کد خبر: ۸۸۱۰۵
زمان انتشار: ۱۲:۲۴     ۰۲ آبان ۱۳۹۱
با صدای شعار «الموت لامریکا، الموت لاسرائیل، الموت لروسیا» افسران ایرانی که در آن آرامش صبح در دشت و بیابان می‌پیچید، سوری‌ها تازه می‌فهمیدند صبح شده است.

بخش دوازدهم ماجرای شکل‌گیری یگان موشکی سپاه را در گروه امنیتی دفاعی خبرگزاری فارس می‌خوانید:

هوا خیلی زود رو به سردی گذاشت. بیشتر از آنکه فکر می‌کردند. هر چند مثل ایران سرد نبود ولی هوای مدیترانه‌ای سوریه سوز عجیبی داشت. با این حال بچه‌ها با شور و شوق تمام چسبیده بودند به آموزش. سرما مانع کارهایشان نبود. برنامه‌ها رفته رفته سفت و سخت می‌شد.

سید مهدی ساعت 4:30 صبح بیدار باش می‌زد و بعد از نماز و نیایش با اینکه هوا هنوز روشن نشده بود، ورزش را شروع می‌کرد. موقع پیاده روی و مراسم صبحگاه دسته جمعی دعا می‌خواندند و شعار می‌دادند. پیرانیان در میان کوه‌ها بلند و به عربی شعار می‌داد:

نصر من الله و فتح غریب

یا می‌گفت:

ثوره، ثوره اسلامیه.. ثوره ثوره حتی النصر

حزب‌الله، حزب‌الله قائدنا الروح الله

والعصر والعصر ان الانسان لفی خسر

الموت لامریکا

الموت لاسرائیل

الموت لروسیا

دوستانش هم با صدای بلند و رسا جواب می‌دادند.

با صدای جاندار افسران ایرانی که در آن آرامش صبح در دشت و بیابان می‌پیچید، سوری‌ها تازه می‌فهمیدند صبح شده است.

وقتی از کوه برمی‌گشتند، آفتاب کم جان پاییزی خودش را از مشرق نشان می‌داد.

جلوی ساختمان استراحت، بچه‌ها دایره زده و نرمش می‌کردند. وقتی نوبت به شِنو می‌رسید، یکی از بچه‌ها القاب علی (ع) را می‌گفت و بقیه هم محکم جواب می‌دادند:

حیدر کرار؛ علی

شیر دلاور؛ علی

فاتح خیبر؛ علی

ساقی کوثر؛ علی

صدای بلند علی (ع) در کوه و دشت منعکس می‌شد و تا دور دست‌ها می‌رفت.

یکی از چیزهایی که بچه‌های ایرانی را متعجب می‌کرد، بی‌تفاوتی شوروی‌ها نسبت به خودشان وشعارهایی بود که می‌دادند. شوروی‌ها به بچه‌های ایرانی نزدیک نمی‌شدند و شاید هم زهرشان را نگه داشته بودند، یک جا بریزند.

جمعی از افسران موشکی سپاه در سوریه

عصر یکی از روزها سرتیپ "ترکی" معاون موشکی سوریه رفت سراغ حسن آقا و گفت: بیایین دفتر کارتون دارم.

ترکی به شوروی‌ها خیلی نزدیک می‌شد.

حسن آقا تنها نرفت. با یکی دو تا از بچه‌ها رفتند.

ترکی گفت: من از پشتکار شماها واقعا شگفت زده شدم. خیلی آماده و علاقمند یادگیری هستین. مطمئنم شما موفق می‌شین. اما بحث من اینجا یک چیز دیگه‌ست. راجع به شعارهایی که می‌دین می‌خواستم حرف بزنیم. ببین مقدم حسن! اینکه نمی‌شه شما هم "مرگ بر آمریکا" بگین هم "مرگ بر شوروی". برای اینکه بتونیم تو دنیای امروز سرپا بایستیم، باید یکی رو قبول کرد. اینا ابرقدرتن، اسلحه دارن، زور دارن، هر کاری که بخوان می‌تونن انجام بدن...

حسن آقا در کمال اطمینان و باور توضیح داد: نه ما به این شعارها اعتقاد داریم. الکی و سرسری که شعار نمی‌دیم. رهبر ما امام خمینی هم فرموده «لا شرقیه و لا غربیه» ما هیچ کدوم رو نمی‌خوایم. از شعارهای اصلی ما نه شرقی، نه غربی جمهوری اسلامیه،‌ ما می‌خواهیم روی پای خودمون بایستیم. تا کی باید وابسته اینها باشیم؟ به خاطر رهایی از استعمار شرق و غرب انقلاب کردیم. حالا هم صدام رو حمایت می‌کنند، هر نوع سلاحی که بخواد در اختیارش می‌گذارند. ما چی؟ با دست خالی با اتکا به ایمان و باور ملت‌مون می‌جنگیم و به امید خدا پیروز هم می‌شیم.

بقیه بچه‌ها هم گفته‌های فرمانده‌شان را تایید کردند.

ترکی حساب دستش آمد که حریف افسران ایرانی نمی‌شود. اما بحث را جور دیگری ادامه داد.

او گفت: شما چطور می‌گین ما اسرائیل را از بین می‌بریم و با اسرائیل می‌جنگیم؟ همچین چیزی امکان نداره. چون آمریکا بزرگترین حامی اونه بقیه کشورها هم حمایتش می‌کنن.

مهدی گفت: شما هم می‌تونین. ما موشک‌‌های شما رو حساب کردیم، با این موشک‌ها می‌تونین اسرائیل رو از بین ببرین. شما این همه موشک دارید، فقط می‌ترسین...

سرتیپ ترکی، روی صندلی تکانی به خودش داد و گفت: شماها چیزی دارین که ما نداریم.

- چی؟

- حفظ اطلاعات شما خیلی بالاست. ببینید شما روزی که خواستین اینجا بیاین، هیچ کس مطلع نشد. تا جایی که ما می‌دونیم اسرائیلی‌ها از امدن شما خبر ندارن. در عوض ما هر کاری که می‌کنیم، اسرائیل می‌فهمه. مثلا می‌خوایم تو منطقه مانور انجام بدیم، اسرائیل زود می‌فهمه و محل مانور و روز و تاریخ دقیق مانور توی رسانه‌هاشون منعکس می‌شه. در حالی که از کارهای شما کسی بو نمی‌بره. قائد ما حافظ اسد تصمیم می‌گیره پنج تا موشک به اسرائیل بزنه وقتی موشک‌ها آماده شلیک می‌شن، سر و کله هواپیماهای اسرائیلی پیدا می‌شه و مواضع ما را بمباران می‌کنن. یعنی این قدر اطلاعات ما لو میره...

مهدی که در بحث‌ها خوب ظاهر می‌شد، و ادله و برهان می‌آورد، گفت: خب شما هم سازمان حفاظت اطلاعات ایجاد کنین،‌شبیه اونی که ما داریم.

ترکی آهی کشید و با چهره‌ای که یاس و ناامیدی از آن می‌بارید، گفت: شما نمی‌دونین. مدتی اینجا بمونین، خودتون متوجه می‌شین. اینا رو - نیروهای ارتش سوریه - که می‌بینین، از سر کار که برمی‌گردن خونه‌هاشون، می‌رن توی شهر دنبال عیاشی.... اینا نفع خودشون رو می‌خوان. شما نماز می‌خونین، صبح زود از خواب بیدار میشین و سر حال و سرزنده ورزش می‌کنین اما تو نیروهای ما از این خبرها نیست. اگه یکی بیاد قسمتی از کشور ما رو اشغال کنه، اون موقع انگیزه‌ای برای جنگ پیدا می‌شه و الا...

سید مهدی خواست بپرسد تو خودت چه طور، اهل این کارها نیستی، اما نپرسید. حیا کرد. اما طولی نکشید که افسران ایرانی به درستی گفته‌های فرمانده سوری پی بردند. وقتی به دمشق می‌رفتند می‌دیدند که نیروهای تیپ موشکی همراه همسرانشان با وضعیت‌های بسیار زننده در شهر پرسه می‌زنند.

تعدادی از افسران جوان سوری را جلوی مدارس دخترانه دیدند که با ماشین شخصی خود منتظر دوستانشان بودند.

ایرانی‌ها وقتی اینها را می‌دیدند با خود می‌گفتند: داشتن سلاح مهم نیست اون کسی که پشت سلاح ایستاده، مهم‌تره.

ادامه دارد...

منبع: پاییز 63

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها