، نبوده است.

مثلاً اعزام محصل به خارج، قبل از رضاخان هم محصل به خارج اعزام می‌شد، اما در دوره او گسترده‌تر شد، ولی محصلینی که رفتند و برگشتند چه شدند؟ در خاطرات بعضی از این افراد می‌خوانیم طرف رفته تحصیل کرده و برگشته است و به او می‌گویند بیا برو در املاک شاهنشاهی کار کن! طرف رفته مهندس برق، کشاورزی و... شده است و حالا که می‌پرسد: «چرا باید بروم آنجا کار کنم؟» به او می‌گویند: «می‌خواهی برو، نمی‌خواهی برو پی کارت!» از خیلی از متخصصین ایرانی که برگشتند، دعوت شد بروند و در املاک شاهی کار کنند! بنابراین من پشت این قضیه هم چیزی در جهت منافع ملی نمی‌بینم.

عملاً جزو ابواب جمعی حکومت می شدند، نه در خدمت توسعه ایران. عده بسیار معدودی مثل مهندس بازرگان و دکتر قریب صبغه مردمی داشتند.

آنها هم که عمدتاً با حکومت درگیر بودند. فضا فضایی نبود که بتوانند در ایران کاری بکنند. در مورد تونل کندوان هم مطلبی را بگویم. مهندسینی که نقشه تونل کندوان را می‌کشیدند می‌گویند: ما در محاسباتمان مثلاً یک صفر کم گذاشتیم و هزینه می‌شد مثلاً 900 هزار تومان، مابه اشتباه نوشتیم 90 هزار تومان! نقشه را به رضاخان دادیم و او هم تصویب کرد. بعداً فهمیدیم یک صفر کم گذاشته‌ایم. حالا مگر کسی جرئت می‌کرد برود و به دیکتاتور بگوید اشتباه کردیم و اصلاح کنید. بنابراین با همان 90 هزار تومان اجرا کردیم، منتهی نشد آن چیزی که نقشه‌اش را کشیده بودیم و مجبور شدیم از یک جاهایی بزنیم و محدودتر اجرا کنیم.

به هرحال ما در صدد نیستیم اگر کسی در جهت توسعه ایران خدمتی کرده است چشممان را ببندیم و آن را نادیده بگیریم، ولی اولاً باید دید آیا واقعاً خدمتی صورت گرفته و اگر گرفته است به چه قیمتی؟ به نظرم در اینجا پای حساب و کتاب به میان می‌آید. اگر راه‌آهن کشیده شد، عایدات آن توجیه اقتصادی برای هزینه‌های آن داشت؟ خیر، همه می‌گویند این طور نبوده است و می‌شد کارهای بهتری انجام داد و خطی کشید که مقرون به صرفه و عایدات بالایی داشته باشد.

ایجاد ارتش مدرن که در این مستند به آن اشاره می‌شود که چند هزار هواپیما، کشتی، نیروی دریایی و... به کار گرفته شد. باید ببینیم که این ارتش چه کار توانست بکند؟ در آخر کار دیدیم وقتی دو سه خلبان می‌خواستند از فرودگاه قلعه مرغی پرواز و با تجاوز هواپیماهای روسی به فضای ایران مقابله کنند، به آنها اجازه ندادند و در قلعه مرغی شورش شد! وقتی هم که دو سه خلبان معترض هواپیماهایشان را بلند کردند، ضد هوایی‌های ایرانی می‌خواستند آنها را بزنند! صدای خود رضاخان درمی‌آید و سرلشکرهایش فرار می‌کنند و رضاخان به یکی از سرلشکرهایش می‌گوید ناقابل لشکر، همیشه دو هزار کیلومتر از جبهه دورتری! البته خود رضاخان هم قصد مقاومت نداشت و می‌دانست که نمی‌تواند مقاومت کند. آنجایی که باید مقاومت و کشور را حفظ کنیم نکردیم و آمدیم و به جان مردم افتادیم، یعنی ارتشی که باید از مرزها صیانت کند، آمد و به غارت زمین‌های مردم پرداخت! تمام انتخابات‌های مجلسی که در دوره رضاخان انجام شد، رکن اصلی آن ارتش بود.

اصلاً پایه دخالت و تقلب در انتخاب در همان زمان گذاشته شد.

به امیر لشکرهای شرق، جنوب و شمال نوشته می‌شد که از این شهرها باید فلانی و فلانی انتخاب شوند، وگرنه عاقبت خوشی ندارد، یعنی هر کس دیگری باشد می‌کشیم!

کشف حجاب؛ بریزند و چادر از سر زن‌های مردم بردارند.

منع تعزیه؛ بریزند و مردم را قلع و قمع کنند که نباید تعزیه بخوانید.

منع عزاداری؛ قشون، لشکرکشی و شهربانی. ایلات عشایر، نیروهای مولد ایرانی باید سرکوب شوند. چه کسی باید این کار را بکند؟ ارتش، آن هم به اسم این که می‌خواهیم امنیت کشور را برقرار کنیم و متجاسرین را سر جایشان بنشانیم. انگار تمام ایلات و عشایر ایران متجاسر بودند و آقایان آمده بودند که اینها را نابود کنند.

غصب املاک مردم؛ رضاخان خودش که می‌برد. دفترچه املاک اختصاصی‌اش را الان جزو اسناد موسسه مطالعات تاریخ معاصر داریم. آن قدر زیاد بود که در دربار اداره املاک اختصاصی برایش درست کرده بودند!

علت گرایش رضاخان به «ملک» نسبت به سایر دارایی‌ها چه بود؟

البته به سایر موارد هم گرایش داشت. جمع‌آوری جواهرات در خانواده پهلوی یک اپیدمی بود. رضاخان غیر از این که عشق ملک بود، سپرده‌گذاری‌های گسترده در خارج از کشور هم داشت. سپرده‌های ارزی در بانک‌های سوئیس، انگلستان و امریکا داشت. در آن دوره شاید قدرت بیشتر از طریق ملاک بودن و زمین دارشدن  تعریف می‌شد. رضاخان پابرهنه‌ای بود که از سوادکوه به تهران آمد. مدتی در حمام دلاکی و بعد در میدان سرچشمه حمالی می‌کرد. مدتی هم وردست دایی‌اش ایستاد که خیاطی یاد بگیرد، اما ظاهراً استعدادش را نداشت و یاد نگرفت. ظاهرا در آن دوره قزاق‌خانه نیروهای این شکلی را استخدام می‌کرد. به آنجا رفت و از ابتدا هم در اصطبل، مهتری اسب‌ها را عهده‌دار شد. بعد هم نگهبانی سفارتخانه‌های خارجی و رجال مهم از قبیل فرمانفرما را به عهده داشت. البته به‌تدریج خودش را بالا کشید و بعضی از جریانات از قبیل باند مشکوک میرزا کریم خان رشتی هم حمایتش کردند. اتفاقاً در کودتایی که اینها در قزاق‌خانه کردند و قزاق‌خانه را کاملاً از دست روس‌ها بیرون کشیدند و رضاخان را در رأس آن گذاشتند،باند میرزا کریم خان رشتی حضور داشتند. این آدم پاپتی حالا آمده و چشمش به املاک مردم افتاده است و در این کار از نظامی‌ها استفاده کرد. باند نظامی اول به رضاشاه و بعد به خودشان خدمت کردند ،مثلا امیر احمدی تبدیل به سپهبد 700 کنتوری شد! یعنی فقط در تهران 700 تا خانه داشت.

امرای زیادی متولی این کاربودند،خود افشارطوس رئیس شهربانی مصدق مأمور املاک رضاخان در شمال بود.

نظامی‌های مختلف از 300 کنتور در تملک داشتند تا 700 کنتور که به امیر احمدی تعلق داشت! طبیعی است که چنین ارتشی هیچ نسبتی با مردم ندارد و لازم باشد پدر مردم را هم درمی‌آورد.

در شهریور 20هم  فرار را بر قرار ترجیح می‌دهد و نمی‌ماند، درحالی که کشور ما در جنگ جهانی اول هم اشغال شد، اما مقاومت کرد و لطمات جدی به قوای اشغالگر در کشور وارد کرد، ولی در جنگ جهانی دوم این طور نشد. علت هم مشخص است. یکی این که رضاخان همه ظرفیت‌های دفاعی کشور را از بین برده بود و دوم این که مردم به‌قدری از رضاخان نفرت داشتند، گفتند خدا را شکر که بالاخره یکی آمد و شرّ او را از سر ما کم کرد.

سئوالم را هم از سازندگان این نوع مستندها، هم از کسانی که این گونه فکر می‌کنند تکرار می‌کنم چرا مردم ایران در هنگام رفتن پهلوی اول و دوم این قدر شادی کردند؟ پهلوی اول را ما ندیده‌ایم، ولی در منابع موجود است و از بزرگان می‌شنویم که مردم شادی زائدالوصفی می‌کردند و این شادی سال‌ها ادامه داشت، اما پهلوی دوم را خودمان هم دیدیم.

فضای عمومی نفرت از رضاخان تا 28 مرداد ادامه داشت ،بسیاری روزنامه‌ها درطول این 13 سال همچنان به او دشنام می‌دادند.

بله،به هر صورت این سئوال مطرح است که اگر رضاخان محبوب بود و به این کشور خدمت کرده بود، چرا مردم متوجه نشدند و بعد از رفتن او آن قدر شادمانی کردند؟ و دوم این که چرا ازآن به بعد،این قدر شکایت علیه رضاشاه مطرح شد؟ اهالی سعدآباد شکایت کردند که زمین‌های ما را غصب کرده است. اهالی فلان روستای گیلان، مازندران و خراسان هم همین طور. خانواده‌های مختلف شکایت کردند که بچه ما رفته و برنگشته است. 24 هزار مفقود سیاسی در آن دوره داریم!یعنی هنوز سرنوشت اینها بعد از گذشت 92 سال برای خانواده‌هایشان معلوم نشده است. این همه شکایت چرا؟ دادگاه‌هایی که بعد از شهریور 20 تشکیل شدند خیلی محدود بودند و اگر می‌خواستند واقعاً به پرونده رضاشاه برسند که قضیه خیلی مفصل می‌شد.

بعید است که مبلغان امروزرضاخان اینها را مطالعه نکرده باشند یا ندانند. این بیشتر یک جور فریب‌کاری است. امابه نظر من بیشتر بی‌سوادی است.

پس جای تأسف بسیار است که ما به اینها نام محقق و اندیشمند می‌دهیم و گاهی حتی آنها را به تلویزیون هم می‌آوریم و از امکانات بیت‌المال هم در اختیارشان قرار می‌دهیم.

