کد خبر: ۲۹۱۹۸۸
زمان انتشار: ۱۳:۰۲     ۱۳ بهمن ۱۳۹۳
حمید سبزواری هرچند این روزها دیگر مثل سابق خانه‌اش از حضور شاعران گرم نیست، اما همچنان به‌مانند روزهای پرهیاهوی بهمن ۵۷ از انقلاب و سرودهایش می‌گوید.
به گزارش پایگاه 598 به نقل از تسنیم، برگ‌برگ انقلاب در خود خاطراتی دارد که هر روز هم اگر از تاریخ تولد آنها بگذرد، هرچقدر هم چهره خود را در پس گرد فراموشی نقاب بگیرند، فراموش نمی‌شوند، در دل تاریخ ثبت شده‌اند و اصلاً انگار تاریخ انقضایی را نمی‌توان برای آنها متصور شد. هنر انقلابی، هنری که برای انقلاب و یا از دل آن برخاسته است نیز چنین ویژگی‌ای دارد، چرا که جزئی جدایی‌ناپذیر از انقلاب به شمار می‌آیند، در واقع هویت خود را از انقلاب گرفته‌اند و از این منظر ویژگی‌های منحصر به فردی دارد که هر یک از آنها ضامن بقای آنها خواهد شد.


در میان کاروان هنر انقلاب اسلامی، شعر قافله‌سالار است. شعری که با زبان ساده، پرطنین و حماسی و واژگانی جدید، آرمان‌های ایرانی را به زنجیره نظم می‌کشد که از پس سال‌ها به روزهای آرزومندش رسیده است. شعر از این نظر اولین هنری بود که با انقلاب همراه شد و انقلابی بودن خود را ثابت کرد. هنری که رگه‌های آن را باید از دوران مشروطه و به قوت در دوره پهلوی اول و دوم جست. در میان جرگه شعرای انقلاب برخی موی‌سپیداند و حق پدری به گردن آن دارند. نمی‌توان از شعر انقلابی سخن گفت و یادی از آنها نکرد. یکی از این هزارتن حسین ممتحنی، ملقب به حمید سبزواری است. نمی‌توان دهه فجر را تجربه کرد و خاطراتش را مرور، اما یادی از ترانه‌ها و سرودهای او نکرد و اشعارش را بر لب زمزمه نکرد. حسین ممتحنی متولد سال ۱۳۰۴ در سبزوار ملقب به حمید سبزواری است که از کودکی قریحه شعری داشت. پدرش پیشه‌وری ساده در سبزوار بود، اما پدربزرگ او دستی در شعر داشت. شاعری که به نقل از خانواده سبزواری، دیوان اشعارش را راهزنان به یغما بردند. اولین کتاب‌هایش را در دوران نوجوانی توسط یکی از کتابفروشی‌های شهر سبزوار منتشر شد، اما فصل جدید زندگی سبزواری را باید، همانند بسیاری از شاعران و هنرمندان دوره معاصر، انقلاب و آغاز فعالیت‌ها برای تغییر بدانیم.

گزارش زیر نتیجه گفت‌وگو چند ساعته در منزل استاد با حضور محسن ممتحنی، فرزند وی، حسین شمسایی، از دوستان او و شکوه اقدس شفقی، همسر استاد است که به بهانه روز شعر و ادب میهمانشان بودیم. هر چند انتشار این گفت‌وگو کمی به تأخیر افتاد، اما این روزها بهانه شیرینی است برای بازگویی خاطرات حمید سبزواری از روزهایی که پیش از پیروزی انقلاب در سبزوار بود و پس از آن به تهران آمد و ..

استاد از حال و هوای انقلاب در سبزوار بفرمایید. چطور شد که شما جزء شاعران انقلاب شدید؟
سبزواری: انقلاب یکی از بزرگترین حرکت‌ها در طول تاریخ بود که البته با خواست خدا به پیروزی رسید. خدا خواست آمریکا و اسرائیل که قصد استعمار ایران را داشتند، با این انقلاب سیلی بخورند. با این انقلاب ملت سربلند شد و دشمنان هم به مقصد خود نرسیدند.

هرچه به انقلاب نزدیک می‌شدیم، آگاهی مردم بیشتر می‌شد و هر کدام تلاش می‌کردند تا به نوبه خود کاری برای انقلاب انجام دهند. بازاری‌ها می‌خواستند با توانایی و استطاعت مالی‌ای که داشتند، کاری برای انقلاب کنند، روحانیون با سخنرانی‌هایی که می‌کردند و شاعران هم با شعرهایشان. به همین خاطر می‌گویم که این انقلاب ثمره تلاش همه مردم بود. سیلی اصلی را مردم با وحدت خود به دشمنان زدند. امیدوارم که قدردان این خون‌هایی باشیم که برای انقلاب ریخته شد.

من هم در آن ایام، چه در زمانی که در سبزوار بودیم و چه زمانی که به تهران آمدیم، حال و هوای مردم را می‌دیدم و شب‌ها همان احساسات را در شعر می‌آوردم. در ابتدا برخی از شاعران که روشنفکر بودند، به ما طعنه می‌زدند، اما ما در جواب آنها چیزی نمی‌گفتیم. این اشعار را خدا بر زبان هر کدام از ما شاعران جاری می‌شد، شعرهایی مثل «ای بانگ آزادی است»، «برخیزید ای شهیدان راه خدا» و ... .

شمسایی: استاد سبزواری قبل از انقلاب اشعارشان به ویژه غزلیاتشان حال و هوای انقلاب داشت. زمینه‌های شعر انقلاب در همین منزل فعلی ایشان و منزل برخی از دوستان دیگر وی مانند قدسی مشهدی، اوستا، سپیده کاشانی، مرحوم نصرالله مردانی و خیلی از این دوستان شکل می‌گیرد.

خاطرم هست که فشار و اوضاع سیاسی و امنیتی در آن زمان به گونه‌ای بود که به راحتی نمی‌توانستیم کار فرهنگی انجام دهیم. استاد هم از این قضیه مستثنی نبودند. ایشان اشعاری را که قابل پخش نبود، در برخی از نقاط این خانه مانند جامه‌دان، پنهان می‌کردند تا بعد اشعار را در میان همان گروهی که داشتند، بخوانند. مثلاً خاطرم هست، قصیده محکمی درباره جشن‌های ۲۵۰۰ ساله با این مطلع سروده بودند:
ای ساز کرده قصه زال زر
از دست داده دانش و کر و فرّ
از دخمه برون به در آورده
دندان گیو و جمجمه نوذر
می‌بینمت به معرکه چون ضحاک
آنک نوای کاوه آهنگر
مردم ز بند رسته و بربسته
دست تو و قبیله تو یک‌سر ...

این را حدود سال‌های ۴۵ سروده بودند، یعنی ۱۵ سال قبل از انقلاب، اما محتوای این اشعار به صورتی بوده که نمی‌توانستند آن را در میان غیر از شاعرانی که خود انقلابی بودند، بخوانند. این نوع سروده‌ها تنها در حضور همان شاعرانی خوانده می‌شد که پیش از انقلاب در همین خانه جمع می‌شدند:

طبق رمیده ز گلشن چه گلستان است این
نشاط رفته ز مرغان چه گلبنان است این
ز مرحمت ز سرم سایه ای خدا بردار
که جان به تاب و تب آمد چه سایه‌بان است این...
و یا:
هنوزم شوق پرواز است گر بال و پری باشد
به سر سودای آزادی است ما را تا سری باشد
امیدم هست در دل تا دلم گرم است در سینه
که بر دیوار پولادین هر زندان دری باشد

اکثر این اشعار توسط من در سال‌های ۴۸ تا ۵۷ اجرا می‌شد. مثلاً یک‌شبی در مسجد هدایت که آقای طالقانی بودند، می‌رفتم و اجرا می‌کردم. در آن زمان دانشجو بودم و هنوز هم آقای حمید را نمی‌شناختم. یک روز بعد از اینکه تعدادی از ابیات ایشان را خواندم، دیدم آقایی به من می‌گویند می‌دانی که این اشعار برای کیست؟ گفتم، بله این سروده‌های آقای حمید سبزواری است. ایشان هم گفت من همان آقای حمید هستم. این باب آشنایی ما بود که بعد از آن ادامه پیدا کرد و من هم وارد حلقه شعری آنها شدم و ارتباطمان نزدیک‌تر شد.

سرودهای انقلابی چگونه ساخته می‌شد؟
جلسات فراوانی داشتیم. قبل از انقلاب آن سروده‌هایی که خوانده و ساخته می‌شد، مثل شعر «برخیزیم در هوای آزادی»، بسیاری از دانشجویان حتی دانشجویان چپی مثل نعمت آذر که بعداً از ایران متواری و از جرگه انقلابیون خارج شد، هم این شعر را می‌خواندند. بعد هم که کمیته ورود امام(ره) تشکیل شد و سروده‌های ویژه ورود امام را می‌ساختیم. در این زمان جمع‌هایی با شاعران و هنرمندانی مثل صبحدل، مرشدزاده، عباس صالحی و دیگران تمرین می‌کردیم. بعد سرود «خمینی ای امام(ره) » و «برخیزید ای شهیدان راه خدا» یا «خوش آمدی امام ما» ساخته و خوانده شد که استقبال مردمی را به همراه داشت. در این مدت استاد نزدیک به ۵۰۰ سرود ساختند که اکثر آنها از سوی صدا و سیما پخش شد. استاد برای این اشعار پولی دریافت نمی‌کردند و عمده کارها دلی بود که از سر اعتقادات ایشان ساخته و خوانده می‌شد.
حتی چپ‌ها هم سرودهای آقای سبزواری را می‌خواندند

استاد سبزواری در سال‌های پس از انقلاب هم در جریان شعر انقلاب بسیار تأثیرگذار بودند. با شروع انقلاب گروه‌های روشنفکری مثل کانون نویسندگان انجمن «شب‌های گوته» را راه‌اندازی کردند و اکثر شعرای ضد انقلاب جلسات مفصلی را برگزار می‌کردند که بویی از انقلاب در آن نبود. ما بعد از انقلاب، با توجه به نیازی که در این زمینه احساس می‌شد، بلافاصله «مجمع شاعران انقلاب اسلامی» را با حضور شاعرانی مانند آقای زورق و دیگران برگزار کردیم. این شب‌شعرها کشفیات زیادی داشت، بسیاری از شاعران مانند میرشکاک، علی معلم و ... محصول آن شب شعر اولیه بود که در میدان خراسان برگزار شد. دومین شب شعر در حسینیه ارشاد برگزار شد و بعد حوزه هنری تشکیل شد و پایگاهی برای هنر انقلاب شکل گرفت. همه شعرایی که امروز برای عرصه شعر حرف دارند و به قول رهبر معظم انقلاب، کلام محکم آنها انقلاب را بیمه می‌کنند، از همین زمان فعالیت خود را آغاز کردند.

* استاد! برای شما در این مدت مشکلاتی هم ایجاد شد؟ مثلاً از طرف نیروهای امنیتی رژیم.
سبزواری: بله؛ ما یکی دو تا نبودیم. مشکلات زیادی برای ما ایجاد می‌کردند. من در سبزوار دیدم دیگر زیاد نمی‌توانم بمانم، تصمیم گرفتم به تهران بیایم. به هر حال تهران شهر بزرگی است و دوستان زیادی دارم که بیش از جاهای دیگر آمادگی انقلاب را داشت. من هم به همین دلیل از سبزوار به تهران آمدم. ما محدودیت‌هایی داشتیم. ساواک ما را اذیت می‌کرد، اما خدا به ما یاری می‌رساند. من فرد کوچکی از مردمی بودم که برای انقلاب حاضر بودند جان خود را بدهند.

شمسایی: بعد از ۲۸ مرداد به دلیل شعرهای سیاسی‌ای که داشتند تحت فشار بودند، به همین دلیل تصمیم گرفتند که به تهران بیایند.

 پس ماجرای آمدن شما به تهران به این صورت بود.
شفقی: استاد در سبزوار هم شعر انقلابی می‌گفتند، به همین خاطر چند دفعه هم ایشان را در سبزوار گرفته بودند که توانستند به واسطه یکی از اقوام آزاد شوند. بعد از ۲۸ مرداد در سبزوار راهپیمایی می‌شد، ایشان علاوه بر گفتن شعر، سخنرانی هم می‌کردند. یک‌مدتی در سبزوار همه کسانی که فعال بودند را می‌گرفتند. ما هم احساس خطر کردیم، به همین خاطر استاد شبانه به همراه بردار من به منزل یکی از اقوام در اسفراین رفتند و از آنجا هم به تهران آمدند. شعرهای استاد را هم جمع کردیم و به منزل مادرشان بردیم تا دست ساواک به آنها نرسد.

در تهران هم که بودیم، یک‌روز هم نامه‌ای از ساواک آمده بود و ایشان را برای اداره اطلاعات آن زمان خوانده بود و باید مراجعه می‌کرد که به چند تا از سؤالات آنها پاسخ می‌داد. ایشان به اتاقی رفتند که تنها یک میز در آنجا بود. از قضا یکی از بازجوها یکی از همکاران سابق آقای سبزواری در بانک بودند. به واسطه همین آشنایی این ماجرا هم ختم به خیر شد.


شما خدمت امام(ره) هم رسیده بودید، خاطره‌ای هست که در این زمینه بفرمایید؟
سبزواری: امام(ره) در صدر انقلاب بود، من بارها گفتم، هرچند امام(ره) به امامت نرسیده، اما کارش کار امامانه بود. امام(ره) باعث شد که ما گرد هم جمع شویم و شرایط را بشناسیم. امام(ره) مردم را به حرکت در آورد. ما نزد امام می‌رفتیم و دست ایشان را می‌بوسیدیم. ایشان آنقدر سلیم و افتاده بودند که کسی را از خود نمی‌رنجاند، مگر کسی که دشمن خدا بود.

شمسایی: خدمت امام بارها رسیده بودند و اشعاری را مانند شعری که برای استاد مطهری خوانده بودند، به خدمت ایشان می‌بردند. گاه سروده‌ها را نزد حاج احمد آقا می‌بردند و بعد این شعرها به نزد امام(ره) می‌رفت که امام(ره) هم بارها ایشان را مورد تفقد قرار دادند. شعری هم برای شهید بهشتی گفتند با این مطلع «بنازم بر آن پیر و حس جوانش». وقتی امام(ره) هم که از تبعید بازگشتند، آقای سبزواری شعر «برخیزید ای شهیدان راه خدایی» را سرودند، اما یکی از خاطرات شیرین ایشان مربوط می‌شود به دیدارشان با شهید بهشتی که شهید بهشتی در آن دیدار توصیه جالبی به استاد می‌کنند.

آقای حمید برای «جمهوری اسلامی» شعر بگویید
آقای سبزواری پس از مصاحبه‌ای که امام(ره) با روزنامه لموند داشتند، شعری را در همین مضمون سرودند. من به ایشان پیشنهاد کردم که به منزل شهید بهشتی که در خیابان دولت بود، برویم و این شعر را برای ایشان بخوانیم. آن زمان شهید بهشتی تازه به ایران آمده بودند. وقتی آقای سبزواری شعر را برای شهید خواندند، ایشان گفتند آقای حمید شعر برای جمهوری بگویید. در آن موقع اصلا بحث جمهوری اسلامی نبود. در آن موقع بحث حکومت اسلامی بود. آقای بهشتی گفتند که به جدم ما پیروز خواهیم شد، شما، آقای حمید برای «جمهوری اسلامی» شعر بگویید.

خانم شفقی! درباره آشناییتان با آقای سبزواری بگویید. چطور این ازدواج صورت گرفت؟
شفقی: ما آنجا با هم در سبزوار فامیل بودیم، مادرشان من را در نظر گرفته بودند، قسمت شد که با هم سال ۱۳۲۹ ازدواج کردیم. سبزوار که به تهران آمدیم حدود سال ۴۷ بود. اول خود آقای سبزواری آمدند و کارهایشان را روبراه کردند و بعد ما سال ۵۳ آمدیم.

درباره روزهای انقلاب و شعرهایی که استاد درباره آن می‌گفتند، بفرمایید. این شعرها در چه شرایطی سروده می‌شد؟
شفقی: آقای سبزواری قبل از اینکه به تهران بیایند، شعر می‌گفتند. بعد هم در تهران فعالیت‌هایشان بیشتر شد و با شاعران انقلابی دیگری هم آشنا شدند. ایشان شعر را شب‌ها می‌گفتند و صبح هم برای ما می‌خواندند. زمانی که شعر می‌گفتند ما خواب بودیم، زیاد مزاحمشان نمی‌شدیم. مثلاً وقتی خبر فوت امام(ره) را شب شنیدند، خیلی ناراحت شدند. ما همه برای مراسم بیرون رفتیم که در رادیو شعر «دریغا ای دریغا» را شنیدیم. همه شعرهایشان، برای انقلاب، جنگ و ... را در شب می‌گویند.

من سعی می‌کردم تمام فضا را آماده کنم و خانه را با وجود جمعیت زیاد،آرام نگاه دارم که استاد بتوانند کار خودشان را انجام دهند. سعی می‌کردم فضای خانه را به گونه‌ای کنم که استاد بدون دردسر شعر بگویند. همه این سرودها مثل «خمینی ای امام» را قبل از انقلاب ساختند و پشت نوار سخنرانی امام ضبط و پخش کردند. در راهپیمایی‌ها که شعر را می‌خواندند، صحبت این بود که شعر را چه کسی گفته است؟ اما ما حرفی نمی‌آوردیم. حتی به همسایه‌ طبقه بالای ما که از انقلابیون هم بودند، نمی‌گفتیم.

نمی‌ترسیدید که مشکلی برای استاد پیش بیاید؟
شفقی: نه، تشویقشان هم می‌کردم.

این روزها استاد بیشتر چه کار می‌کنند؟
شفقی: یکی‌دو ساعت به صدا و سیما می‌روند و گاهی هم، که البته خیلی کمتر شده، به جلسات شعر می‌روند. و باقی ساعات در خانه هستند. گاهی مسئولان هم می‌آیند، اما جدیداً کسی نیامده است.


سبزواری: این روزها دور و بر ما خلوت‌تر شده است، فکر می‌کنند مزاحمت ایجاد می‌کنند، در صورتی که اینطور نیست.



نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۱
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها