
به گزارش پایگاه خبری 598، کتاب «داستانهایی از نماز» که با بهرهگیری از میل و علاقهی فراوان انسان به شنیدن و خواندن داستانها به نگارش درآمده است، با داستان های متنوع و آموزنده از نماز نگاشته شده که در شمارههای گوناگون تقدیم شما خواهیم کرد.
لطف خدا و ناسپاسی بنده
مرحوم «حاج شیخ الاسلام » فرمود: شنیدم از عالم بزرگوار و سید عالی مقام، امام جمعه بهبهانی که در اوقات تشرف به مکه معظمه، روزی به عزم تشرف به مسجدالحرام و خواندن نماز در آن مکان مقدس، از خانه خارج شدم. در اثنای راه، خطری پیش آمد و خداوند مرا از مرگ نجات داد و با کمال سلامتی از آن خطر رو به مسجد آمدم.
نزدیک در مسجد، خربزه زیادی روی زمین ریخته و صاحبش مشغول فروش آنها بود.
قیمت آن را پرسیدم، گفت آن قسمت، فلان قیمت و قسمت دیگر ارزانتر و فلان قیمت است.
گفتم پس از مراجعت از مسجد مقداری می خرم و به منزل می برم، پس به مسجدالحرام رفتم و مشغول نماز شدم، در حال نماز در این خیال شدم که از قسمت گران آن خربزه بخرم یا قسمت ارزانترش و چه مقدار بخرم و خلاصه تا آخر نماز در این خیال بودم و چون از نماز فارغ شده و خواستم از مسجد بیرون روم، شخصی از در مسجد وارد و نزدیک من آمد و در گوشم گفت: خدایی که امروز تو را از خطر مرگ نجات بخشید، آیا سزاوار است که در خانه او نماز خربزه ای بخوانی ؟!
فوراً متوجه عیب خود شده و بر خود لرزیدم، خواستم دامنش را بگیرم اما او را نیافتم.
پی نوشت:
داستانهای شگفت، ص ۹۱