کد خبر: ۷۳۸۷
زمان انتشار: ۱۰:۵۸     ۲۱ آذر ۱۳۸۹
حاشیه های مهمتر از متن
وبلاگ حامیان دولت اسلامی نوشت :


حاشیه های مهمتر از متن

 * گاهی اوقات برخی از حاشیه های زندگی انسان، آنقدر مهم و جالب هست که از متن هم مهمتر میشه. خیلی وقت بود که می خواستم بنویسم اما نمی شد.

1. با یکی از رفقا رفته بودیم نمایشگاه کتاب شیراز، به قول اون دوست رفته بودیم گردش علمی.


اتفاقا کتاب های خوب و زیادی هم نداشت. البته آنقدر کتاب نخوانده دارم، که قصد جدی برای خریدن انبوهی از کتاب نداشتم، ضمنا پول هم که...


داشتیم می گشتیم که یک غرفه منو به سمت خودش جلب کرد، غرفه "مرکز بررسی های استراتژیک مجمع تشخصی مصلحت نظام". وقتی وارد شدیم، جالبه همش کتاب های معاونت پژوهشی دانشگاه آزاد اسلامی! بود.


کتاب های رئیس مادام العمر دکترجاسبی، به همراه کتاب های دکتر حسن روحانی هم اونجا فراوان بود.


حتی آثاری از جاسوس هسته ای "آقای موسویان" هم در غرفه مجمع تشخیص خودنمایی می کرد. خدا دانشگاه آزاد رو از آقایان نگیرد که هر جا بروی، دانشگاه آزاد داره فعالیت فرهنگی! می کنه.


2. وقتی مطلب شمیرها بخوابید دعوا سرلحاف است(http://iga.parsiblog.com/1793585.htm  ) را از سر بغض فروخفته نوشتم، تیرآن خوب جایی خورد، و بعد از انتشار آن، سایت مشکوک جناب آقای هاشمی تاب تحمل نیاورد، و فقط بخاطر آوردن چند جمله که نوشته بودم:"  در سال 68 با علی زمان بیعت کردند، اما  چه زود اهل کوفه شدند تا جاییکه در سال 69رییس جمهور وقت گفت: "اظهارفقر  وبیچارگی کافی است واین رفتارهای درویش مسلکانه وجهه جمهوری اسلامی را نزد  جهانیان تخریب کرده است". آن را در قسمت اخبار مربوط به بعضا مخالفان جناب هاشمی آورد و... .کاش...


3. امسال عجب عرفه ای بود، با اینکه تو خواب و خستگی خوندیم، مداح هم نه حاج مهدی بود نه حاج منصور ولی خیلی چسبید. واقعیت اینه که هرسال تو هویزه خیلی حال نمی کنم، امسال هم منتظر بودم تا بریم شلمچه یا جای دیگه، ولی خوب شد فهمیدم، هویزه عجب کربلایست ما نمی دانستیم.


ضمنا برای خودمون چنین اردوهایی که هم دست جمعی هست (از کل استان) و سختی داره، خیلی بهتر وبا برکت تر از سفرهای باکلاس دانشجویی هست. کربلا به بی بلا نمیشه.


4. برخلاف تصور عمومی، وقتی دقیق نگاه می کنی می بینی که، رویش های انقلاب چندبرابر ریزش ها شده. در زمانه ای که دین غریب ترین چیز ها شده، امیدوارم می شوم وقتی می بینم برخی اینقدر حساسیت و غیرت دینی نسبت به اسلام و انقلاب دارند. وقتی از حضرت آقا نام می برند، با تمام وجود، گویی محضر حضرت آقا را درک کرده اند، می گویند:"امام خامنه ای". ولی عده ای خواص بی خاصیت هم، که سالها با حضرت آقا همنشین بوده اند، بویی از عطر ولایت نگرفته اند و نفسشان بر اونا ولایت یافته. دقیقا مثل قضایای کربلا...


خدا بسیجیان رو برای یاری حضرت آقا(روحی فداه) حفظ کنه، که تمام امید آقا به اونهاست. اگر غفلت کنیم، میشه مثل چند سال پیش که حضرت آقا گفتن اگر دشمن فشار بیاورد دیگر صلح حسن نخواهد شد و ما کربلا را تکرار خواهیم کرد. خدا رحمت کنه آیت الله مشکینی همون موقع گفت: "این بار نخواهیم گذاشت حسین زمان به مسلخ برود."(البته این را http://pesarakechopan.blogfa.com/post-75.aspx   هم بخوانید.)


خوش به حال سلمان(http://pesarakechopan.blogfa.com  /)وسیدمهدی(http://www.naranjak.pelakfa.com  / ) که رفتند کربلای امروز. ومن بازهم جاماندم هم از کربلا و هم از کرب بلا.


5. (این بند حاشیه نیست و اصلِ مهمتر از متن است.)چند شبی که از محرم گذشت، کلا حیران و گیج بودم. گیج گیج...هیچی نمی فهمم...البته داره درست میشه، الان دیگه همش شده آتش، سوختن. ای کاش در این محرم از غم ارباب بمیرم. تحمل ندارم.


شب های اول همش ناراحت بودم که چرا منو راه دادن، سید می گفت، ورود به مجلس حسین، یعنی با حُسن کوچک و کم هم راهت می دن، ولی کو حُسن کوچک من!؟ دیشب یکی می گفت حتی ناصرالدین شاه، حتی کفار هم برای امام حسین(ع) گریه می کردند تو مجلس راهشو می دادن، حالا فهمیدم چرا منو هم راه میدن!!!یعنی میشه همینطوری تو قیامت هم از باب الحسین(ع) رد بشم. آخه نه برای من، برای شما بد میشه که سینه زنت کنار قاتلانت بره جهنم.


اگر هیئت رو از من بگیری، به خودت قسم هیچی ندارم. قربون لباس مشکیت برم. ان شاالله با لباس مشکی هیئت انتقام خون تو را خواهیم گرفت.(این الصمصام المنتقم) واین لباس بشه کفن من.


این شب ها، شب جنون است، شب آتش گرفتن و دق کردن است. باید از غم مرد و جان داد.


امان از دل زینب...چه می کشد آقای غریبمان مهدی(عج)...


.......................


بعدالتحریر:


* این متن رو چندروز پیش نوشته بودم، در اگر بودم که بذارمش رو وبلاگ یا نه؟!


* خبر خوبی شنیدم. سلمان پیامک زده، که تو کاروان آزادی یک هندی بی دین، وقتی عزاداری ما رو دیده مسلمون شده...


* دیشب در و دیوار حسینیه، داشتن برام روضه می خوندند...یه پسر تقریبا 5ساله نشسته بود کنارم، می گفت:گریه نکن. طاقت نداشت مردم گریه می کنن، اسحاق داشت از فررندان حضرت زینب(س) می خوند...همه چیز روضه می خواندند...خوش به حال محمد علی شاهچراغی که تو این شبها دور ارباب حلقه می زنند، و خود ارباب براشون روضه می خونه...


نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها