أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَى(علق 14) * * * آیا او ندانست که خداوند (همه اعمالش را) می‌بیند؟! * * * نداند او که همانا خدای می‌بیند/همه هرآنچه به هستی به امر خود افزود

      
کد خبر: ۱۵۶۵۲۳
زمان انتشار: ۰۸:۴۶     ۲۱ مرداد ۱۳۹۲
سر مقاله های روز دوشنبه را اینجا بخوانید:
روزنامه ی کیهان ستون یادداشت روز خود را به مقاله ای با عنوان«شاهد امروز،قاضی فرداست» از حسین شریعتمداری به چاپ رسانید:

این روزها نمایندگان محترم مجلس شورای اسلامی با یکی از بزرگترین و سرنوشت‌سازترین آزمون دوره نمایندگی خود روبرو هستند و نه فقط چشم مردم، که نگاه شهداء نیز به آنان دوخته است و در انتظار که عهد خویش با مردم و خدای مردم را چگونه به جا می‌آورند؟ و آیا در جریان رأی اعتماد به وزرای پیشنهادی رئیس جمهور محترم، پست‌های وزارت را که امانت‌های الهی است به اهلش واگذار می‌کنند و یا خدای نخواسته، برخی از ملاحظات بیرون از دایره مسئولیت الهی و رسالت نمایندگی نظیر رودربایستی‌ها، وعده و وعیدها و قول و قرارهای حزبی و گروهی مانع از آن خواهد شد که وظیفه مقدس نمایندگی مردم را آنگونه که خدای سبحان می‌پسندد و منافع مردم خون داده و خون دل خورده در آن است، به انجام برسانند ... و در این باره گفتنی‌هایی هست؛

1- اصرار و تأکید پی‌درپی آقای دکتر روحانی بر ویژگی‌هایی نظیر دوری از تنش، خدمت به مردم، رعایت اعتدال در تصمیم‌ها و برخوردها، قانون‌گرایی، مبارزه با فساد اقتصادی، دفاع از منافع‌ملی در مقابل زورگویی و باج‌خواهی بیگانگان، تعهد نسبت به نظام، خون شهداء و آموزه‌های اسلامی و انقلابی، تلاش برای توسعه علمی و فناوری و... با هویت و سوابق شناخته شده برخی از گزینه‌های پیشنهادی نظیر حضور در فتنه آمریکایی- اسرائیلی88، آلودگی به فساد اقتصادی، تنش‌آفرینی، عدم‌تعهد نسبت به آموزه‌های اسلامی و انقلابی و... همخوانی ندارد.

بنابراین درباره حضور این افراد در فهرست وزرای پیشنهادی فقط دو احتمال وجود دارد یا این که آقای روحانی- با عرض پوزش- در شعارها و اظهار‌نظرهای خود صادق نبوده است! و یا آن که معرفی وزرای مورد اشاره به ایشان تحمیل شده است. و اما، سوابق دکتر روحانی روشن است و نشانه‌ای از پلشتی‌های یاد شده در آن نیست.

از این روی به‌آسانی می‌توان نتیجه گرفت که احتمال دوم صحت دارد و برخی از افراد در فهرست وزرای پیشنهادی به ایشان تحمیل شده است و هیچ حالت و احتمال دیگری قابل تصور نیست. هست؟! بنابراین بدون کمترین تردیدی باید گفت که آقای روحانی برای رهایی از حضور تحمیلی این عده در کابینه خود که تهدیدی جدی و خطرناک برای دولت ایشان هستند، چشم امید به رأی عدم اعتماد مجلس دوخته و دست یاری به سوی نمایندگان مجلس دراز کرده است.

 روحانی شخصیت باهوشی است و امیدوار است که نمایندگان محترم مردم نیز با هوش و درایت خود پیام ضمنی ایشان را دریافت کرده باشند. آیا نمایندگان محترم به این نکته مهم توجه کرده‌اند که آقای روحانی با وجود اطلاع دقیق از سوابق سوء برخی از وزرای پیشنهادی همچنان بر آموزه‌های ارزشی مورد نظر خود تاکید می‌ورزد؟ ایشان با این تاکیدهای مکرر می‌خواهد به نمایندگان محترم پیام بدهد که افراد یاد شده تحمیلی هستند و حذف آنان از فهرست وزرای پیشنهادی کمک برجسته مجلس به رئیس جمهور منتخب است. کجای این فرمول نقص دارد؟ سوابق روشن آقای روحانی یا کارنامه سیاه برخی از وزرای پیشنهادی؟!

2- حضور در فتنه آمریکایی- اسرائیلی 88 اگرچه هیچ توجیهی غیر از وطن‌فروشی و خیانت ندارد و جایگاه کسانی که در فتنه حضور داشته‌اند، زندان است و نه وزارت ولی برخی از وزرای پیشنهادی علاوه بر دست داشتن در فتنه 88 به دلیل کارنامه ناکارآمدی که در مسئولیت‌های قبلی خود داشته‌اند و یا ناهمخوانی سوابق کاری و تخصصی آنان با وزارتخانه‌های پیشنهادی، شایستگی و صلاحیت لازم برای تصدی پست‌های پیشنهادی را ندارند.

این ناهمخوانی در سال‌های اولیه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی تا حدودی قابل توجیه بود، اگرچه در آن سال‌ها نیز بیشترین تلاش برای همخوانی هرچه بیشتر وزیران با پست‌های مربوطه صورت گرفته بود. اما امروزه یعنی 34 سال بعد از پیروزی انقلاب و سابقه برپایی و تشکیل 10‌کابینه، به‌کارگیری افراد بی‌تخصص و ناهمخوان با وزارتخانه‌‌های پیشنهادی، اهانت به چرخه کارآمدی نظام است و مفهومی جز تبدیل وزارتخانه‌ها به مراکز کارآموزی! ندارد. کسی که حتی یک روز هم سابقه مدیریت کلان نداشته است چگونه می‌تواند در رأس یک وزارتخانه عریض و طویل قرار گیرد؟ و یا کسی که در وزارتخانه تحت تصدی قبلی‌او، ده‌ها فساد کلان اقتصادی با پرونده‌های هنوز مفتوحه اتفاق افتاده است با کدام انگیزه برای وزارت پیشنهاد شده است؟!

بیداری اسلامی به گواهی همه شواهد موجود و اعتراف مستند دشمنان تابلودار بیرونی، برخاسته و مولود انقلاب اسلامی است و کمترین نتیجه آن مصادره عقبه‌های استراتژیک آمریکا و متحدانش به نفع جمهوری اسلامی ایران بوده است و بسیاری از کشورهای منطقه را به خاکریز ایران در مقابل تهاجم غرب تبدیل کرده است. آیا گزینه پیشنهادی برای وزارت امور خارجه، با این موج عظیم همخوانی دارد و می‌تواند از این موج پرخروش به نفع ایران اسلامی بهره‌گیری کند؟! و...

3- شماری از نمایندگان محترم مجلس که در سلامت و پاکبازی آنان کمترین تردیدی نیست، محکوم کردن و اعلام برائت از فتنه 88 را یکی از شرایط لازم برای رأی اعتماد به گزینه‌هایی دانسته‌اند که در فتنه یاد شده حضور داشته و فعال بوده‌اند. دراین‌باره باید گفت؛ اگرچه اعلام برائت از فتنه آمریکایی- اسرائیلی 88 ضروری است ولی توبه کسی که مرتکب جنایت شده است به رابطه میان او و خدا مربوط است و آنهمه نیز در کلام خدا و روایات اهل بیت علیهم‌السلام به آن سفارش و تأکید شده است.

اما در هیچ یک از آموزه‌های دینی و نظام‌های حقوقی توبه بعد از ارتکاب جرم، مانع مکافات مجرم نیست، مثلاً مجازات کسی که مرتکب سرقت یا قتل و جنایت شده است با توبه کردن، برداشته نمی‌شود- اگرچه توبه به خاطر کوتاهی و قصور در انجام تکالیف دینی فردی حکم دیگری دارد که با احکام مربوط به حق‌الناس متفاوت است- و اما، فتنه‌گران دست به جنایت بزرگی زده‌اند که دروغ گفتن و حتی قسم دروغ خوردن هم با آن قابل مقایسه نیست و چه تضمینی هست که برای دست زدن به فتنه‌ای دیگر، ابراز توبه نکنند؟! وضعیت فتنه‌گران از دو حال خارج نیست، یا این که با علم و آگاهی دست به خیانت زده‌اند و یا به اندازه‌ای کم‌دان و کج‌فهم بوده‌اند که ناآگاهانه با فتنه همراه شده‌اند.

در حالت اول به جرم خیانت و در حالت دوم به علت کم‌دانی و کج‌فهمی شایستگی حضور در مسئولیت‌های حساس را ندارند. این یک اصل و قاعده عقلی و منطقی است. کسی که در تمام مدت با سران فتنه همراه و در خدمت آنها بوده است و با مشاهده جنایاتی نظیر آشوب‌های خیابانی، اهانت به ساحت عاشورای حسینی(ع)، پاره کردن تصویر مبارک حضرت امام(ره)، حمایت آشکار مثلث آمریکا و اسرائیل و انگلیس و برخی از سران خودفروخته عرب و تمامی گروه‌های ضدانقلاب و تروریست از فتنه‌گران و ده‌ها جنایت دیگر نه فقط از فتنه کناره‌گیری نکرده بلکه با سران و عوامل فتنه همصدا و همگام بوده است، چگونه می‌تواند با ابراز ندامت یا محکومیت شفاهی فتنه، شایستگی تصدی یک وزارتخانه را داشته باشد؟! کفش دزد را بعد از پس دادن کفش‌های مردم، تحمل مجازات دزدی و توبه از گناهی که مرتکب شده است به مسجد راه می‌دهند ولی در کجای دنیا کفش دزد را پیشنماز می‌کنند؟!

شاهد امروز، قاضی فرداست و از نمایندگان محترم مجلس که به فردای قیامت و شمار اعمال در روز شمارین می‌اندیشند انتظار آن است- و تکلیف الهی و رسالت نمایندگی آنها نیز- امانت نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران که خونبهای شهیدان است را به نااهلان نسپارند.
در این باره باز هم گفتنی‌هایی هست که به بعد می‌گذاریم.

ستون یادداشت روز روزنامه ی خراسان به مقاله ای با عنوان«خبرنگاری و جوان مردی»از غلامرضا بنی اسدی  اختصاص یافت:

قلم کبريت نيست، کلمات هم بنزين نيستند و خبرنگار هم اهل آتش نيست تا قلم بکشد به جان کلمات و به آتش بکشد چيزهايي که نمي خواهد را، نه خبرنگار را با «نمي خواهد» و دلخواسته هاي شخصي، نبايد نسبتي باشد که اخلاق حرفه اي اقتضا مي کند او خبر بنويسد نه خبر بسازد. البته او مي تواند و حتي بايد «جريان ساز» باشد اما نه با خبر غيرصادق، نه بارندي هاي غيرمومنانه، چه در آموزه هاي ديني به فراوان خوانده ايم که کسي از راه باطل به حق نمي رسد و با ابزار باطل هم نمي شود از حق دفاع کرد.

خبرنگار جبهه حق هم در راستاي جريان سازي براي تقويت جبهه حق بايد از ابزار حق از «خبر صادق»، از «تحليل حلال» از گزارش واقع از جسارت حرفه اي و شجاعت اخلاقي استفاده کند و در مواجهه با آناني که مي خواهند «آتش بازي» کنند با برهان قاطع آنان را مبهوت کند نه اين که قلم برهان و کلام استدلال را بشکند و با تير و طعنه و حتي تهمت به ميدان پا بگذارد که هيچ کس نتوانسته با تهمت و افترا، ديگري را از ميدان بدر کند و خاکريز دشمن فتح کند و راه براي لشکر حق باز کند، نه، نمي شود!

از حق بايد با ابزار حق دفاع کرد با دشمن هم بايد منصفانه پنجه در پنجه شد که جز به انصاف و جوانمردي، در افتادن با دشمن هم شايسته خبرنگار مسلمان نيست چه رسد با مخالفان دروني. خيلي دوست دارم اين نکته را به ياد دوستان خبرنگار و اصحاب قلم بياورم که در دفاع مقدس، به رغم حملات دشمن به شهرها و با وجود توان مقابله به مثل، همواره سعي رزمندگان ما بر اين بود که غيرنظاميان و اماکن مسکوني دشمن را زير آتش نگيرند و خلبان ما هم اگر ماموريت بمباران يک پل را داشت، اگر خودرويي روي آن مي ديد، خطر را به جان مي خريد و دور مي زد تا پس از عبور خودرو پل را بزند و حالا خبرنگار جبهه انقلاب نيز بايد چنين جوانمردانه با دشمن مواجه شود چه رسد به مخالف که مواجهه با او راه و رسم «جادلهم بالتي هي احسن» بايد داشته باشد. گفت او را با گفتن بهتر و کلام او را با کلام برتر بايد پاسخ گفت، نه حتي به کلام همانند چه رسد به زبان تحقير و توهين.

نه اين اصلا با تدبير اهل ايمان نمي خواند. قلم مسلسل نيست تا خشابش را از کلماتي از جنس تحقير و آتش پر کنيم و همه را به رگبار ببنديم که از قضا دعا و آرزوي امام بزرگوار ما اين بود که «بشر به رشدي برسد که مسلسل ها را به قلم تبديل کند» نه اين که از قلم مسلسل بسازد براي شليک به آبروي مردم و ... پس بايد مراقب باشيم ما همه خبرنگاران و اصحاب رسانه، چه آناني که قلم برجريده روان مي کنند و چه آناني که کليک ها را کليد مي کنند براي نوشتن و چه آ ناني که فريم به فريم کنار هم مي چينند و تصوير و صدا مي سازند تا رسانه هاي ديداري و شنيداري شکل بگيرد ما همه بايد مراقب باشيم تا خداي نکرده کاري غيرخدايي نکنيم.

 آتش نشويم به آبروي کسي و سيل نشويم در بناي شخصيت کسي بلکه چشم باشيم براي مردم و دقيق و صادقانه ببينيم، مومنانه بنويسيم و مخصوصا امروز که بهار اعتدال، دارد درخت ها را به شکوفه مي نشاند ما نيز چشمه آبي پاي اين درخت باشيم نه آتشي که به افراط يا تفريط به جان باغ مي افتد.

ما بايد به اعتدال بنويسيم و جامعه را نيز به اين سمت سوق دهيم تا با کمترين هزينه، بيشترين فايده عايد اين ملک و ملت شود و ايران بر مدار جمهوري اسلامي به عزت مضاعف برسد و ... .

امیر دبیری مهر در مقاله ای با عنوان«آقای اباما!چراغ ترور را خاموش کنید»برای ستون یادداشت روز روزنامه ی تهران امروز اینگونه نوشت:

كمتر از يك‌ماه ديگر به سالروز حمله تروريستي به برج‌هاي دوقلوي نيويورك موسوم به سپتامبر سياه باقي‌مانده است روزي كه وحشت و نگراني سراسر جهان را فراگرفت و مردم جهان در سوگ بيش از 3هزار شهروند بي‌گناه آمريكايي نشستند كه قرباني جهالت و تعصب تروريست‌‌هايي شدند كه سال‌‌ها قبل از اين حادثه مورد حمايت سازمان سيا قرار داشتند. در واقع يازده سپتامبر توفاني بود كه باد آن را سازمان اطلاعات مركزي آمريكا «سيا» در اوايل دهه 80 ميلادي كاشته بودو مردم آمريكا در اوايل هزاره سوم آن را درو كردند.

 در آن روزها هرچند واقعه ناگواري رخ داده بود ولي اتفاق گوارايي در پي آن ايجاد شد كه همانا شكل‌گيري گفتمان و اراده عمومي در سطح جهاني براي مبارزه با تروريسم بود. همه رهبران جهان، متفكران و انديشمندان و روزنامه‌نگاران از ضرورت مقابله با تروريسم و تروريست‌‌ها سخن مي‌گفتند.در ميان خاكسترهاي برآمده از برج‌هاي دوقلو اميد شكل‌گيري نهضت جهاني ضدتروريسم در دل‌ها جوانه زد، به‌ويژه كه اين بار قرباني تروريسم مردم آمريكا بودند و دولت آمريكا مي‌توانست حتي براي يكبار هم که شده با تغيير اساسي در سياست‌هاي خود، در اين نهضت ضدخشونت پيشرو و پيشگام شود.

 اما اين اميد تازه شكل‌گرفته دچار كورتاژ زود هنگام شد و با واكنش شتابزده و خشن و يكسويه نيروهاي مسلح و نظامي آمريكا و متحدانش به‌ويژه بريتانيا در حمله به افغانستان و سپس عراق مشخص شد که حتي واقعه هولناكي مانند يازده سپتامبر نيز نتوانسته وجدان سياستمداران آمريكايي را به شكل صادقانه عليه تروريسم در سطح جهاني بشوراند و بيدار نمايد. همانطور كه در حفاظت از حقوق بشر رنگ پوست و مذهب و مليت و گرايش سياسي نقشي نبايد داشته باشد در مبارزه با تروريسم نيز اين عوامل نبايد موثر و دخيل باشند.
 
اما عملكرد ايالات متحده آمريكا از سال 2001 به اينسو نشان داد همانطور كه در تفسير حقوق بشر يكسويه و غربگرايانه و «آمريكا محور» عمل مي‌كند، در مبارزه با تروريسم نيز اينگونه است. آمريكا با تقسيم جهان به دو جبهه خودي يعني همراهان آمريكا و غيرخودي يعني ناهمراهان آمريكا، پاسداري از حقوق بشر را صرفا براي جبهه خودي روا دانسته و مبارزه با تروريسم را نيز صرفا در برخورد با تروريست‌‌هاي جبهه غيرخودي لازم مي‌داند. براي اثبات ادعاي بالا خوب است اين روزها به وقايع و رويدادهاي جانگداز و بسيار نگران‌كننده‌اي كه در عراق، سوريه، پاكستان و افغانستان رخ مي‌دهد توجه كنيم.

بعد از مدتي آرامش نسبي و ناپايدار در كشورهاي مذكور چند هفته‌اي است مجددا موج‌هاي متوالي ترور‌هاي دسته جمعي در اين كشورها شروع شده است. هر روز اخباري از بمب‌گذاري در معابر عمومي، انفجار ده‌ها خودرو بمب‌گذاري شده، كشتار زنان و كودكان، زنده سوزاندن شهروندان، مثله كردن غيرنظاميان و... از اين كشورها در رسانه‌هاي جهاني بازتاب مي‌يابد و قلب همه آزادي‌خواهان و انسان دوستان عالم را مي‌فشارد.

كمتر از يك‌ماه ديگر به سالروز حمله تروريستي به برج‌هاي دوقلوي نيويورك موسوم به سپتامبر سياه باقي‌مانده است روزي كه وحشت و نگراني سراسر جهان را فراگرفت و مردم جهان در سوگ بيش از 3هزار شهروند بي‌گناه آمريكايي نشستند كه قرباني جهالت و تعصب تروريست‌‌هايي شدند كه سال‌‌ها قبل از اين حادثه مورد حمايت سازمان سيا قرار داشتند. در واقع يازده سپتامبر توفاني بود كه باد آن را سازمان اطلاعات مركزي آمريكا «سيا» در اوايل دهه 80 ميلادي كاشته بودو مردم آمريكا در اوايل هزاره سوم آن را درو كردند. در آن روزها هرچند واقعه ناگواري رخ داده بود ولي اتفاق گوارايي در پي آن ايجاد شد كه همانا شكل‌گيري گفتمان و اراده عمومي در سطح جهاني براي مبارزه با تروريسم بود. همه رهبران جهان، متفكران و انديشمندان و روزنامه‌نگاران از ضرورت مقابله با تروريسم و تروريست‌‌ها سخن مي‌گفتند.

در ميان خاكسترهاي برآمده از برج‌هاي دوقلو اميد شكل‌گيري نهضت جهاني ضدتروريسم در دل‌ها جوانه زد، به‌ويژه كه اين بار قرباني تروريسم مردم آمريكا بودند و دولت آمريكا مي‌توانست حتي براي يكبار هم که شده با تغيير اساسي در سياست‌هاي خود، در اين نهضت ضدخشونت پيشرو و پيشگام شود. اما اين اميد تازه شكل‌گرفته دچار كورتاژ زود هنگام شد و با واكنش شتابزده و خشن و يكسويه نيروهاي مسلح و نظامي آمريكا و متحدانش به‌ويژه بريتانيا در حمله به افغانستان و سپس عراق مشخص شد که حتي واقعه هولناكي مانند يازده سپتامبر نيز نتوانسته وجدان سياستمداران آمريكايي را به شكل صادقانه عليه تروريسم در سطح جهاني بشوراند و بيدار نمايد.

 همانطور كه در حفاظت از حقوق بشر رنگ پوست و مذهب و مليت و گرايش سياسي نقشي نبايد داشته باشد در مبارزه با تروريسم نيز اين عوامل نبايد موثر و دخيل باشند. اما عملكرد ايالات متحده آمريكا از سال 2001 به اينسو نشان داد همانطور كه در تفسير حقوق بشر يكسويه و غربگرايانه و «آمريكا محور» عمل مي‌كند، در مبارزه با تروريسم نيز اينگونه است. آمريكا با تقسيم جهان به دو جبهه خودي يعني همراهان آمريكا و غيرخودي يعني ناهمراهان آمريكا، پاسداري از حقوق بشر را صرفا براي جبهه خودي روا دانسته و مبارزه با تروريسم را نيز صرفا در برخورد با تروريست‌‌هاي جبهه غيرخودي لازم مي‌داند. براي اثبات ادعاي بالا خوب است اين روزها به وقايع و رويدادهاي جانگداز و بسيار نگران‌كننده‌اي كه در عراق، سوريه، پاكستان و افغانستان رخ مي‌دهد توجه كنيم.

بعد از مدتي آرامش نسبي و ناپايدار در كشورهاي مذكور چند هفته‌اي است مجددا موج‌هاي متوالي ترور‌هاي دسته جمعي در اين كشورها شروع شده است. هر روز اخباري از بمب‌گذاري در معابر عمومي، انفجار ده‌ها خودرو بمب‌گذاري شده، كشتار زنان و كودكان، زنده سوزاندن شهروندان، مثله كردن غيرنظاميان و... از اين كشورها در رسانه‌هاي جهاني بازتاب مي‌يابد و قلب همه آزادي‌خواهان و انسان دوستان عالم را مي‌فشارد.

اما با وجود روشن بودن صورت مسئله و مشخص بودن تروريست‌‌ها و منابع مالي و سياسي و رسانه‌اي آنها كشورهاي غربي به‌ويژه آمريكا سياست يكجانبه خود را درحمايت عملي از اين تهديد بزرگ بشري ادامه مي‌دهند.هرچند براي فريب افكار عمومي در تريبون‌هاي عمومي اين دست اقدامات را محكوم مي‌نمايد و كدا م انسان آگاه و مطلعي در دنيا اين مواضع فريبكارانه و دو چهره را باور مي‌كند؟ امروز بر همگان روشن شده است يكي از مهم‌ترين جريان‌هاي تروريستي در جهان كه در خاورميانه تركتازي كرده و جولان مي‌دهد از نظر عقيدتي ريشه در وهابيت سلفي و طالباني داشته و از نظر سياسي و مالي نيز از تعدادي از كشورهاي عربي حاشيه جنوب خليج‌فارس به‌ويژه عربستان سعودي حمايت مي‌شود.

 هر چند اين واقعيت نيازي به سند و مدرك ندارد و به قول اعراب «اظهرمن الشمس» است اما براي نمونه مي‌توان به‌گزارش اخير روزنامه گاردين اشاره كرد كه براساس آن كريستوفر هل سفير سابق آمريكا در فاكس مورخ 24سپتامبر 2009 به وزارت خارجه آمريكا رسما از نقش رياض در ترورهاي عراق خبر مي‌دهد ولي اين دست گزارش‌ها نيز تغييري در سياست واشنگتن ايجاد نمي‌كند. علت اين بي‌مسئوليتي واشنگتن نيز كاملا آشكار است. رياض متحد آمريكا در خاورميانه و خليج‌فارس است از اين‌رو رياض مجاز است با چراغ سبز آمريكا مركز صادرات ترور و خشونت و نفرت به جهان باشد و نمايندگان و فرستادگان دولت سعودي مجاز هستند در سوريه انسان‌ها را زنده زنده بسوزانند و جگر و قلب سربازان سوري را از سينه درآورده و بخورند.

 آنها مجازند در پاكستان و افغانستان در هيات طالبان ضمن بمب‌گذاري‌هاي مداوم، گوش و بيني دختران دانش‌آموز را با دشنه ببرند و در عراق نيز در هيات تكفيري‌هاي سلفي طرفدار صدام، مردم كوچه وبازار را با بمب‌گذاري تكه تكه كنند و دولت آمريكا خم به ابرو نمي‌آورد زيرا پيمان اخوت با كاخ‌نشينان سعودي بسته است و نگران‌كاهش ده‌ها ميليارد دلار سرمايه سعودي‌هاست كه در بانك‌هاي آمريكايي در گردش است. آيا اينگونه برخورد با تروريسم در واقع حمايت از تروريسم نيست؟ آيا وقايعي مانند11 سپتامبر فقط در آمريكا محكوم است؟ و مانند آن در ديگر كشورها محكوم نيست؟ آيا انسان‌هاي بي‌گناهي كه اين روز‌ها در عراق و سوريه و افغانستان و پاكستان كشته مي‌شوند صاحب حقوق بشر نيستند و انسان درجه 2 يا 3 محسوب مي‌شوند؟ آيا زمان آن فرانرسيده كه چراغ سبز كاخ سفيد به كاخ رياض براي صدور ترور در ديگر كشورها خاموش شود؟ باراك اوباما كه پدرانش سال‌‌ها ميراث دار نقض حقوق رنگين‌پوستان در آمريكا بوده‌اند و با رهبري مارتين لوتر كينگ توانستند بر اين تبعيض نژادي به‌طور نسبي غلبه كنند به‌گونه‌اي كه امروز يك سياه پوست رئيس‌جمهور آمريكاست بايد بداند 11 سپتامبر يك واقعه و اتفاق نبود بلكه نتيجه فرآيندي بود كه سياستمداران سلف اوباما در زمان اشغال افغانستان توسط شوروي بنياد نهاده بودند و آتش آن 20 سال بعد به دامن مردم آمريكا افتاد.

 امروز نيز اوباما و دولتمردان و تصميم‌گيران آمريكايي با سهل‌انگاري و برخورد دوگانه با تروريسم و انفعال در برابر سرمنشا تروريسم در خليج‌فارس يعني دولت سعودي زمينه رويداد 11 سپتامبر‌هاي ديگر را در سال‌‌هاي آينده فراهم مي‌سازند زيرا تروريست‌‌ها فاقد شعور و تشخيص صحيح نقاط هدف خود هستند و صرفا با آتش ترور و خشونت و كشتار زنده هستند وخود نمايي مي‌كنند از اين رو در 10 سال اخير هم مشاهده كرديم كه تروريست‌‌ها همه جا حضور داشته و دارند و به‌دنبال فرصتي براي به آتش كشيدن جهان ما هستند. امروز مسئوليت دولت آمريكا شعار‌هاي توخالي مبارزه با تروريسم نيست.

 مسئوليت دولت آمريكا بازي در ميدان سياست‌بازان متنفذ در آمريكا براي طرح پرونده‌هاي ساختگي عليه كشورهايي مثل ايران و اعمال تحريم‌هاي غيرانساني عليه مردم ايران نيست بلكه مسئوليت اصلي آمريكا به عنوان يك قدرت برتر در عرصه جهاني پيشگامي عملي در مبارزه با تروريسم و تروريست‌‌ها از طريق سياست‌هاي شفاف در حوزه امنيتي و اطلاعاتي به‌ويژه در قبال خاستگاه و پايگاه‌هاي تروريستي درسراسر جهان است كه اگر تنها يك روز دلارهاي نفتي به حساب‌هاي بانكي تروريست‌‌ها واريز نشود ديگر امكان اقدامات تروريستي نخواهند داشت.

آيا واشنگتن در دوره اوباما خواهد توانست سالروز 11 سپتامبر را در سال‌‌هاي آينده با ارائه عملكردي شفاف و مستند از مقابله و مبارزه با تروريسم برگزار كند و رسما با عذرخواهي از ده‌ها سال حمايت از تروريست‌‌ها به جرگه كشور‌هاي صلح‌طلب و ضدتروريسم بپيوندد تا مردم خاورميانه نيز بيش از اين شاهد كشته و زخمي شدن شهروندان بي‌گناه به‌ويژه زنان و كودكان با بمب‌هاي ساخته شده در كارخانه‌هاو زرادخانه‌هاي غربي و دلارهاي نفتي كشورهاي جنوبي حاشيه خليج‌فارس و عقايد متحجرانه و خشن بنيادگرايانه نباشند. آيا آن روز فرا خواهد رسيد؟ شواهد چندان اميدواركننده نيست اما مطالعه تاريخ تمدن نشان مي‌دهد عبور از سياهي‌ها و پلشتي‌ها تنها با اميد و آگاهي حاصل شده است.

رونامه ی رسالت ستون سرمقاله ی خود را به مقاله ای با عنوان«حزب آموزش و پرورش»اختصاص داد:

پيشنهاد آقاي نجفي به عنوان گزينه تصدي وزارت آموزش و پرورش بارديگر اين سئوال را در ذهن‌ها متبادر ساخت كه آيا اصولا معلمي يك تخصص است يا خير؟ اگر هست چرا فردي خارج از اين حوزه تخصصي به عنوان وزير پيشنهاد شده و چرا براي وزارت بهداشت يا وزارت علوم امكان ندارد فردي خارج از جامعه پزشكان يا اساتيد به عنوان وزير پيشنهاد شود؟!

ممكن است در پاسخ گفته شود كه آقاي نجفي 9 سال وزير آموزش و پرورش بوده است . اتفاقا در  25 سال پيش هم پس از انتصاب ايشان به عنوان وزير آموزش و پرورش همين سئوال مطرح بود اما با توجه به كمبود مديران با تحصيلات عالي در آن شرايط ، مسئولان از كنار مسئله گذشتند وليكن امروز كه آموزش و پرورش جمع كثيري نيروهاي با تحصيلات عالي دارد ، چرا بايد به ربع قرن پيش بازگرديم‌؟

البته در آن سالها عده اي كه شايد هنوزهم باشند، معتقد بودند كه اولا معلمي يك تخصص نيست بلكه يك شغل به اصطلاح فانتزي و مخصوص خانم ها و وظيفه اش نگهداري بچه‌هاست تا به موازات حضور در كلاس، خانم ها بتوانند به كارهاي روزمره خود از جمله بافتن كاموا هم بپردازند. علاوه بر آن همين عده معتقد بودند كه جامعه معلمان احتياج به قيم و سرپرست دارد و در جمع خود آنان كسي نيست كه بتواند عهده دار مسئوليت اين وزارتخانه شود. اينك سالها از آن روزگار مي‌گذرد و جامعه فرهيخته معلمان به هيچ وجه  اين نوع تحليل ها را بر نمي‌تابد به خصوص كه عرصه هاي حضور و فعاليت آقاي نجفي  پس از دوران وزارت آموزش و پرورش ، نشان داد كه دغدغه اصلي ايشان،  سياسي است و حضور فعال در حزب كارگزاران و ارتباط مستمر  با تشكل‌هاي سياسي و حتي تشكل‌هاي سياسي غير قانوني ثابت كرد كه ايشان چنان سري پرشور درعرصه سياست دارد كه حتي تامرز خطر هم حاضر است در فتنه سياست ورود پيدا كند و روشن است كه اين رويكرد با طبيعت امر تعليم و تربيت كه محيطي امن و آرام مي طلبد، سنخيت ندارد.

البته اين احتمال نيز وجود دارد كه كساني آموزش و پرورش را به عنوان يك نهاد مدني ( بخوانيد حزب سياسي) تلقي مي كنند كه ظرفيت تدارك لشكري معادل12 ميليون دانش آموز و يك ميليون معلم را دارد و مي‌تواند يك گروه سياسي را با سوء استفاده از ذهن شفاف دانش آموز و قلب مهربان معلم ، به قدرت برساند و در نگاهي خوش بينانه هم بعيد نيست كه به دليل غلبه مشكلات اقتصادي بر آموزش و پرورش از باب خير انديشي اين پيشنهاد وزارت مطرح شده است حال آنكه هدف اصلي اين دستگاه تربيت نسل آينده است و مسائل اقتصادي پيش نياز آن مي باشد.ريشه اين انتخاب و پيشنهاد هر چه كه باشد بر نتيجه و پيامد آن تاثير نخواهد گذاشت. اينك به مواردي از آنها اشاره مي‌شود:

1- بازتاب تحقير آميز اين انتخاب بر جامعه ميليوني معلمان و رواج اين تفسير كه از نظر دولت و مجلس در ميان فرهنگيان حتي يك نفر واجد شرايط تصدي وزارتخانه خودشان وجود ندارد!

2- ورود ميهمانان جديد به اين وزارتخانه براي تصدي مديريت‌هاي ارشد ، چنانكه در دوران وزارت آقاي نجفي چندتن از دانشگاهيان براي رياست بر معلمان قدم رنجه فرمودند اما پس از پايان ماموريت رياست ، تاب تحمل مشكلات و حقوق معلمي را نياورده، به پايگاه اوليه خويش بازگشتند!

3- دشوارشدن زمينه ارتباط گيري بين صف و ستاد به دليل غريبه بودن ميهمان و ميزبان با يكديگر .

4- تصميم گيري‌هاي غير كارشناسان و مهم آن است كه اين تصميمات در حوزه اقتصاد نيست كه صرفا ضرر و زيان اقتصادي داشته باشد بلكه مخاطب آن نسل آينده است و تاثيري كه بر سرنوشت آنان مي‌گذارد...
چنانكه نظام جديد متوسطه كه در دوران آقاي نجفي و بر اساس الگوي غير ديني طراحي شده بود بر سرنوشت ميليونها دانش آموز طي اين 25 سال تاثير گذارد چه از نظر آموزشي و چه از نظر تربيتي و اخلاقي و بر اساس پژوهشي كه در سال 1377 توسط مركز پژوهشهاي مجلس شوراي اسلامي به عمل آمد روشن شد كه:

"وضعيت علمي نظام قديم در كنكور سراسري سال 1376 بهتر از نظام جديد بوده است و در همان گزارش تصريح شد كه: حداقل نمرات قبولي نظام قديم بيش از حداكثر نمرات نظام جديد در اين مناطق است ؛ يعني اگر گزينش آزاد انجام مي گرفت و هر دو نظام در يك امتحان با هم شركت مي‌كردند ، تقريبا هيچ يك از داوطلبان نظام جديد در رشته‌هاي فوق قبول نمي‌شدند.(1)

البته در كشور ما ارزيابي عملكرد  مديران و پاسخگويي آنان به افكار عمومي ، پس از دوران مديريت هنوز قانونمند و متداول  نشده است به خصوص اگر گروه متضرر دانش آموزان باشند كه با شيوه‌هاي دفاع از حقوق خود آشنايي ندارند و لذا جاي آن دارد كه حجم خساراتي كه نظام جديد متوسطه از نظر علمي و تربيتي بر كشور وارد ساخته است ، مورد پژوهش قرار گيرد.

از ديگر نمونه هاي تصميم گيري‌هاي غير كارشناسانه ، تضعيف قريب به انحلال مراكز تربيت معلم در دوران وزارت آقاي نجفي بود كه به عنوان نهادهاي تربيت نيروي انساني براي آموزش و پرورش  عملكرد كاملا موفقي داشتند اما با خشكانيدن اين سرچشمه ، جريان بالنده ورود معلمان جوان ، عاشق و روزآمد قطع شد و به دليل سيطره همان نگاهي كه معلمي را تخصص نمي داند جذب آزاد از ميان فارغ التحصيلان دانشگاهها و جويندگان كار ، شيوه معلم گزيني شد بدون آنكه وجود انگيزه معلمي در آنان اثبات شده باشد يا آموزشهاي لازم را ديده باشند.

سخن پاياني آنكه لازمه موفقيت در هر شغلي وجود نوعي عشق ، دلبستگي ، تعلق خاطر و حميت صنفي نسبت به آن شغل است و اين ضرورت در عرصه تعليم و تربيت و شغل معلمي دو چندان مي شود. بنابراين در انتصاب‌ها و گزينش مديران و به خصوص در ارتباط با وزرا و بويژه وزير آموزش و پرورش ، توجه به اين واقعيت بستر ساز موفقيت وزير خواهد بود و سيره آقاي نجفي نشان داده است كه جز از منظر سياسي ، عنايت و تعلق خاطر ديگري به جامعه معلمان ندارد كما اينكه بر خلاف برخي وزراي  ديگر پس از دوران وزارت هيچ حضوري در عرصه تعليم و تربيت نداشته است و حتي در دوران تصدي مسند سازمان مديريت و برنامه ريزي توسط ايشان ، آموزش و پرورش با بيشترين مشكلات بودجه اي مواجه شد چندان كه اين بي توجهي مورد اعتراض رياست بعدي سازمان مديريت در دولت اصلاحات قرار گرفت.(2)

بر اساس آنچه اشاره شد ، انتظار مي‌رود نمايندگان محترم مجلس با ندادن راي موافق به وزير پيشنهادي آموزش و پرورش از هويت اين وزارتخانه دفاع و به رياست محترم جمهوري در ارتباط با تقويت پيوند با بدنه آموزش و پرورش كمك كنند.

پي نوشتها:
(1) بررسي وضعيت علمي داوطلبان نظام قديم و جديد آموزش متوسطه - مركز پژوهشها - شهريور 1377
(2) نشريه آيين، شماره 32 ، گفتگو با آقاي ستاري فر

روزنامه ی ابتکار سرمقاله ای با عنوان«از میرزای گریان تا شیخ خندان» ازهجیر تشکری به چاپ رساند:

در روزگاري نه چندان نزديک، «سيد جمال الدين واعظ اصفهاني»، خطيب آتشين بيان و انقلابي بُرنده زبان، در دفاع از مشروطه ي ايراني با اشتهاي فراوان فرياد مي‌زد و با اصرار بسيار خطبه مي‌خواند که: «ايهاالناس! هيچ چيز مملکت شما را آباد نمي‌کند، مگر متابعت قانون، مگر ملاحظه ي قانون، مگر حفظ قانون، مگر احترام به قانون، مگر اجراي قانون، و باز هم قانون، و ايضاً قانون.»

1- قريب به يکصد و پنجاه سال پيش «ميرزا يوسف خان مستشارالدوله» رساله اي نگاشت و آن را «يک کلمه» نام نهاد. منظور ميرزا از يک کلمه «قانون» بود. او يگانه راه برون رفت از نابسامانيهاي ايران را وجود، اعمال و اجراي قانون مي‌دانست. پس از چاپ کتاب (بنا بر روايت فريدون آدميت)، بر دستان ميرزا زنجير زدند، به زندانش افکندند، تبعيدش کردند، خانه اش را به تاراج بردند، اموالش را مصادره و مواجب بازنشستگي اش را قطع کردند.

 درباريان از اين هم فراتر رفتند و ناصرالدين شاه پخمه و پتياره دستور داد که کتاب را آنقدر بر سر ميرزا بکوبند که سالياني بعد و بر اثر همين عارضه، ملک الموت پادرمياني کرد و با قبض روح ميرزا، ماجرا ختم به مرگ او شد! اين روزها و در آستانه ي جشن تولد و ساليادِ «انقلاب مشروطه» که آن را (کساني چون دکتر همايون کاتوزيان) انقلابي براي قانون نام نهاده اند، صداي ضجه‌هاي جگرشکاف و گوش خراش ميرزا يوسف خان از دهليز رويدادهاي تاريخ معاصر به گوش مي‌رسد.

2- انقلاب مشروطه انقلابي بود معطوف به حکومت قانون. براي ايضاح اين مفهوم مي‌توان گفت کاربست آن در اشتراکِ معنوي و ترادف با مفاهيمِ دموکراسي قانوني، دموکراسي حقوقي، قانونيت و حاکميت قانون / The rule of law، مي‌تواند به ارائه ي تعريف و تصويري دقيق تر از آن، کمک کند. عليرغم تعاريف متفاوت و مختلف از حاکميت قانون، نقطه ي کانوني بيشتر اين تعاريف، پاسباني از حقوق شهروندي و پاسداري از آزادي و قانون است.

 در برداشت شکلي، حاکميت قانون راهکاري است براي پيشگيري از سوء استفاده ي اکثريت (سوء استفاده ي ژاکوبني) از برتري عددي خود، و سازوکاري است براي تأمين و تضمين حقوق شهروندان. در برداشت ماهوي نيز «ارزشي است خودبنياد و مستقل که متضمن ارزش‌هايي همچون حقوق بشر، اخلاق، عدالت و دموکراسي است.» اگر چه حاکميت / حکومتِ قانون مرکز ثقل تفکر ليبرالي نيز هست، اما به شکلي فشرده مي‌توان گفت حکومت قانون، تعريف حقوقي دموکراسي است.

3- اين روزها مفهوم حاکميتِ قانون، نَقل و نُقل محافل حقوقي و سياسي است. رئيس جمهور منتخب ما نيز در مراسم تحليف خود از اين مفهوم (با دوقلوي ايراني اش: «اصلاحات ساختاري») سخن راند. اين طليعه و طلايه بارقه ي اميد مضاعفي را در دل لگاليستها/ قانونگرايان ايراني روشن کرده است. آنگاه که دکتر روحاني از حاکميت قانون سخن گفت، گويي مي‌خواست داد اين تاريخ و يک کلمه را بستاند، يا ياد ميرزا و اصلاحات را زنده نگه دارد. بوالعجب کاري است؛ آن هم در اين پريشان عالم. امّا از کسي که حاکميت قانون را يکي از «کليد»واژگان دکترين خود تعريف مي‌کند اميد مي‌رود کز عهده اش برآيد.

 اعتماد دوسويه ي حکومت و مردم به روحاني، زمين مساعدي است براي به بار نشستن اين بذر و به کار آمدن اين «تدبير»؛ و از آنجا که روحاني نه همچون خاتمي مقطوع اليد است و نه چونان احمدي مبسوط اليد، حاکميت قانون مي‌تواند سنگري امن و خاکريزي مطمئن براي دفاع از او و گفتمان و ياران او باشد. روحاني سرهنگ و پارتيزان و چريک نيست. درس حقوق خوانده و با مفهوم حاکميت قانون کاملاً آشناست. بنابراين، از آنچه مي‌گويد آگاه است. چهار سال فرصت کوتاه اما مناسب و قابل تمديدي است براي درس پس دادن. مشاور ارشد و دانشمندش («دکتر محمود سريع القلم») نيز، اخيراً در مقاله اي نوشته است: «با اطمينان مي‌توان گفت که در کشورهاي قابل اعتناي جهان هشتاد درصد سياست مداران يا اقتصاد خوانده اند يا حقوق.

اين دو تخصص باعث مي‌شود تا فرد در شناخت محيط داخلي و بين‌المللي...، با واقعيت ها، مسايل را ارزيابي کند و از خيالبافي، جزميت و حتي خودخواهي فاصله گيرد.» شايد انتظار بيجايي نباشد که ملّت ايران به ويژه دانش آموختگان حقوق، از ايشان درخواست کنند تا براي رسيدن ايران به قافله ي «کشورهاي قابل اعتناي جهان» بيش از پيش با درس حقوق به مردم بنگرند و با درک حقوقي از جهان به سياست ورزي بپردازند. کسي چه مي‌داند، شايد او با طرح و بيان اين مفهوم بنيادين از يک سو مي‌خواهد به تلويح (و نه به تصريح) يادي از انقلاب مشروطه کرده باشد؛ و از ديگر سو بر آمالِ قانون مدارانه و يک سد(صد)ساله ي ملّت ايران انگشت تأييد و تأکيد نهد.

 شايد هم بر آن بوده که علاوه بر اين دو، پاسخي داده باشد به «قانون گريزترين دولت پس از انقلاب» (بنا بر ادعاي موافقان ديروز و منتقدان امروز و ديرهنگام دولت پيشين.) دولتي که همين ديروز در غزل خداحافظي، قافيه را باخت و به تاريخ پيوست؛ اگر چه پيامدهاي سيطره اش تا سالياني دراز بر اين سرزمين سنگيني خواهد کرد.

4- جامعه ي ايران از روزگار «ميرزا يوسف» و «سيد جمال» تا دوره «شيخ حسن» فراز و فرودهاي فراواني را پشت سر گذاشته است؛ و در طول و عرض اين ساليان دراز، بسياراني همه چيز خود را بر سر اين آرمان از دست داده اند.

صد هزاران طفل سر ببريده شد
تا کليم الله صاحب ديده شد
صد هزاران دين و دل بر باد رفت
تا محمد يک شبي معراج رفت

گويي «سيد» و «ميرزا» و «دکتر» هر يک به فراخور روز و روزگار خويش با درون مايه اي مشابه اما از منظري متفاوت يک صدا با هم از يکصد و پنجاه سال پيش تاکنون، همگي حکايت حاکميت قانون را روايت مي‌کنند. اينک اما، مهره به دست شيخ خندان اعتدال است و نوبت بازي او فرا رسيده. روزگار ولي بي رحم است و قافله ي عمر پرشتاب. امروز همان فردايي است که ديروز منتظرش بوديم. نک مهره به دست تو و بازي ز تو اما / با يک حرکت نوبت بازيت تمام است.

مؤخره مي‌توان اميدوارانه اطمينان داشت آن بلايي که براي نوشته اي بر «سر» ميرزا يوسف اصلاح طلب آمد، براي گفته اي بر سر شيخ حسن اعتدالگرا نيايد..
به راستي، آيا هنوز هم مسأله و مشکله ي ما همان يک کلمه است که شيخ شوخ و نظرکرده ي مردم، در بيت الغزل سياسي خويش سخن از حاکميت قانون رانده است؟!


مدیر مسئول روزنامه ی هدف و اقتصاد مقاله ای با عنوان «روز یاد از خبر،روز یاد از خادمان بی ادعاست»در ستون سرمقاله ی این روزنامه به چاپ رسانید:

پنجشنبه هفته گذشته كه مطابق با روز 30 رمضان مبارك و 17 مرداد بود اگر نمي‌دانيد! بدانيد آن روز، روز خبرنگار بود نه اين‌كه ما اين روز را روز خبرنگار نام گذاشته باشيم كه بخواهيم از خودمان تعريف كنيم نه قانونا اين روز را بنا به شهادت خبرنگار خبرگزاري ايرنا شهيد صارمي در افغانستان روز خبرنگار ناميدند به اعتبار اين خون‌نگار و ديگر خون‌نگاران در جنگ تحميلي و دفاع مقدس و ديگر مكان‌ها لازم دانستند روز 17 مرداد را روز خبرنگار قرار دهند تا ضمن يادي از شهداي عرصه قلم از ديگر خبرنگاران صاحب قلم نيز تجليلي به عمل آيد گرچه خبرنگاران به نظر اين‌جانب به دنبال آن نيستند كه از خود بگويند و از خود تعريف كنند و اصلا دلشان هم نمي‌خواهد تا از آنان تعريف و تمجيد به عمل ايد و از آنان تجليل شود وظيفه خود مي‌دانند تا خبر را به همان صورتي كه به دست مي‌آورند به سمع و نظر مردم بياورند خبرنگاران افراد بي‌غل و غش در تعريف خبر همچنان كوشا هستند و مي‌خواهند تا با آگاهي دادن به مردم خادم را از خائن تشخيص دهند سره را از ناسره، دوغ را از دوشاب نور را از ظلمت بشناسند و جدا سازند نه اين‌كه خود را صدر ننهاده و قدر ندانسته بلكه ديگران را قدر و صدر داده و به مقامات عاليه رسانيده بي‌آنكه خود ادعايي داشته باشند تا كشور به اوج پيشرفت خود برسد در اين اوج آنان نيز همراه ملت بزرگ به وجد برسند اگر قلم در دست غيراهلش قرار بگيرد بدانيد كه خود قلم غيراهلش را به رسوايي خواهد كشاند.

قرار داد تا گروههايي كه قبل از سقوط رژيم‌هاي ديكتاتور شمال افريقا از ورود به عرصه سياسي و مخالفت و مبارزه با رژيم‌هاي طاغوتي به استناد حرمت قيام عليه "اولي الامر!"خودداري مي‌كردند، در مرحله جديد، به ورود در سياست و ايجاد احزاب سياسي و ايفاي نقش در دامن زدن به اختلافات مذهبي تشويق شوند.

اين سازماندهي جديد، به سرعت در خدمت جنگ مذهبي قرار گرفت و با تأمين نيروي انساني مورد نياز اين جنگ و سپس فضاسازي مذهبي افراطي و ايجاد التهاب سياسي، به نحوي كه مانع از هرگونه نزديكي و تقريب مذهبي و سياسي شود، كشورهاي بسياري را در سطح منطقه درگير خود كرد.

گروههاي تندروي سلفي و تكفيري در ماههاي اخير با حمايت مالي و سياسي آمريكا و صهيونيسم و حاميان مرتجع آنها در كشورهاي عربي به رشد سريع و چندش آوري دست يافته و با شعارهاي تند مذهبي و جنايات ضداخلاقي تحت عنوان جهاد، مرتكب رفتارهاي ضدانساني همچون مثله كردن افراد بيگناه و سوزاندن آنها شدند و جالب آنكه در چنين شرايطي بجاي محكوم كردن جريانهاي تروريستي، مقابله با حزب‌الله لبنان در سطح جهاني مديريت شد!

اكنون اين جريان خشونت طلب و افراطي، كار را به جايي رسانده كه عناصر وابسته به غرب، تحت عنوان تلاش براي جلوگيري از تحركات تندروهاي مذهبي، عليه انقلاب مردم مصر و تونس وارد صحنه شده و اين كشورها را به سوي همان فاجعه‌اي سوق مي‌دهند كه قبلاً در الجزاير روي داده است. بي‌گمان امروز با توجه به قدرت نظامي ارتش در اين كشورها كه بايد به سوي ارتش متجاوز صهيونيستي سازماندهي شود، اين توانمندي به سوي درگيري با عقبه اجتماعي اخواني‌ها كه از توان نظامي نيز برخوردارند، كشيده مي‌شود و احتمال وقوع جنگ داخلي را افزايش مي‌دهد. درست در چنين شرايطي از درگيريهاي داخلي و فتنه جنگ‌هاي فرقه‌اي ميان مسلمانان است كه آمريكا تلاشهاي جدي و جديدي را براي احياي مذاكرات شكست خورده سازش ميان دولت خودگردان فلسطين و رژيم صهيونيستي و گرفتن امتيازهاي زياد از ابومازن از سرگرفته است.

طبعاً در شرايطي كه كشورهاي اسلامي و حوزه انقلاب‌هاي عربي درگير تندروي گروههاي افراطي سلفي و تكفيري بوده و اين گروهها به ايفاي نقش در جهت تخريب وحدت اسلامي و قرار دادن جغرافياي جهان اسلام در معرض سياست‌هاي تفرقه‌افكنانه قرار داده‌اند، انجام وظيفه نخبگان و علماي ديني كشورهاي اسلامي از قبيل جامعه الازهر مصر بيش از پيش مي‌تواند كارساز باشد و اين كشورها را از غلتيدن در دام جنگ‌هاي داخلي رهانده و به سمت تقويت اتحاد ملي، تحقق مصالحه‌اي فراگير و از همه مهمتر، اعتدال مذهبي و وحدت اسلامي هدايت كند.

آنجا كه نااهلان قلم را به دست بگيرند خود مردم خوب تشخيص مي‌دهند كه آن قلمزن اهل است و يا نااهل... گرچه خود قلمزن خود را اهل بداند و به خيال خود مرتب قلم را در چرخش آورد و له يا عليه ديگران بنويسد خوب بايد دانست در اين روزگار كه علم ارتباطات به اين پيشرفت‌هاي كهكشاني رسيده هيچ چيز در اجتماع انساني نمي‌تواند پنهان بماند بالاخره اگر پاره‌اي ابر جلوي خورشيد اطلاعات را بگيرد به بادي ابر كنار خواهد رفت و خورشيد اطلاعات به نورافشاني طبيعي خويش تداوم مي‌دهد و آگاهي را از ناآگاهي جدا مي‌سازد و مردم خود درخواهند يافت كدام مار مي‌نويسد و كدام شكل مار را مي‌كشد. عالم از جاهل، دانا از نادان، كاردان از ناكاردان، بلد از نابلد، خادم از خائن و... شناخته مي‌شود و ما كار خودمان را از مردم خودمان آموخته‌ايم و خبر را از خبرگان تا شديم خبرنگار...

گرچه از اين روز ما فاصله گرفته‌ايم اما هر روز تا خبر است روز خبرنگار است و روز ارسال آگاهي...



روزنامه ی جمهوری اسلامی سر مقاله ای با عنوان «جهان اسلام در محاصره ی توطئه های استکباری» به چاپ رساند:

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها