کد خبر: ۵۴۴۷۰۰
زمان انتشار: ۰۹:۴۶     ۱۸ ارديبهشت ۱۴۰۴
در میان هیاهوی دنیا، گاه فراموش می‌کنیم که نعمت حیات، خود معجزه‌ای است. این داستان، روایت مردی است که پس از نجات از خطر، در خانه‌ی خدا، گرفتار وسوسه‌هایی می‌شود که یادآور فراموشی ماست.

به گزارش پایگاه خبری 598، کتاب «داستان‌هایی از نماز» که با بهره‌گیری از میل و علاقه‌ی فراوان انسان به شنیدن و خواندن داستان‌ها به نگارش درآمده است، با داستان های متنوع و آموزنده از نماز نگاشته شده که در شماره‌های گوناگون تقدیم شما خواهیم کرد.

 

لطف خدا و ناسپاسی بنده

مرحوم «حاج شیخ الاسلام » فرمود: شنیدم از عالم بزرگوار و سید عالی مقام، امام جمعه بهبهانی که در اوقات تشرف به مکه معظمه، روزی به عزم تشرف به مسجدالحرام و خواندن نماز در آن مکان مقدس، از خانه خارج شدم. در اثنای راه، خطری پیش آمد و خداوند مرا از مرگ نجات داد و با کمال سلامتی از آن خطر رو به مسجد آمدم.

نزدیک در مسجد، خربزه زیادی روی زمین ریخته و صاحبش مشغول فروش آنها بود.

قیمت آن را پرسیدم، گفت آن قسمت، فلان قیمت و قسمت دیگر ارزانتر و فلان قیمت است.

گفتم پس از مراجعت از مسجد مقداری می خرم و به منزل می برم، پس به مسجدالحرام رفتم و مشغول نماز شدم، در حال نماز در این خیال شدم که از قسمت گران آن خربزه بخرم یا قسمت ارزانترش و چه مقدار بخرم و خلاصه تا آخر نماز در این خیال بودم و چون از نماز فارغ شده و خواستم از مسجد بیرون روم، شخصی از در مسجد وارد و نزدیک من آمد و در گوشم گفت: خدایی که امروز تو را از خطر مرگ نجات بخشید، آیا سزاوار است که در خانه او نماز خربزه ای بخوانی ؟!

فوراً متوجه عیب خود شده و بر خود لرزیدم، خواستم دامنش را بگیرم اما او را نیافتم.

 

پی نوشت:

داستانهای شگفت، ص ۹۱

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها
نیازمندیها
09107726603 تماس یا پیام در پیام رسان های ایتا و تلگرام