در هر صورت ما خیلی از منظر امروز به دیروز نگاه نمی‌کنیم. اتفاقاً هر واقعه‌ای را باید در ظرف زمانی و مکانی خودش و در روند جاری زمانه‌اش دید و بر اساس آن قضاوت کرد.

 

*اشاره کردید به سوابق رضاخان در دوره ای که حمالی، دلالی و... می‌کرد، بهتراست مقداری دراین باره که نمایانگر خاستگاه طبقاتی وفرهنگی اوست بیشتر توضیح دهید؟

ـ در بسیاری از خاطرات رجال آن دوره باقی است. می‌دانید رضاخان نسبت به پیشینه خودش به‌شدت حساس بود و نمی‌گذاشت خیلی لو برود، ولی خیلی‌ها دیده بودند، اما از ترس یا تطمیع سکوت می‌کردند. رضاخان رفیقی داشت به نام علی‌شاه که همدوره قزاق او بود و بسیاری از کارهای خلاف او از جمله قماربازی‌ها، دعواهای سر قمار، عربده‌کشی‌ها و قضیه زخمی را که زیر ابرویش هست و تا بینی او ادامه پیدا کرده و مربوط به همان دعواها و کشمکش‌های آن دوره است، می‌داند.

اشاره ای داشتید به پس زمینه رفتاری و فرهنگی رضاخان و اینکه او اساسا از فرومایگان جامعه بود و به خاطر پاره ای حمایت ها رشد کرد و بالا آمد. روایت هایی که ازدوره جوانی و شرارت های رضاخان نقل می‌شود توسط چه کسانی و درکدام منابع ذکرشده است؟

علی‌شاه - همدوره رضاخان - گفت و محمدرضا آشتیانی‌زاده یکی از کسانی است که حرف‌هایش را ثبت کرده است.

 

*در کدام کتاب؟

 ـ خاطراتش را داریم آماده می‌کنیم که چاپ کنیم.البته همه آن سوابق در منابع قدیمی آمده است و از همه مهم‌تر روایت‌های شفاهی است که خیلی‌ها گفته‌اند. یکی از نمایندگان دور اول مجلس در آن زمان به نام آشیخ تقی که در منطقه سر قبر آقای تهران ساکن بود، می‌گفت یک روز داشتم سر قبر آقا می‌رفتم، دیدم در آنجا دعوای شدیدی درگرفته است و یک نفر را آن قدر زده‌اند که خونین و مالین شده است. جلو رفتم و دیدم دعوا بر سر قمار است. طرف ِ کتک خوررا از زیر دست و بال بقیه بیرون کشیدم و پرسیدم: «چرا دعوا می‌کنید؟» او هم شروع کرد به فحش دادن که فلان فلان شده‌ها پولم را خوردند! چاقوی بدی هم زیر چشم و روی بینی‌اش خورده بود. او را آوردیم و سر و صورتش را شستم و پرسیدم: «اسمت چیست؟» جواب داد: «اسمم رضاست». بعداً که شاه شد، فهمیدم این رضاخان همان رضایی است که سر قبر آقا سر قمار چاقوکشی کرده بود. از این دست روایات راجع به رضاخان زیاد است.

 

*سطح سوادش چقدر بود؟

ـ بی‌سواد بود.

پس دستخط‌هایی که از او باقی مانده است...

برایش می‌نوشتند. آن اواخر ظاهراً امضای خودش را یاد گرفته و خطی هم پیدا کرده بود!

ملک‌الشعرای بهار دستخطی از او چاپ کرده که دو خط نوشته اما بیست غلط املایی داشت!

بی‌سواد بود. رضاخان هم از جهت ادبی بی‌سواد بود و هم از نظر فرهنگی، دینی و اجتماعی آدم فوق‌العاده بی‌تربیتی بود. برای همین انگلیسی‌ها او را روی کار آوردند، وگرنه آنها چهره‌های قَدَرتری در ایران داشتند. مشیرالدوله‌ها و بسیاری از نظامی‌های گردن کلفت مثل مسعودخان کیهان و... را داشتند که آدم‌های باسوادی بودند. چرا رفتند سراغ رضاخان؟ چون کاری که این می‌کرد آنها نمی‌توانستند بکنند. آنها حریم‌هایی را برای خودشان قائل بودند.

و سر بزنگاه‌ می‌توانستند آنها را دور بزنند ...

بله، رضاخان را انتخاب و با این کار توهین بسیار بزرگی به ملت ایران کردند. من نمی‌دانم کسانی که از رضاخان مدح می‌کنند، این توهین را به خودشان و ملت ایران نمی‌بینند که چنین آدمی را در مقابلِ من نمی‌گویم مدرس و بسیاری از چهره‌های ملی دیگر، بلکه حتی در مقابل چهره‌های وابسته به انگلستان که انصافاً با رضاخان قابل قیاس نیستند، به مردم ایران تحمیل کردند؟

به هر حال این حرف‌ها در خاطرات به جا مانده از آن دوره هست. البته خیلی‌ها هم جرئت نمی‌کردند بنویسند یا در این باره حرف بزنند. مثلا می‌دانیدکه عکسی از رضاخان هست که در سفارت هلند پشت یک اسب ایستاده است و نگهبانی می‌دهد! این عکس در خانه «صاحب اختیار» بود...

 

*ظاهرا اصل عکس در موسسه مطالعات تاریخ معاصر است؟

ـ نه، اصل عکس نزد خانواده خودشان است، ما یک کپی از آن داریم. خانواده صاحب اختیار نه تنها بعد از شهریور 20، حتی تا بعد از انقلاب اسلامی هم جرئت نمی‌کردند آن عکس را به کسی نشان بدهند.

یکی دو سال بعد از انقلاب مرحوم مددی که با آن خانواده رفت و آمد داشت، یک کپی از عکس تهیه می‌کند و به این ترتیب حالا ما یک سند تصویری داریم که رضاخان با آن هیئت دارد در سفارت هلند نگهبانی می‌دهد! یکی از مسائلی که رضاخان به‌شدت پرهیز می‌کرد و نمی‌خواست مطرح شود، پدر و مادرش و وضعیت آنها بود. می‌گویند در میدان حسن‌آباد همین جایی که الان آتش‌نشانی است، یک قبرستان بود و ظاهراً پدر و مادر رضاشاه در آنجا دفن بودند.

موقعی که می‌خواستند آنجا را تبدیل به پارک کنند و از حالت قبرستان دربیاورند، می‌رسند به قبر پدر و مادر رضاشاه ! با شوق و ذوق می‌آیند و به او خبر می‌دهند که ما قبر پدر و مادرتان را پیدا کرده‌ایم. رضاشاه با صراحت می‌گوید: «چرا دست از سر مرده‌ها برنمی‌دارید؟» و به‌جای تقدیر و تشکر چند تا فحش چارواداری هم نصیب آن آدم‌ها می‌کند.

وقتی به قزاق‌خانه رفت که ثبت‌نامه کند، از او پرسیدند: «اسمت چیست؟» جواب داد: «رضا». پرسیدند: «اسم پدرت چیست؟» پاسخ داد: «به پدرم چه کار دارید؟ مگر می‌خواهید پدرم را استخدام کنید؟!» و اسم پدرش را نگفت.

پدرش امنیه بود؟جزو سواران امیر مؤید سوادکوهی بود. قبل از پسرش به تهران آمد یا بعد از آن؟ قبلا آمد. رضاخان در سوادکوه بود و بعدبه تهران آمد. ماجرا هم از این قرار بود که وقتی رضاخان قنداقی بود، مادرش چون خانواده بی‌سرپرست شده بود، او را برداشت که بیاورد تهران و نزد برادرش که در چهار راه امیر اکرم و آن نواحی زندگی می‌کرد. وسط راه تصور کرد که بچه مرده است و او را در طویله امامزاده هاشم انداخت!اما اندکی بعد برگشت و دید که به دلیل هوای گرم طویله ،هنوز بچه زنده است لذا مجددا بچه رابرداشت و به تهران آورد.

 

*پس از انتشار پاره ای آثار جانبدارانه درباره رضاخان، عده درکشور به سخن آمدند که اثر برخی آثار تفریطی داخلی درباره این فرد،تولید آثاری است که به شکلی افراطی آن را مدح می‌کند. درواقع این افراد مدعی هستند که دراین عرصه باید حدر وسط  را گرفت و «گفتمان اعتدال»در این باب هم مصداق دارد. دیدگاه شما دراین باره چیست؟

ـ در مورد جریانی در کشور که مجال تاریخ‌نگاری هم دارد باید نکاتی را روشن کنیم.شاید بتوان این بخش را به عنوان تکمله نکاتی تلقی کرد که در آغاز سخن به آن اشاره کردم.

الان بعضی‌ها در میانه ایستاده‌اند و معتقدند یک جریان افراطی در رد رضاشاه داریم و یک جریان افراطی در تأیید رضاشاه... جریان افراطی در تأیید رضاشاه نظیر همین مستند یا کارهای مشابهی است که شد.

جریان افراطی در نقد رضاشاه را جریانی می‌دانند که بعد از انقلاب آمد و سعی کرد همه چیز را نفی‌کند. درآغاز باید اشاره کرد که آغاز این جریان بعد از انقلاب نبود و ده‌هاسال قبل از آن شروع شد. شما به عنوان نمونه آثارمرحوم سید اسدالله رسا را ببینید...

در فاصله شهریور 20 تا مرداد 32 تندترین نقدها و حتی هجویات درباره رضاخان گفته شده است.

به خصوص هجویات شعرا علیه رضاخان را ببینید، متوجه می‌شوید جامعه ایرانی چه نگاهی به رضاخان داشته است.

هجویات که اگر جمع شود چندین جلد کتاب می‌شود.

مثلاً یکی همین هجویاتی که مرحوم سید اسدالله رسا دارد که ما درکتابی تحت عنوان «چند قطره خون برای آزادی» چاپ کرده‌ایم. اکثر شعرا از ملک‌الشعرای بهار تا دیگران همه نسبت به رضاخان حس بدی دارند و غیر از اشعار سیاسی هجویات بسیار تند و بعضاً زننده علیه او گفته اند.

منظور این که این جریان ضد رضاشاهی در قبل از انقلاب هم وجود داشت وحتی درمقطعی هم اوج گرفت... بلافاصله بعد از رفتن رضاخان  شروع شد.

حتی می‌توان گفت در دوره خود او شروع شد، منتهی با آنها برخورد شدید می‌شد. بعد که رضاشاه رفت، فضای بازتری ایجاد و انتقادات علنی و آشکار شدند.

بنابراین این جریان مربوط به بعد از انقلاب نیست و اینها شاید می‌خواهند قضیه را به یک تسویه حساب سیاسی حکومت جدید با حکومت قبلی تبدیل کنند، درحالی که اصلاً این طور نیست. نفرت از رضاشاه و پهلوی‌ها در دوران خودشان هم بود و حداقل در دو اتفاق تاریخی، این نفرت را با همه وجودمان لمس کردیم، یکی شهریور 20 و رفتن رضاشاه از ایران و آن جشن و شادی گسترده ای که در کشور برپا شد و دیگر رفتن محمدرضا پهلوی.

بحث اینجاست که اینها می‌خواهند در میانه بایستند و بگویند رضاشاه یک‌سری کارهای خوب داشت و یک‌سری کارهای بد! افراطیون این طرف فقط کارهای خوبش را می‌گویند و افراطیون آن طرف فقط کارهای بدش را!ولی به نظر من واقعاً این طور نمی‌شود در باره چهره های تاریخی و تاریخ قضاوت کرد.

به نظر بنده اولاً ما باید تابع نظر مردمی باشیم که دیکتاتوری را با پوست و گوشت خود لمس کردند و آن را مانند تفاله‌ای بیرون انداختند و همیشه از ذکر نامش زجر می‌کشیدند.

باید به این قضاوت عمومی احترام بگذاریم. ثانیاً فرض را بر این می‌گذاریم که در دوره رضاخان کارهایی هم ازجنس نوسازی انجام شده است. باید دید ماهیت اصلی این کار چیست؟ مهندسی که برای راه‌اندازی کارخانه سیمان کار می‌کند یا کسی که راه‌آهن را می‌کشد، انگیزه دارد و می‌خواهد کشورش آباد شود.

آنها که نمی‌دانند این راه، راه استراتژیک یا اقتصادی یا... است. بدیهی است که ما باید به اصل آبادانی کشور احترام بگذاریم، ولی همه اینها به چه قیمتی؟ به قیمت از دست رفتن آزادی‌های اجتماعی در ایران که حتی در پستوهای خانه‌های مردم هم نفوذ می‌کنند تا از سر زن‌های مردم چادر بردارند؟ رفتن سر قبر را برای زنان باحجاب ممنوع می‌کنند! طرف پدر و مادرش مرده است و شب سوم، هفتم و چهلم است و اجازه ندارد با چادر سر قبر آنها برود ! سوار کردن زنان با حجاب در وسائط نقلیه عمومی ممنوع! عزاداری ممنوع! از آن طرف هم دادن حق و حساب‌ها و امتیازات گسترده به خارجی‌ها. شما به حساب این که می‌خواهی حقوق ملت ایران را در ماجرای نفت استیفا کنی، مضحکه معروف قرارداد دارسی را راه می‌اندازی و پرونده‌ای را که در مجامع بین‌المللی علیه شرکت نفت انگلیس ، از مستندات محکم ماست، در بخاری می‌اندازی و بعد قراردادی را تمدید می‌کنی که خود امضا کننده‌اش از این که بگوید من امضا کرده‌ام، شرم دارد!  بعضی‌ها چرتکه می‌اندازند و می‌گویند قبلاً چهارده شیلینگ می‌گرفتیم، حالا شانزده شیلینگ می‌گیریم و این به نفع ماست! درحالی که شما یک قرارداد استعماری را تمدید کرده‌اید. این منطق ظاهراً هیچ بویی از استقلال و آزادگی نبرده است. و حتی ایران‌دوستی که ادعایش را می‌کنند. اینکه رضایت بدهی منابع ملی کشورت غارت شود و حالا به‌جای چهارده شیلینگ شانزده شیلینگ بگیری؟ ما با اصل قضیه مشکل داریم.

تقی‌زاده بعدها که مورد انتقاد قرار می‌گیرد می‌گوید من آلت فعل بودم! این فعل را چه کسی انجام داد؟ رضاخان؟ همان کسی که در این مستند و برخی از نوشته‌ها از او چهره یک قهرمان را می‌سازند و دارند این طور توجیه می‌کنند که از نظر اقتصادی برای ما صرفه بیشتری داشت! مدت قرارداد تمدید شد و این بدترین ضرر بود. چه کسی نمی‌تواند این را توجیه کند؟

بحث من این است که آن اتفاقات و اقدامات بر فرض صحت به چه قیمتی تمام شد؟ آیا به عنوان مثال،شما به قیمت نابودی همسر و فرزندان خودتان، می‌خواهید صاحب یک خانه شیک شوید؟ آیا شما به قیمت پایمال شدن شرف ایرانی، زیر چکمه و باتوم بردن زن ایرانی، نابودی ایلات و عشایر، نابودی نهادهای مدنی در کشور، نابودی مجلس که رضاشاه از آن به عنوان «طویله» یاد می‌کرد و هر وقت نماینده‌ای حرفی می‌زد ـ ‌آن هم تازه نمایندگانی که خودش به مجلس فرستاده بود-می‌گفت: «اگر حرف زیادی بزنند، می‌دهم در این طویله را ببندند»، آیا با چند کیلومتر راه‌آهن و راه ،بایداین همه هزینه بپردازیم؟ جامعه ایرانی اینها را نمی‌پذیرد و عکس‌العملش هم مشخص بود، یعنی تمنای سقوط دیکتاتوری و شادمانی از رفتن دیکتاتور. جامعه ایرانی نمی‌پذیرد. حالا اگر عده‌ای سلطنت‌طلب می‌خواهند به این قضیه بها بدهند، داستان دیگری است و شاید انگیزه‌های دیگری پشت این نوع تبلیغات نهفته باشد.

پس درواقع «وسط راگرفتن» وبه قول امروزی ها«اعتدال»دراینگونه بررسی های تاریخی جواب نمی‌ دهد.

اگر بخواهیم کارنامه رضاخان را بررسی کنیم، می‌بینیم در حوزه سیاسی حاکمیت پهلوی اول و نیز پهلوی دوم چیزی جززورمداری و خفقان در کشور پدید نیامد.

مرحوم آخوند خراسانی راجع به استبداد بعد از مشروطه تعبیر جالبی به کار می‌برد. نمی‌دانم اگر ایشان استبداد رضاخانی را می‌دید، از چه تعبیری استفاده می‌کرد؟ در خصوص استبداد روشنفکری دربعد از مشروطه می‌گوید: «استبدادی اشنع از استبداد سابق در ایران به وجود آمده است».

به نظر من ایشان عمق ماجرا را می‌بیند و می‌گوید استبداد سابق حداقل به دین مردم کاری نداشت، اما استبداد جدید به دین مردم هم کار دارد که بعد دیدیم در دوره رضاشاه،این رویکرد تبدیل به سیاست رسمی شد و مردم حتی آزادی نداشتندتا مناسک دینی خود را که به خاطرش حاضر بودند جان بدهند، انجام دهند. این عقده در دل مردم ما بود که سال‌ها نمی‌توانستند برای سیدالشهدا(ع) عزاداری بگیرند.

بحث کشف حجاب و تلفاتی که در این جنبه از نظر روحی و جسمی به جامعه ایرانی وارد شد، واقعاً بی‌سابقه است، بنابراین این را می‌توانیم به حساب یکی از دستاوردهای بزرگ دولت به اصطلاح مدرن رضاشاهی بگذاریم.

علاوه بر اینها در حوزه سیاسی هم باید گفت که دستگیری‌های سیاسی، قتل‌های سیاسی، تعطیلی احزاب، تعطیلی مطبوعات، ضرب و شتم ارباب مطبوعات توسط شخص رضاخان،کم سابقه است.

رضاخان مدیر ستاره امروز را شخصاً می‌زند! لرد کُرزن در مجلس لردهای انگلستان گزارش می‌دهد که از وقتی رئیس‌الوزرای جدید آمده ـ‌ هنوز رضاخان شاه نشده بود ـ علی‌رغم جو شدید ضد انگلیسی حاکم بر ایران و حاکم بر منطقه خاورمیانه، مطبوعات دیگر خیلی جرئت نمی‌کنند به ما حمله کنند. چرا؟ چون رضاخان مدیران مسئول روزنامه‌ها را شخصاً مورد ضرب و شتم قرار می‌داد. برای اولین بار رئیس‌الوزرای یک کشور آمد و در قضیه جمهوری‌خواهی با مردم خودش گلاویز شد!...

و کار به کشتار چند نفرآن هم دربرابرمجلس رسید...

غیر از این که دستور داد بزنند، خودش شخصاً وارد میدان شد و...

خودش در آن روز جزو ابواب جمعی کتک‌کاری جلوی مجلس بود!

مؤتمن‌الملک می‌گوید: برای اولین بار دیدم که یک رئیس‌الوزرا یا مردم خودش گلاویز شده است و بزن بزن می‌کند! کشتارهای گسترده دوره رضاشاه ضرب‌المثل است. عشایر را قتل عام کرد، در سطح نخبگان هم کشتارهای وحشتناکی را انجام داد و همه مخالفان را سرکوب کرد. در ماجرای گوهرشاد که داستان اظهر من الشمس است. یکی ازوحشتناک ترین کشتارها درآن ماجرا صورت گرفت...

اصلاً تعداد کشته‌های گوهرشاد معلوم نیست...

این چه خلق و خویی است که طرف به خودش اجازه می‌دهد برود به حرم حضرت معصومه(س) و پیرمردی به نام آیت‌الله بافقی را آن طور مورد ضرب و شتم قرار بدهد؟ بعد برود در مسجد گوهرشاد کشتار کند و با خنده و شادی در هیئت دولت گزارش هم بدهد که کار گوهرشاد تمام شد! حتی بعد هم به سراغ دوستانش برود و ارباب کیخسرو شاهرخ را با آمپول هوا در یک ساختمان‌نیمه‌ساز بکشد، تیمورتاش را به آن شکل، نصرت‌الدوله فیروز را به شکل دیگر...

تازه اینها کسانی هستند که کلی به او خدمت کرده‌اند...

بله،بعد هم 24 هزار نفری که زیر دست و پای درگاهی و رکن‌الدین مختاری و آیرم و دیگر جنایتکاران نظمیه رضاخانی و اداره آگاهی او لت و پار شدند. این وضعیت سیاسی مملکت است.

در حوزه اقتصادی هم مردم امنیت نداشتند. هر زمین مرغوبی را که طمع می‌کرد به سه طریق از مردم می‌گرفتند یا غصب می‌کردند و کله صبح زن و بچه طرف را در مازندران سوار کامیون می‌کردند و به سیستان و بلوچستان می‌بردند و آنجا می‌ریختند پایین !یکی از راه‌های تصاحب زمین ها ضمیمه کردن بود!و بدبخت کسی که زمینش بین دو قطعه زمین رضاخان قرار می‌گرفت، خود به خود ضمیمه می‌شد! حق مالکیت در اقتصاد، از حداقل ِحقوق است. مردم ایران حق مالکیت نداشتند و ملاکین بزرگ بابت زمین‌هایی که داشتند کشته‌ها دادند. امیرمؤید سوادکوهی که ملاک بزرگی بود و البته عرق ملی هم داشت، دو فرزندش توسط رضاخان کشته وزمین‌هایش غصب می‌شود. دربوشهریکی از خوانین بوشهری که بعدها با خاندان سلطنت وصلت هم می‌کند...

 

*شوهر اشرف؟

بله، مهدی بوشهری. زمین‌های‌شان را غصب می‌کند، همین طور زمین‌های فرمانفرما و دیگران را. یک وقت  درحکومتی زمین‌هایی مصادره  و در اختیار مردم قرار می‌گیرند، ولی این آقا زمین‌ها را به نفع خودش مصادره می‌کند! علاوه براین مردم زمین های غصب شده مجبور بودند در مزارع رضاخانی بیگاری کنند! آدم یاد مزارع برده‌داری در امریکا می‌افتد. کسانی که در مزارع رضاخان کار می‌کردند، بیگاری می‌کردند، حتی بچه‌های خردسال و نوجوان! رضاشاه همه اقتصاد را دولتی کرده بود و مالکیت هر کارخانه فعالی متعلق به رضاشاه بود و عایداتش در دفاتر بانکی رضاخان موجود است. در بعضی از مقاطع 20 میلیون تومان پول نقد فقط در یکی از حساب‌های او وجود داشت که عمدتاً از عایدات همین زمین‌هایی بود که با بیگاری و شکنجه مردم به دست آمده بود.

سرنوشت این زمین‌ها چه شد؟مرحوم شهید مطهری درجایی اشاره می‌کنند که کل شهرفریمان متعلق به رضاشاه بود!

آن راهم عرض خواهم کرد. در حوزه صیانت از کشور در شهریور 20، با رسوایی تمام آن اتفاق ناگوار و اشغال پرهزینه اتفاق افتاد.

علاوه براین در ماجرای اروندرود، بخشی از منطقه را به عراقی‌ها واگذار می‌کند. آرارات کوچک را به ترکیه می‌دهد. در ماجرای هیرمند و افغانستان هنوز ما داریم تاوان تصمیمات آن دوره را می‌دهیم. آنجا را به افغانستان واگذار می‌کند و اخیراً خواندم که دولتمردان افغانستان می‌گویند نه آب به ایران می‌دهیم نه مذاکره می‌کنیم!

در حوزه فرهنگی غرب‌گرایی، مصرف‌زدگی و بی‌بندوباری در کشور برقرار می‌شود، البته این کارها با کمک تیمورتاش و امثال او صورت می‌گیرد. برخلاف ادعاهایی که می‌کنند، دست بیگانه در امور کشور بازتر و عملاً همه خواسته‌های آنها انجام می‌شود.

اینها میراث آن دوران هستند. وقتی سرجمع می‌کنیم، از آزادی‌های فردی در حوزه‌های سیاسی که خبری نیست، آزادی‌های اجتماعی همین طور، آزادی در انجام مناسک دینی وجود ندارد. از آن طرف، از آزادی اقتصادی و بهره‌مندی از امکانات اقتصادی هیچ خبری نیست و همه چیز در اختیار دیکتاتور است و بعد هم خشونت زائدالوصفی که نظامی‌ها، امنیه و دستگاه شهربانی رضاخانی اعمال می‌کرد. در پایان دوره رضاخان می‌بینیم هیچ چیزی به جا نمانده است. اگر چیزی به جا مانده بود که مردم در مقابل اشغال مقاومت می‌کردند. ایران تبدیل به یک ویرانه و جزو کشورهای عقب مانده شده بود. به‌رغم ادعاهایی که می‌کنند،درآن مقطع یک کشورکاملاً عقب مانده بودیم. مگر چند کارخانه و یک خط آهن متروکه دلیل بر توسعه است؟ رضاخان تمام توانمندی‌های ملت ایران را از بین برد.

فرجام املاک رضاخان هم فصلی درخور تامل درموضوع دارایی های اوست و اکنون هم توسط برخی، نکات انحرافی و گمراه کننده ای درباره آن گفته می‌شود.

 

*فرجام این املاک چه شد؟

املاک رضاخانی به محمدرضا واگذار شد.

 

*طبیعی بود،چون املاک ایران در جزیره موریس یا ژوهانسبورگ به دردش نمی‌خورد.نهایتا برسر آن چه آمد؟

ـ بعد از شهریور 20 دعوا بر سر این بود که املاک به صاحبانشان برگردد، یعنی مردم شکایت کردند، ولی برگردانده نشد. بعد از 1327 محمدرضا پهلوی تغییراتی را انجام داد و یک بنگاه خیریه درست و زمین‌ها را به آن بنگاه خیریه منتقل کرد.

اداره آن بنگاه خیریه به دست خودشان بود و بعد شد بنیاد پهلوی. در ماجرای اصلاحات ارضی از 2200 مورد زمینی که اینها داشتند، نزدیک 1100 مورد واگذار شد، آن هم به این شکل که زمین‌ها را می‌فروختند! دهقانان که پول نداشتند بخرند، از بانک عمران که یک بانک شاهنشاهی بود، وام می‌گرفتند، یعنی در واقع زمین مردم را به خودشان فروختند! تازه 1100 قطعه بزرگ را فروختند و 1100 قطعه باقی مانده در اختیار بنیاد پهلوی بود.

دارایی های غیر ملکی ِرضاخان هم هنوزبه درستی شفاف ورد گیری نشده است.عده ای ازجمله دراین مستندِتازه ساز مدعی شده اند که رضاخان با خود هیچ نبرد و درخارج هم چیزی نداشت. همه این ثروت هارابرای مردم ایرا تولید کرد وگذاشت ورفت!

 

*درمورداین بخش ازدارایی های رضاخان چه برآوردی وجوددارد؟

رضاخان دو سه فقره بزرگ مثل حساب‌های بانکی را به خارج منتقل کرد که هنوز تکلیف آن سپرده‌ها معلوم نشده است. ظاهراً بخش عمده‌ای از پول نفت را هم از ایران خارج کرد که در بانک‌های امریکایی و انگلیسی بود و آنها این را مصادره کردند.

بخشی از پول و جواهراتی را که با خودش برد، رفقای انگلیسی اش در کشتی کش رفتند و نشان دادند که هیچ حرمت و ارزشی برای نوکرهای خودشان قائل نیستند! رضاخان خودش که شاه بود و چمدان حمل نمی‌کرد، اما در این سفر چمدانی را شخصاً حمل می‌کرد که جواهرات در آن بود. اینها ثبت شده است. مثلامکاتبات فرزندان رضاخان را که بین جزیره موریس و تهران رد و بدل می‌شد بخوانید،ردپای این مسائل درآن هست. چند مورد نامه هم به محمدرضا نوشته است.

 

بله و اتفاقاً بسیاری از آنچه که مخالفان به او نسبت می‌دادند را تأیید کرده است. در یکی از نامه‌ها نوشته بود: من مانده‌ام اینها چرا مرا برکنار کردند؟ چون هر کاری که از من خواستند انجام دادم! وقتی محمدرضا به متفقین می‌پیوندد و به آلمان‌ها اعلام جنگ می‌کند، رضاشاه نامه تأییدآمیزی را برایش می‌نویسد که خیلی کار خوبی کردی - قابل توجه کسانی که معتقدند رضاشاه جلوی انگلیسی‌ها ایستاده و آلمانوفیل شده بود! - در نامه‌های بچه‌های رضاشاه دعواست بر سر خریدن تخمه الماس با چند قیراط!شمس برای جواهرات له‌له می‌زد! اطرافیان صدایشان درآمده بود که پدر اینها را آواره و تبعید کرده‌اند و فرزندان هر کدامشان دنبال این هستند که تخمه الماس با ویژگی‌های مختلف بخرند! سرنوشت اموال رضاخان به این شکل درآمد که بخشی را برد، بخشی را به محمدرضا منتقل کرد، بخشی هم توسط دزدان بین‌المللی غارت شد.

اواخر عمرش هم وضعیت خوبی نداشت. علی ایزدی مباشر او در خاطراتش می‌نویسد که اواخر عمر خیلی اذیتش کردند.

رضاخان قبل از این که از ایران خارج شود دچار دیوانگی و جنون شد! می‌گفتند در بندرعباس راه می‌رفته و می‌گفته است: علیحضرت قَدَر قدرت قوی شوکت و... زکی! رضاشاه از همین جا قاتی کرد! آنجا که رسید، بالاخره کاخ سعدآباد کجا؟ ویلای موریس کجا؟ مالکیت بر همه ایران کجا و به قول خودش که در مکاتباتش گفته بود سر و کله زدن با کاکاسیاه‌های آنجا کجا؟ رضاشاه دیگر بی‌حوصله بود و آسیب سفر و از دست دادن آن موقعیت خیلی برایش سنگین بود. اتفاقاً در یکی از این مکاتبات ـ‌و باز قابل توجه کسانی که می‌گویند رضاشاه دلش برای میهن می‌سوخت‌ـ به محمدرضا می‌گوید: هیچ چیز برایم مهم نیست، برایم فقط مهم تویی و ادامه سلطنت. اول  نامه هم به ملت ایران توهین می‌کند و می‌گوید: ملت ناسپاس و ناشکری است! من این همه به آنها خدمت کردم و نمی‌گوید چه خدمتی؟! آن همه لطمه‌ای را که به این ملت وارد کرد، خدمت می‌داند و معتقد است ملت در مقابل خدمات او ناسپاس بوده‌اند.به نظرم از دست دادن آن موقعیت‌ها باعث شد او دچار فروپاشی عصبی شود.

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:۱
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
ارسال نظرات
ناشناس
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
۱۷:۳۲ - ۲۸ مرداد ۱۳۹۲
۰
۰
خیلی کثافتین که نظرات ما رو چاپ نمی کنید
پاسخ
جدیدترین اخبار پربازدید ها