کد خبر: ۱۷۲۵۸۲
زمان انتشار: ۲۰:۰۰     ۱۷ مهر ۱۳۹۲

لشكر خوبان اسم كتاب نیست؛ اسم لشكر شهیدمهدی باكری است. لشكر ۳۱ عاشورا هنوز هم هست. جایی در شهر تبریز پادگانی دارد و در كشاكش مأموریت‌های قرارگاه حمزه ـ شمال غرب ـ حسابی فعال است. برای فهمیدن چند و چون ماجرای كتاب‌ و آن تعداد از ۴۳۰ شخصیتی كه در كتاب هستند و شهید نشده‌اند به تبریز رفتیم.

همرزمان مهدی‌قلی رضایی (راوی كتاب) در محل استقرار ما كه همان پادگان سپاه عاشورا باشد دور هم جمع شده بودند. فضا و شوخی‌ها جنس روزهای جنگ بود. جمعِ یك‌دستی كه از گزند حوادث و رخدادهای این بیست سال خودشان را نگه داشته‌اند و تنها فرق‌شان با آن روزها سفیدی موها و محاسن است. محور جالب این اتحاد هم فرمانده‌شان بود. فرمانده و نیروهایش هنوز با هم جلسات دارند. به هم سر می‌زنند؛ هیات می‌گیرند؛ سینه‌زنی می‌كنند. وقتی قرار به گفت‌وگو با اهالی لشكر می‌شود، همه گوش به فرمان فرمانده‌شان هستند.

مصاحبه‌های گروهی كار چندان راحتی نیست. همه به محافظه‌كاری می‌افتند و جواب‌ها زنده و واقعی نمی‌شود. برای شكستن این جو گفتیم كَل بیاندازیم بین جماعت میزبان. یك دفعه پرسیدم چه كسی غواصی‌اش از بقیه بهتر بود؟! هیچ كس چیزی نگفت! چند دقیقه همه با لبخند به هم نگاه می‌كردند. یكی از جوان‌ترهاشان درآمد كه: حاج مهدی‌قلی رضایی! بعد همه با هم گفتند مهدی‌قلی رضایی. او سر ضرب گفت: آن‌ها كه از هور گذشتند از همه بهتر بودند. پرسیدم كه كی رد شد؟ فرمانده گفت: آن‌ها كه شهید شدند! بین این جماعت كَل‌كَل نمی‌افتد. همه پشت هم درمی‌آمدند. یك بار دیگر پرسیدم نسبت شما با جناب رضایی چیست؟ دو سه نفری گفتند ما محافظان سردار رضایی هستیم.

گفتیم هر یك از دوستان و همرزمان مهدی‌قلی رضایی در مورد لشكر خوبان جمله‌ای بگوید. چند نفری تعریف كردند. یكی از بچه‌ها گفت: من می‌خواهم كتاب را نقد كنم و جمله‌ای از اشكالات كتاب بگویم! بعد اشاره كرد كه اشكال بزرگ كتاب در این است كه مهدی‌قلی از رشادت‌های خودش نگفته است؛ همین و بس! گفت ما از خوبی‌ها و بزرگی‌های رضایی بیشتر از این‌ها می‌دانیم. بعد اضافه كرد: من البته این را هم بگویم كه اگر كسی از مخاطبان شما ایراد و اشكال دیگری از كتاب یافت، باید بداند كه بخش زیادی از گفت‌وگوهای خانم سپهری با جناب رضایی در بیمارستان انجام شده و این در حالی بود كه از شدت عوارض مجروحیت امیدی به ماندنش نبود.

رفتیم خانه‌ی خانم سپهری (نویسنده‌ی كتاب). همسرش آقای ایوب نصیر اوغلی با ویلچیر آمده بود دم در به خوشامد. خانه‌ی مصفایی داشتند و باغچه‌ی زیبایی كه حاصل ذوق همین آقای همسر است. مصاحبه كه شروع شد و دوربین‌ها را كه كاشتند خانم سپهری انگار كمی ناخرسند شد. گفت می‌شود خیلی فیلم از بنده نگیرید؟! معلوم شد كه به رئیس دانشگاهش قول داده كه خوب درس بخواند و كمتر به كارهای دیگر بپردازد. می‌گفت فیلم زیاد از من پخش نكنید تا فكر نكنند زده‌ام زیر قولم.

به اتاق كار معصومه سپهری كه رفتیم كتابخانه پر و پیمانی داشت از كتاب‌های ادبیات مقاومت والبته فلسفه. گوشه‌ی دیوار كنار میزش هم یك بیت شعر به نستعلیق نمكینی نوشته بود:

بهر امتحان ای دوست گر طلب كنی جان را / آن‌ چنان برافشانم كز طلب خجل مانی

برنامه بعدی ما در تبریز دیدار با خانواده و خصوصاً مادر سردار رضایی بود. به منزل آقای رضایی رفتیم. مادرش پیرزنی مهربان و خوش‌بیان بود كه غیر از زبان تركی نمی‌دانست. این بود كه زحمت گفت‌وگوی با ایشان را سركار خانم سپهری كشید. نویسنده‌ی دو كتاب پرشمارگان دفاع مقدس این‌قدر در كارش زبده هست كه معطل سؤال‌های ما نماند. اما از مادر سردار پرسیدم آقا پسر چقدر شما را اذیت كردند؟ مكثی كرد. در حالی كه انگار این بیست، سی سال را یك بار دیگر مرور می‌‌كند گفت: هیچی! بعد گفت من ملافه‌های سفیدی زیر مهدی می‌گذاشتم كه جایش تمیز باشد. هر وقت كه این ملافه‌ها خونی و عفونی می‌شد، می‌بردم با دست می‌شستم و در هوای تبریز همیشه سرد، آن‌ها را پهن می‌كردم تا خشك شود. همیشه مراقب بودم این پارچه‌ها روی زمین نیافتد. برای من این ملافه‌های خونی شده از خون فرزند جانبازم حرمت داشت. روز آخری هم كه آن ملافه‌ها را جمع كردم و مهدی بهبود یافت و از تخت برخاسته بود، دوباره ملافه‌ها را شستم و گذاشتم كنار. همین پارچه‌ها را قنداق دو پسرش كردم كه چند سال بعد به دنیا آمدند!

مهدی‌قلی رضایی آدم كم‌حرفی است. از آن دست آدم‌ها كه تا اصرار نكنی قاطی نمی‌شود و با سكوت گوشه‌ای می‌نشیند. اما این سفر و حواشی آن جای خوبی برای یك دو تا خلوت حسابی با او بود. یك بار كه كنارش نشسته بودم پرسیدم: شما جانباز ۷۰ درصد هستید، در ۱۵ عملیات شركت كرده‌اید و در واقع شهید زنده‌اید. سری تكان داد كه یعنی نه انگار! سؤالم را ادامه دادم كه مگر می‌شود كسی زنده از میان این همه آتش بیرون بیاید؟ درآمد كه همانی است كه احمد كوچولو (شهید احمد یوسفی‌منیر) برایم نوشت. اگر در این راه ثابت قدم بمانم. شاید باید امتحانم تمام بشود ولی:

بهر امتحان ای دوست گر طلب كنی جان را / آن‌ چنان برافشانم كز طلب خجل مانی

فهمیدم خانم سپهری این بیت را از مهدی‌قلی رضایی وام گرفته و به دیوار نصب كرده است. روز دوم حضور گروه مستندساز در تبریز با نویسنده و راوی خاطرات راهی گلزار شهدای شهر شدیم. جایی كه خیلی آدم‌های كتاب در آن‌جا دور هم جمعند. تك به تك افراد و قصه‌هاشان را دوباره شنیدیم. جالب بود كه در شناخت و معرفی شهدای آذربایجان، خانم سپهری كم از جناب رضایی نبود. این‌قدر در طول این بیست سال از جنگ دانسته و نوشته است كه خودش یك تنه بنیاد حفظ و نشر آثار دفاع مقدس استان است.

خانم سپهری گفت این سردار رضایی ما خیلی متأثر نمی‌شود. اما اگر در این گلزار یك جا پایش سست شود سر مزار شهید احمد یوسفی‌منیر است. دوربین‌های‌تان آماده باشد. یك دوربین جلوتر رفت. دوربین روی پایه هم از عقب‌تر مترصد نشسته بود. جناب رضایی به قبر احمدكوچولو كه رسید سرش را زیر انداخت. یكی دو بار دور آن چرخید و انگار چیزی زیر لب زمزمه ‌كرد. القصه زیارت زنده‌‌گان زنده‌ترمان كرد.

روز دوشنبه پانزدهم مهر ماه تعدادی از افراد مرتبط با كتاب لشكر خوبان به تهران آمدند. هم برای دیدار و نماز جماعت با رهبر انقلاب. هم برای حضور در مراسمی كه قرار بود بخشی از دست‌نوشته‌ی رهبر انقلاب در طی آن رونمایی و اهدا گردد. مدعوین دیدار دو خانواده بودند و چند مرد جنگی. خانواده آقای رضایی و خانواده خانم سپهری به اضافه تعدادی از همرزمان برادر رضایی. وقتی رسیده بودند دم در دل توی دل‌شان نبود. كمی مانده بود به اذان كه وارد محل برگزاری دیدار شدند و برای نماز آمده شدند.

دیدار روز دوشنبه در واقع پس دادن بازدید رهبر انقلاب از لشكر ۳۱ عاشورا بود. حضرت آیت‌الله خامنه‌ای پیش از این یك بار در سال ۶۷ برای بازدید از مناطق عملیاتی به مقر لشكر خوبان در نزدیكی دزفول رفته بودند و این دیدار به عبارتی پس دادن آن بازدید بود بعد از بیست و پنج سال.

«آمدید آقایرضایی؟!» این اولین جمله‌ی رهبر انقلاب بود بعد از دیدن راوی كتاب، سردار حاج مهدی‌قلی رضایی. بعد از سخنرانی هم آقا نصیراوغلی با ویلچیر رفتند جلو برای سلام و علیك. آقا فرمودند خانمِ شما با این همه كار به شما هم می‌رسند؟ می‌خواستم توضیح بدهم كه همسر خانم سپهری در ماه دوم حضور در جبهه از ناحیه‌ی نخاع مجروح شده و بعد از بازگشت به درس‌هایش ادامه داد تا پزشك عمومی شد. خانم سپهری هم در همه‌ی این سال‌ها در كنار مراقبت از همسر و مادری یك پسر، نویسندگی را هم به شكل جدی پی گرفته و از درس و بحث هم غافل نمانده است و الان دانشجوی دكترای فلسفه است.

رهبر انقلاب به آقایان لشكر ۳۱ عاشورا خیر مقدم گفتند و از دیدارشان اظهار خوشحالی كردند. بعد هم درباره كتاب، زحمات نویسنده و ارزش كار گوینده خاطرات به تفصیل سخن گفتند. ارزش‌‌ها و مزیت‌های آن را برشمردند و مثل یك منتقد از چند زاویه درباره اینگونه از ادبیات سخن گفتند. جالب بود كه چند نفر از اهالی همین لشكر كتاب‌های كوچك و بزرگی از خاطرات‌شان را كه به تازگی تألیف و تدوین كرده بودند با خودشان آورده بودند.

 

از بخش‌های جذاب دیدار هم یادآوری رهبر انقلاب از شعر «غواصلارِ» كتاب بود كه یكی از رزمنده‌ها آن را كامل خواند. شعری كه به نوعی روضه‌ای است در رثای شهادت غواصانی كه بدون صدا و مظلومانه در زیر آب شهید شدند. اشك حضار و صدای رهبر انقلاب در همراهی شعر فضای باصفایی ایجاد كرده بود.

بعد از اتمام دیدار از رضایی كه آرام‌تر از دو سه روز پیش به نظر می‌رسید پرسیدم چه خبر؟ گفت آقا طوری با من سخن گفتند كه انگار من را سال‌هاست می‌شناسند. من فكر می‌كنم تصویرسازی‌های این كتاب باعث شد رهبر معظم انقلاب این‌قدر سریع بنده را به جا بیاورند.

قرار قبلی این بود كه بعد از این دیدار، طی برنامه‌ای در حضور رسانه‌ها، پیشكسوتان جنگ و جهاد و نویسندگان و هنرمندان و دیگر مردم عادی در سالن غدیر وزارت كشور برگزار شود.

معصومه سپهری بعد از كتاب نورالدین پسر ایران، این دومین بار بود كه برای دریافت تقریظ رهبر به تهران آمده بود در حرف‌های ابتدای مراسم گفت این اتفاق برای من تحقق وعده الهی بود كه «ان تنصروا الله ینصركم» خدا را شكر می‌كنم. او در ادامه از تردیدهای بزرگ زندگی‌اش گفت كه از سال‌های نوجوانی‌اش آغاز شده بود. و از ۱۸ سال پیش یاد كرد كه با صدای مرد بزرگی به نام مهدی قلی رضایی آشنا شد. گفت عزت یافتن كتاب به خاطر مظلومیت غریبی است كه شهدای اطلاعات و عملیات دارند و این چه رازیست كه خون یك شهید یاد و راه او را زنده نگه می دارد؟ او گفت امید من قلم‌های جوانی است كه باهوش و جسورنده و مطمئنم كارهای تا كنون را به بهترین شكل ادامه خواهند داد.

سخنران بعدی جناب علیرضا مختارپور بود كه به سبك ارائه‌ی مقاله‌های كاربردی در همایش‌ها دو مشخصه بارز كتاب را گفت و برای جای جای حرف‌هایش شاهد مثالی از كتاب آورد. آقای مختارپور از دوازده ویژگی كه برای كتاب لشكر خوبان احصاء كرده بود، به بیان دو ویژگی «استفاده از عنصر طنز» و «رشد شخصیتی رزمندگان» پرداخت. از آن‌جا ایشان در حوزه‌ی مولوی و حافظ صاحب تألیف و تحقیق است، سخنانش را با استناد به این دو رند عالم‌‌گیر لطیف‌تر ارایه كرد.

چهره دیگر دعوت شده به جایگاه حسن رحیم‌پور ازغدی بود. او خودش غواص اطلاعات و عملیات جنگ بوده است. تا بسم‌الله گفت، گفت می‌خواهم از یك نقطه ضعف بزرگ انقلاب اسلامی حرف بزنم. چرا ما نمی‌توانیم این حادثه‌های بزرگی كه در انقلاب‌مان اتفاق افتاده است را به آثار هنری درخوری تبدیل كنیم؟ چرا ما فیلم و رمان و داستان به اندازه‌ای كه باید در مورد جنگ خلق نكرده‌ایم؟ بعد اشاره كرد به دوره‌های مختلفی كه بعد از جنگ از سر گذرانده‌ایم.  اقراری هم كرد و گفت هیچ یك از این كتاب‌های خاطره رزمندگان را تا آخر نخوانده‌ام. دلیلش هم این بود كه: بخشی از آن‌ها را كه اوایل دیدم جاذبه‌های هنری و روایی نداشت و نقل رخدادهایی بود كه خودمان دیده بودیم. اما بعد كه تیراژ بالای این كتاب‌ها را دیدم پیش خودم گفتم باید ببینیم چیست. دلیل بعدی هم حساسیت در حد وسواس رهبر انقلاب روی این كتابها بود. ایشان از دوران ریاست جمهوری‌شان در مورد لزوم تولید و خلق رمان و سینمای انقلاب پرپر زده بودند و ۲۵ سال قبل در نقل قولی عنوان كردند كه بدون رمان نمی توان به آینده انقلاب فكر كرد. من بر این باورم امروز هم اگر خاطرات دفاع مقدس را ننویسیم تاریخ آن‌ها را با باد خواهد برد و نسل‌های بعد باید برای آشنایی با این موضوع از نو شروع كنند و حتی خاطرات كسانی را بخوانند كه در دفاع مقدس نبوده‌اند و یا خاطرات‌شان بوی ضدیت با جنگ را می‌دهد.

دست‌نوشته‌ی رهبر انقلاب با حضور نویسنده و راوی كتاب رونمایی شد و بعدحرف‌های راوی كتاب جناب مهدی‌قلی رضایی حسن ختام شد. در دقایق پایانی برنامه و وقتی نوبت به سردار رضایی رسید از حضور و زحمات افراد و خصوصاً مقامات نظامی بلندپایه‌ای كه به احترام آمده بودند تشكر كرد. بعد هم فقط یك خاطره گفت. همان خاطره ضمانت شفاعت كردن را. همرزمش احمد كوچولو را معرفی كرد و بعد گفت احمد زیر ضمانت شفاعت من در آن دنیا نوشت به شرطی كه در این مسیر ثابت قدم بماند.

از در كه بیرون زدیم یكی از خبرنگاران پُركار تلویزیونی پرسید به نظرت علت برگزاری این برنامه چه بوده است؟ ما رسانه‌ای‌ها عادت كردیم كه رخدادها را یا با تقویم تطبیق بدهیم یا با رخدادهای دیگر مرتبط كنیم. و من به این فكر می‌كردم كه در این وانفسای روزگار، كدام علت مهم‌تر از زنده نگهداشتن این حماسه‌ها و حماسه‌گران تاریخ انقلاب و دفاع مقدس وجود دارد؟

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها