کد خبر: ۲۲۶۵۹۱
زمان انتشار: ۱۵:۰۵     ۰۸ خرداد ۱۳۹۳
بمب روحیه که وارد شد بیمارستان به هم ریخت. هر کس می‌خواست با عقاب آسیا عکس بیاندازد.

به گزارش پایگاه 598 به نقل از آی اسپورت؛ بهار پایتخت و روزی با طعم آفتاب و گرما. تقویم تعدادی از کودکان این شهر درندشت دیروز به ثبت ثانیه‌هایی پر از حلاوت مشغول بود. به بهانه مقدمات سی و هشتمین نشست کافه فوتبال، جمعی از اهالی فوتبال راهی بیمارستان مرکز طبی کودکان در خیابان دکتر قریب شده بودند.

 

صادق درودگر، عزیزالله محمدی، حسن روشن، محمد پنجعلی، مجید حسینی کنگانی و شیدا دهداری (دختر زنده یاد پرویز دهداری) به آنجا رفته بودند تا برای سی و هشتمین گردهمایی کافه فوتبال که قرار است ۲۰ خرداد با مسابقه فوتبال کودکان تحت درمان در آن بیمارستان همراه باشد برنامه ریزی کنند.

 

کودکانی که به گفته رییس بیمارستان هر کدام به دلیل یک بیماری در آنجا بودند و همه عاشق فوتبال. قرار بود با دیدن فوتبالی‌ها سوپرایز شوند و البته همه حضار با دیدن یک چهره محبوب سوپرایز شدند.

 

در که باز شد مردی بلند بالا با لبخندی دوست داشتنی در قاب در ظاهر شد. احمد رضا عابدزاده به همراه پسرش امیر و همسرش آمده بودند که گل لبخند را بر لب این کودکان بنشانند.

 

بمب روحیه که وارد شد بیمارستان به هم ریخت. هر کس می‌خواست با عقاب آسیا عکس بیاندازد. می‌خواست با او حرف بزند و خاطره‌هایش را رج بزند.

 

احمدرضا میان آن جمعیت فقط می‌خندید. از آن دست خنده‌های ویران کننده‌ای که دلت را می‌کشاند به ملبورن تا همه آنچه از فوتبال و هیجان را به یاد داشته‌ای در کسری از ثانیه مرور کنی.

 

احمدرضا قبل از دیدن بچه‌ها برای هماهنگی وارد سالنی می‌شود که دیگر مدعوین هم آنجا هستند. با همه احوالپرسی می‌کند و سر به سر عزیزمحمدی می‌گذارد که من بخواهم با شما به برزیل بیایم چه کار باید کنم؟

 

بعد به رییس بیمارستان می‌گوید یکدست لباس پزشکی به من بدهید می‌خواهم با شکل و شمایل دکتر‌ها به دیدن بچه‌ها بیایم. حسن روشن میان حرف او می‌پرد و می‌گوید احمد جان تو را اینجا آورده‌اند که با‌‌ همان تیپ خودت به دیدن بچه‌ها بروی اگر قرار به دکتر اوردن بود که خودمان دکتر فتح الله‌زاده را داشتیم!

 

شوخی و خنده‌های احمد رضا تمامی ندارد. شیدا دهداری برای گرفتن عکس با او و امیر و همسر عقاب به گوشه سالن می‌رود. احمدرضا دختر پرویز دهداری را نمی‌شناسد و همسرش او را معرفی می‌کند. قدر‌شناسی و احترام به استاد را می‌شود در آن لحظه دید.

 

احمدرضا از جا برمی خیزد و به گرمی با او احوالپرسی کرده و از وی عذر می‌خواهد. او رو به حضار می‌گوید: «من هر چه دارم از پرویز خان است. فوتبال ما نمی‌تواند او را فراموش کند»

 

کم کم نوبت دیدار با کودکان فرا می‌رسد. شیدا دهداری لباس و شلوارهای ورزشی تهیه کرده که مهمانان به دست می‌گیرند تا به کودکان بدهند. درب سالن که باز می‌شود بچه‌ها با دیدن مهمانان و به خصوص عابدزاده جیغ می‌کشند. صحنه جالبی است. انگار باورندارند او را از نزدیک می‌بینند.

 

نوبت معرفی که می‌رسد هر کس خودش را معرفی می‌کند و نوع بیماریش را هم می‌گوید. یکی دیابتی است، یکی مشکل کلیوی دارد و...

 

بعد میکروفن به احمدرضا می‌رسد می‌گوید: «من هم احمدرضا عابد‌زاده هستم. مثل شما‌ها یک بیماری سخت را گذرانده‌ام. خدا گاهی اوقات دوست دارد صدای بنده‌هایش را بشتود به آن‌ها یک بیماری می‌دهد تا بیشتر با هم حرف بزنند.»

 

حرف های صمیمانه احمدرضا بغض حضار را به دنبال داشت. همه به نوبت حرف زدند. دختر پرویز دهداری از مشکل کلیوی پدرش حرف زد و اینکه هیچ بیماری نمی‌تواند مانع از ورزش شود.

 

حرف‌ها که تمام می‌شود همه برای عکس گرفتن جمع می‌شوند. حالا خانواده‌ها هم آمده‌اند و بازار عکس گرفتن‌ها داغ است. احمدرضا که تا چند دقیقه قبل اصرار داشت عجله دارد و باید به یک قرار کاری برسد حالا میان کودکان نشسته و حتی موبایلش را هم به همسرش می‌دهد تا از او و آن بچه‌های دوست داشتنی عکس یادگاری بگیرد.

 

وقتی وارد زمین فوتبال می‌شوند ماجرا جالب‌تر می‌شود. محمد پنجعلی یک طرف و احمد رضا هم کاپیتان یک تیم دیگر است. بازیکنان خود را از میان بچه‌ها انتخاب می‌کنند. صدای خنده‌های احمدرضا همه را متوجه خود کرده است. پا به توپ می‌شود، دریبل می‌زند با پنجعلی کری می‌خواند و همه را به وجد آورده است. اویی که اصرار داشت باید به یک قرار کاری برسد حالا همسرش آن قرار را به او یادآوری می‌کند و او می‌گوید: «می‌رویم؛ دیر نمی‌شود. بگذار با بچه‌ها بازی کنیم.»

 

پنجعلی یک گل می‌زند و کلی کری می‌خواند. احمدرضا دست بردار نیست. امیر عابدزاده را صدا می‌زند و او رادرون دروازه قرار می‌دهد. بعد ناگهان چشمش به کودک بیماری می‌افتد که روی ویلچر کنار خانواده‌اش نشسته.

 

احمدرضا آمد، بوسه‌ای به صورت آن کودک زد و ویلچرش را به دست گرفت و وارد زمین شد. توپ را میان چرخ‌های ویلچر قرار داد و در میان جیغ و شادی کودک ویلچر نشین به سمت دروازه رقیب حرکت کرد.

 

حالا دیگر کسی جلو دار عقاب نیست. او توپ و ویلچر را با هم به تور می‌رساند و گل مساوی را ثبت می‌کند. شادی کودک ویلچر نشین و خنده‌های در هم آمیخته او احمدرضا زیبا‌ترین تصویر روز است.

 

بازی که تمام می‌شود بازهم احمدرضا را می‌شود میان جمعیت دید. غزلواره‌ای از عشق با قافیه‌هایی از جنس خنده‌های عقاب. بچه‌ها همه او را صدا می‌زنند. با نام کوچک «احمدرضا» و او انگار همه قرار‌هایش را فراموش کرده و تاب دل کندن از آن جمع معصومانه را ندارد.

 

 

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۱
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها