أمیرالمؤمنین علی علیه السلام: اِعلَموا أنَّ الأمَلَ یُسهی العَقلَ و یُنسی الذِّکرَ ***بدانید که آرزو خرد را دچار غفلت می سازد و یاد خدا را به فراموشی می سپارد. ***

امیرالمؤمنین حضرت علی علیه السلام: منْ أَحَدَّ سِنَانَ الْغَضَبِ لِلَّهِ، قَوِيَ عَلَى قَتْلِ أَشِدَّاءِ الْبَاطِلِ. *** هر كه سر نيزه خشم خود را بخاطر خدا تيز كند، در نابود كردن سخت ترين باطلها توانا بود.

      
کد خبر: ۳۳۲۷۱۴
زمان انتشار: ۱۱:۰۲     ۲۶ مرداد ۱۳۹۴
خندوانه شب گذشته رنگ و بوی ایثار و آزادگی به خود گرفته بود و با حضور مهران غفوریان همراه شد.
به گزارش پایگاه 598، سالروزی برای انسان‌هایی که خالصانه رفتند تا آرامشی را برای من و شما به ارمغان بیاورند، عده‌ای همانجا پیش خدا ماندند، بعضی‌ها برگشتند و برخی دیگر هنوز ناپیدا هستند؛ ولی روز گذشته روز بازگشت آزادگان به کشور بود، به همین بهانه خندوانه شب گذشته با حضور تعدادی از این عزیزان اجرا و شادی آن نیز به همه  آزاده‌ها، چه آن‌ها که برگشتند و چه آنهایی که به هر دلیلی برنگشتند تقدیم شد.

بعد از اینکه جوان وارد شد و این روز را به همه حاضران و مردم تبریک گفت، با یک رفت و برگشت رسانه‌ای چند تن از آزادگان حاضردر استودیو، در وصف این روز و آن آدم‌ها جمله‌ای گفتند، مثلا یکی بیان کرد: یه روزی تو این دنیا کلی پدرو مادر منتظر نشستنه بودند تا گل هایی که دسته دسته فرستاده بودند جبهه برگردند، دیگری گفت: یه روزی تو این دنیا یه سری از مادرا باشوق و ذوق به جای لباس دامادی، لباس رزم تن پسرشون کردن و براشون عاقبت به خیری آرزو کردند؛ بعد هم جوان افزود: امروز سالگرد همان پسرها و همسرانی است که 10 سال از عمرشان را کف دست گرفتند و از ما دفاع کردند.

*اشتباه اشتباهی

سپس رامبد از آن‌ها خواست تا با هم گپ بزنند و در همین راستا چند نفر از آن‌ها داوطلبانه خاطرات و صحبت‌هایی را از آن زمان بیان کردند و بعد عباس جلالی و سیدرسول موسوی به عنوان کمدین وارد صحنه شدند و خاطراتی درباره ترجمه‌های طنزآمیزی که برای عراقی‌ها می‌کردند و اتفاقات دیگر آن موقع‌ها برای بخش ایستاه با طنز تعریف کردند.

پس از پخش گزارشی، صحبت‌ها و خاطره‌گویی‌ها ادامه پیدا کرد و در این بین یکی از آن‌ها از لحظه‌ی استقبالی که بعد از بازگشتش به کشور از او شد گفت: زمانی که با اتوبوس به میدان آزادی رسیدیم در آنچا همه خانواده‌ها جمع بودند و هرکسی اسم فرزندش را صدا می‌زد، من که صدای پدرم را شنیدم خواستم پیاده بشم که پایم به صندلی ماشین گیر کرد و باعث شد یکی از دوستانم جلوتر ازمن برود، پدرم به احترام اینکه اوهم آزاده بود وی را در آغوش کشید و بوسید و عمه من هم که بزرگی‌هایم را ندیده بود به خیال اینکه آن دوست، من هستم از او به شدت استقبال کرد و رهایش نمی کرد تا اینکه من پیاده شدم و تازه آن موقع بود که با معرفی خودم فهمید که  چه اشتباهی رخ داده است!

*شق الحمار در عراق

آزاده دیگری از اتفاقی که در آسایشگاه عراق رخ داده بود اینگونه تعریف کرد: ما در آن زمان هراز گاهی تئاتر بازی می‌کردیم و یکی از بچه‌ها کله‌ خر را خیلی حرفه‌ای و طبیعی درست می‌کرد، یک روز که مشغول نمایش بودیم نگهبانی که از دری که حواس ما به آن نبود وارد شد و آن خر را که سرش بر روی یکی از بچه‌ها که زیر پتو بود دید، بلند فریاد زد که حمار در اینجا است، و تا دوستانش می‌خواستند برسند خواستیم آن کله را پنهان کنیم که او صحنه جدا شدن سر از بدن را دید و باز داد زد شق الحمار، شق الحمار!

خلاصه تا نگهبانان دیگر رسیدند اثری از آن خر وجود نداشت و همه گمان کردند که دوستشان دیوانه شده است!

*نمایشی که پر از سوتی شد

بعد از خاطره‌گویی این دوستان مهران غفوریان وارد شد و او هم ضمن تبریک این روز از تئاتری که به مناسبت هفته دفاع مقدس قرار بود در یزد اجرا کنند، گفت: در این تئاتر من و دوستم نقش دو رزمنده را بازی می‌کردیم برای همین ریش‌های بلندی گذاشته بودیم تا اینکه به نیت اول شدن به یزد رفتیم ولی به ما گفتند نمایش شما 15 روز دیگر اجرا می‌شود،‌ من هم به همین خیال به آرایشگاه رفتم تا مقدار کمی سر و وضعم را مرتب کنم اما برحسب اتفاقی آرایشگر با ماشین ریش من را از ته زد، بعد از ظهر که پیش کارگردان رفتیم او بهت‌زده گفت ریشت کو؟ من هم گفتم اشتباه شده تا 15 روز آینده درست می‌شه ولی بعد فهمیدیم که اجرای ما همین فردا است.

غفوریان افزود: خلاصه با کلی گریم و نور پردازی‌های مختلف روی صحنه رفتیم، در قسمتی از نمایش قرار بود صدای انفجار خمپاره بیاید و ما کف زمین بخوابیم، وفتی زمان آن رسید من خطاب به دوستم فریاد زدم بخواب زمین و هر دو روی زمین دراز کشیدیم اما خبری از صدا نشد و من آن خانوم مسئول که در اتاق شیشه‌ای ته سالن بال بال می‌زد تادکمه و آن صوت را پیداکند را می‌دیدم و وقتی فهمیدم امیدی نیست به دوستم گفتم بلند شو عمل نکرد! و اینجا بود که همه سالن از خنده هوا رفت و ما نه تنها اول نشدیم بلکه باسوتی دیگری که در پایان به خاطر حرکت دادن پوتین شهیدی برای اینکه در صحنه آخر زیر نور سبز قرار بگیرد با وجود اینکه مثلا همه روی زمین افتاده بودیم انجام دادیم صبح فردا راهی تهران شدیم!

*این بار همه به احترام آزادگان می ایستیم

وی خطاب به حاضران گفت: برای همین می گویم که کار شما آنقدر سخت بود که ما حتی نتوانستیم از پس نمایش آن بربیاییم.

جوان در پایان روبه دوربین خاطرنشان کرد: ما همیشه به احترام مردم ایران می‌ایستیم و اینبار نیز همینطور، ولی این دفعه تقاضا می‌کنم که شما به احترام این عزیزان از جای خود بلند شوید.

وی سپس به آنها گفت که ما هیچ وقت شمارا فراموش نمی کنیم و همیشه مدیونتان هستیم.
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها