کد خبر: ۲۴۴۲۱۰
زمان انتشار: ۱۹:۵۶     ۲۷ مرداد ۱۳۹۳
به گزارش سرویس اندیشه دینی پایگاه 598، آیت الله حائری شیرازی علاقه زیادی به گقتن از زندگی خود ندارد؛ از این­رو هر مقدار هم ژرسش­های ما ما در باره زندگی وی است، پاسخ های وی در راستای رشد و تربیت طلبه­هاست.

هوا گرم است و آیت الله کهن سال شخصا برایمان شربت خنک می­آورد؛  در خانه قدیمی ایشان واقع در قم نو، 90 دقیقه­ای صحبت­های استاد می­نشنیم و او نکته های کلیدی را برای طلبه های یادآوری می­کند.

با تقدیر و تشکر از استاد معظم که این فرصت در اختیار مخاطبان ما قرار دارند. حاج آقا اگر موافق هستید به عنوان پرسش نخست، خاطرتان هست که چه شد به حوزه تشریف آوردید؟

من چون فرزند مجتهد بودم، در خانواده تشویق می­شدم به اینکه روحانی باشم؛ منتها گاهی می شد که در ضمن مسائل اجتماعی، من مثلا می ­خواستم پیغامی برای کسی ببرم؛ و قتی احساس می­کردم آن گونه در شأن یک روحانی است برخورد باعث می شد نگاهم به روحانی شدن تضعیف شود.

تا اینکه دیپلم ریاضی گرفتم و برای شرکت در کنکور دانشکده فنی و دانش­سرای عالی به تهران آمدم؛ اما مشکلاتی پیش آمد که به دانشگاه نرفتم.آن دوران به فکر این بودم که مستقل باشم تا حکومت نتواند استقلال مرا به خطر بیندازد.

احساس می کردم که این حکومت با انسان­ها­ی مستقل مشکل دارد و من اگر بخواهم کارمند دولتی باشم، هر زمان می­توانند مرا منفصل کنند و از خدمت باز دارند. دنبال کاری می­گشتم که آزاد باشم و نتوانند مرا برکنار کنند؛ هر چه فکر کردم جز روحانیت راه دیگری ندیدم به برادرم گفتم که من می خواهم آخوند بشوم.

ایشان هم گفت بنویس کسی محرکت نبوده و خودت  می خواهی تصمیم بگیری و روحانی شوی. من هم مسؤولیت قبول کردم و نوشتم که خود این راه را انتخاب کردم و حدود سال­های 35 بود که به حوزه رفتم.

من آنچه دیدم جنبه ظاهری ماجرا بود که حکومت کاری کرد که دیدم این شغل­ها تأمینی ندارد و هرگاه بخواهند، می توانند برکنارم کنند.

این ظاهرش بود، یک باطنی هم دارد و آن  اینکه در آن زمان دو اتفاق برای من افتاد؛ یکی  آن که جوانی بود که شینده بود من فرزند روحانی هستم و چون پردم معروف بود، شبهه­ای برای ان جوان پیش امد و شبهه خود را مطرح کرد.

این شبهه مانند خوره به جان این جوان افتاده و ذهنش را مشغول کرده بود. من  مطالعات دینی داشتم به سؤال آن جوان پاسخ دادم و او آدم متدینی بود که یک زخم عمیقی در اعتقاداتش وارد شده بود.

زخم پانسمان شد و این خون بند آمد و آن جوان نفس راحتی کشید و گویا رو ح او التیام یافت و این مسأله برای م مهم بود فکر کردم توانستم به کسی کمک کرده باشم.

 یک اتفاق دیگر همزمان بود که با اتوبس   به شیراز می­آمدم. وقت نماز صبح می گذشت و نماز قضا می­شد؛ اما اتوبوش توقف نکرد و من همه توان را جمع کردم و به راننده اتوبوس گفتم مرا پیاده کن؛ می­خواهم نماز بخوانم. نزدیک طلوع آفتاب بود که مرا پیاده کرد. بک مقدار آب باران در چاله مانده بود؛ من با همان وضو گرفتم، قبله را نفهیمدم کدام طرف است نماز خواندم؛ نمازی که نه وضویش دقیق بود نه از جهت قبله مطمئن بودم. اما خوب انگیزه ام درست بود و می خواستم مخالفت خدا را نکرده باشم.

وقتی کسی را برای یک راهی کاری گزینش می­کنند؛ سپس شیاطین شیطنیت­ها یشان را می­کنند تا زمینه آن راهی  را که  انتخاب کرده فراهم شود.خدا از کار شیطان بهره می­گیرد  چون شیطان نمی­داند دارد چه می کند؛ اما می­داند خدا چه می­کند.

شیطان می­خواهد همیشه ضربه بزند؛ اما در نهایت به نفع مؤمن تمام می­شود. چون شیطان وقتی کیدش را بکار می برد، انسان به مانع برخورد می­کند و وقتی انسان برای رسیدن به خدا و در راه خدا به مانع برخورد کرد؛‌ به تلاش مجبور می­شود، تقلا می کند و انرژی متراکمش  در راه خدا آزاد شود.

اگر موانع شیاطین نباشد، انسان از انگیزه­های قوی برای عبور پیدا نمی­کند، در حقیقت شیطان زمینه عبور از موانع را فراهم می­کند. خدا در وجود انسان ، حجت باطنی قرار داد تا از آن برای رسیدن به خدا استفاده کند؛ اما شیطان مانع ایجاد می­کند. اگر انسان استقامت کند، عبور از موانع انجام می­شود. ارزش عبور از موانع با عبور بدون مانع، زمین تا آسمان فرق می کند.

دیدید وقتی می­خواهند تکاورها را تربیت کنند ، برنامه عبوری از موانع برایشان در نظر می گیرند. اما سرباز معمولی را روی زمین آسفالت آموزش می­دهند؛ بدون اینکه مانع در نظر داشته باشند. پس این موانع می تواند زمینه رشد انسان باشد.

حضرت عالی به کدام مدرسه علمیه وارد شدید و اوایل دوران طلبگی چگونه بود؟

اولش سرگردان بودم؛ یعنی مدارسی که می­رفتم، استاد حسابی نبود با این که یک روز استاد بود و یک روز نبود. خیلی به من سخت می­گذشت و چند مدرسه عوض کردم، چون همکلاسی ها من در حوزه با مدرک ششم ابتدایی طلبه شده بودند و من دیپلم ریاضی گرفته بودم و سنم از آنها بیشتر بود. بالاخره به مدرسه آقاباباخان آمدم. آشیخ محمدعلی که آ ن را شخص تعیین کننده­ای بود، پذیرفت مدتی به من درس دهد این آقا در کار حوزه؛ یک آدم منقطع الی الله بود این مسأله کمال انقطاع، بسیار مهم است و من کمی از بحثم را اختصاص دهم به این مسأله کمال انقطاع که از نظر من خیلی مهم است.

من کمی بحثم را اختصاص می دهم به مسأله انقطاع از نظر من خیلی مهم است. کمال انقطاع در زیارت مناجات شعبانیه است:‌‌«الهی هب لی کمال الانقطاع الیک» خدایا مرا نسبت به خودت منقطع کامل کن؛ کاملا از دیگران بریده باشم و منقطع به سوی تو شده باشم. آدم منقطع، همیشه موحد است؛ دیگر پراکندگی ندارد. این کمال انقطاع خیلی موفقیت ایجاد می­کند. یک سال درس خواندن با کمال الانقطاع خیلی موفقیت ایجاد می­کند. یک  در س خواندن با کمال انقطاع به اندازه ده سال خواندن  معمولی و متعارف جواب می دهد.

این آقای شیخ محمدعلی خودش کامل انقطاع بود؛ یعنی هم و غمش این بود که طلبه تربیت کند. حالا مردم بدانند که ایشان این کار را می‌کند یا ندانند، اصلا به فکر این حرف­ها نبود فقط هدفش این بودکه طلبه تربیت کند و به عرصه برساند و خود ایشان برایم تعریف کرد که به آقای مکارم گفته بود ناصر! من پنج سال ساله تا   آخر  سطح را برایت تمام می‌کنم. الان برای طلبه ها تعجب آور است که کسی در پنج سال تا اتمام سطح پیش برود. بعد در عین حال هم مثل طلبه­های معمولی تمام نکند. وقتی از ایشان سؤالاتی می­کردند؛ بسیار خوب هم پاسخ می­داد. به من هم گفت سه  ساله سطح را شما را تمام می­کنم. این ویژگی ایشان بود؛ نیم ساعت با آدم صحبت می کرد؛ مثلا می گفت: اگر سر آستینت در راه طلبگی پاره شد،‌ ناراحت نمی‌شوی؟ بیای آخوند بشوی، گرسنگی دارد؛ کمبود دارد؛ این چیزها را دارد. خودت را برایش آماده کن! گاهی مردم خفت می‌کنند؛ زحمت می‌کشی، توجه نمی‌کنند و برای کارت ارزش قائل نیستند. نیم ساعت از این حرف­ها می­زد؛ چون خودش به کامل انقطاع بود؛ در این نیم ساعت، طلبه خیلی  متأثر می‌شد،بعد از این نیم ساعت صحبت آشیخ محمدعلی، طلبه­ای که با ایشان قرار بسته بود، حوصله هیچ چیزی جز درس خواندن نداشت؛ نه حوصله روزنامه، نه حوصله رادیو، نه حوصله پای منبر کسی رفتن، نه حوصله حوصله پای منبر کسی رفتن، نه حوصله کتابهای غیر درسی، حتی حوصله دید و بازدید در حد ضروت را به روز داشت، یعنی شش دانگ در درس می افتاد.

چنین انقطاعی کیفیت درس خواندن را بسیار تقویت می‌کند. درست است؟

بله! این شدنی است که طلبه­ای یک سال به صورت کامل انقطاع درسش خوانده از کسی که چندین سال معمولی درس خوانده، سرتر باشد. خدا رحمت کند اقای ارسنجانی چنین مسأله‌ای اتفاق افتاد و او هم تحت تأثیر آشیخ محمدعلی روی دور افتاده بود؛ سال دوم طلبگی­اش از کسانی که هفده سال سابقه طلبگی از کسانی که هفده سال سابقه طلبگی داشتند، بالاتر بود.

خودم پایه یک را چهار ساله تمام کردم و در آخرش همان را در پایان سال اول تدریس می­کردم؛ این شدنی است. عمدهه، این مسأله کمال انقطاع است که در تحصیل درس حوزوی تأثیر دارد؛ در پیکار و مبارزه تأثیر دارد؛ «ایاک نعبد و ایاک نستعین» همان کمال انقطاع است. و اقعا شاگردهای آشیخ محمدعلی این نیم ساعت صحبت ایشان، روزی هجده ساعت کار می‌کردند، خسته نمی­شدند. استاد می‌دوید، شاگردان هم می‌خواستند به پای ایشان برسند. روزی ده تا تدریس می‌کرد؛ با آن سن و سال بالایی که داشت، اصلا احساس خستگی نمی‌کرد؛ احساس نشاط می کرد؛ طلبه یعنی همین.

به نظر حضرت عالی هدف طلبگی و تحصیل در حوزه چه باید باشد؟

برزویه طبیب حرفی دارد که با عالم طلبگی بسیار همخوانی دارد. برزویه؛ طبیی ایرانی است و در دوره پیش از اسلام که رفته هندوستان؛ کتاب کلیله و دمنه را پسنیدیده و چون با زبان آشنا بوده؛ این کتاب را به زبان فارسی ترجمه کرده است. ایشان در مقدمه­ای که بر این کتاب نوشته به نکته­ای درباره پزشکان اشاره می­کند. حرفش دربار پزشکان است؛ اما به درد طلبگی نیز می­خورد و او می گوید که طبیب مثل کشاورزی است، کشاورز گندم می­کارد؛ جو می‌کارد برای غذا و قوت خویش و خانوده­اش. هدفی که از کاشتن گندم و جو دارد، مغز گندم و جو است؛ اما بدون این هم خودش بخواهد، کاهی هم به دست می‌آید که آن قوت گوسفند و گاو و شترش است.

 ان کشاورز این گونه است. می­گوید: طبیب هم که درس می­خواند، همین طور است؛ وقتی طبیب طبابت می­کند، برای معرفت است؛ گندمش معرفت است؛ پولی هم مردم به او هدیه می دهند، زندگی­اش را اداره می‌کند، این کاه و جو است.

 این حکیم در زمان پیش از اسلام، بدن انسان و نیازهایش را به الاغ و اسب و گاو و این­ها تشبیه می­کند، خودش را بالاتر و انسانیت را یک چیز دیگر می‌داند. او می گوید: طبیب درس می‌خواند برای انسانیتش؛ اما جانورش که همان بدن باشد، قوتی به دست می آید؛ یعنی پزشکی، خوراک انسانیت من است و پولی که مردم به من می­دهند؛ خوراک الاغم است. منظورش از الاغ، یعنی همین که توی آیینه می‌بیند. می‌گوید آقا این که توی آیینه می‌بنید این انسان نیست؛ این الاغ است؛ این مرکب انسان است؛ خدا تو را سوار این مرکب کرده است. برزویه این ر ا می‌فهمد و می‌گوید که این کاه و جو می‌خواهد؛ پولی که مردم  به او می‌دهند به آن می‌گوید که این مزد کاهی من است.معرفتی که پیدا می کند، می­گوید که این مزد گندمی است. طلبگی هم این است که طلبه، طلبه بشود برای امرار معاش؟ نه این طلبه نمی‌شود، باید امرار معاش را کاه طفیلی بداند و خدمت به خلق را گندم بداند.

خدا رحمتش کند آشیخ محمدعلی واقعا می‌گفت این که مردم بدانند من با سوادم؛‌ این کاه است، این که رییس بشوی، باید کاهت باشد؛ نه گندمت. اینکه خدا از تو راضی باشد باید گندم تو باشد، اگر مرجع تقلید شدی، این کاهت باشد، اما گندمت نیت خالص و رضایت خدواند و خدمت به خلق باشد.

 قرآن می گوید:‌ «تلک دار الاخرة نجلعها للذین لا یریدون علوا فی الارض و لا فسادا» یعنی ریشه فساد  در علو  است؛ لذا روی منیتش است. می‌گوید آخرت خواهی، باید اراده خدا باشد و اگر هم ریاست به تو رسید، مانند کاهی باشد که در ضمن کاشتن گندم به دست می­آید. گندم کار تو خدمت به مردم باشد و حالا اگر کاه آن هم مرجعیت باشد، خب بشود.

امام راحل (ره) در نامه­ای به خبرگان می‌نویسد که رهبری در ادیان الهی ارزش ندارد؛ آنچه ارزش دارد؛ خدمت به مردم است، یعنی رهبری کاه است و خدمت به مردم؛ گندم است. ریشه آن برمی‌گردد به همان «رب ان نذرت لم ما فی بطنی محررا» یعنی عنوان کامل انقطاع و در دوره کمال انقطاع و انسان یک نوع ترقی می کند که در حالت عادی نمی تواند آن رشد را داشته باشد. زمانی خدا این توفیق را داده بود و همکلاسی­هایمان زبان انگلیسی می خواندند؛ من هم می خواندم. بعد آن‌ها نمی‌توانستند صحبت بکنند. چرا این جوری شد؟ من یک وقت به دهنم آمد که تمام فکر و ذکرم را بگذارم روی  کار انگلیسی.

 همین کا ر را کردم ور دی یک دوره چند ماه زبان انگلیسی مسلط شدم و تیزانداری هم همین طور بود؛ رفقای ما گاه تیر می انداختند. من زمانی تمام وقتم را ، فکر و ذکرم را گذاشتم روی تیر اندازی و الان در مسابقات شرکت می‌کنم و بسیار اوقات برنده می شودم.

در هر کاری، اگر انسان در یک دوره به کمال انقطاع برسد، بارش را می بنند و من زبان تر کی را در زندان، چهل روزه طوری یاد گرفتم که مسائل شرعی را نیز به ترکی پاسخ می دادم، چرا؟ چون هیچ چیزی دیگر  در زندان نبود، کتاب و این‌ها در اختیا من نبود، به صورت کمال انقطاعی ترکی یاد گرفتم. من به طلبه­ها توصیه می کنم که ادبیات را به صورت کامل الانقطاعی بخواند؛ یعنی فکر و ذهنشان ادبیات باشدو یک سال، دو سال این کار را بکنند که درس­ها خوب فهمیده و کار کرده باشند تا کامل الاقطاع هستند بارشان را بنندد، داغ داغ اثر دارد و اگر این تنوریخ یخ کرد، نانش خوب نمی شود . تا تنور داغ است، بزنند به تنور.

به نظر حضرت عالی طلبه ها امروزی با چه آسیب‌هایی روبه رو هستند؟

 یکی از آفت­های طلبگی، نظامات جدید است که در حوزه به روال تبدیل شده است. حوزه وقتی که خوست توسعه پیدا کند ، خودش را با دانشگاه مقایسه کرد تا یک مقدار از کمالات دانشگاه را به خود ش اضافه کند. در مدارس حضور و غیاب می کردند؛ امتحان می گرفتند؛ نمره می دادند و بعد سال به سال کارنامه هر سال می‌دادند و حوزه این حرف ها را نداشت؛ ولی وارد اینها شد.

استاد حوزه باید مثل آشیخ محمدعلی‌ که می­گفت آقا جان ما حضور و غیاب می‌کنیم ولی این حضور  و غیاب ما کاه است. تو خودت را حضور و غیاب کن و حضور غیاب خودت گندمی است. حضور وغیاب گندمی و کاهی چیست؟ چون من که نمی‌دانم دلت در جلسه حاضر بود یا نه. من وقتی در دفتر می‌نویسم اینها غایب هستند؛ یعنی بقیه حاضر بودند؛ یعنی بقیه حاضر بودند؛ بدنشان حاضر بودند؛ اشباحشان حاضر بود؛ من که نمی دانم تو حواست یک جای دیگر رفته است یا نه، پس این دفتر حضور و غیابی که ما اعلام می‌کنیم حاضری می‌دهیم؛ حاضری که با حضور و غیاب حقیقی نسبت عموم و خصوص من وجه دارد. این گونه نیست که هر کسی غایب از جلسه است، غایب باشد.

 امروزه با ویدئو کنفراس، بدون اینکه در جلسه حاضر باشند، از یک کشور دیگر حضور دارند و یعنی در یک قاره­ای یک جلسه­ای تشکیل می شود و عده­ای در یک قاره دیگر هستند؛ اما از طریق ویدئو کنفراس در این جلسه حضور دارند و امروزه این گونه شده است و می‌شود از نظر جسمی در جلسه نبود؛ امام از نظر روحی ، فکری و عقلی در جلسه بودم، این امکانات الان وجود دارد که آدم در یک شهری هست و با شهر دیگری چت می کند، گفت­و گو می‌کند و حضور دارد و حضو ر مجازی، یعنی حضور قلب، خیلی بالاتر از حضور فیزیکی است و پس از این حضور و غیابی که می‌کنند، حضور فیزیکی است.

 وای به حال طلبه­ای که برای حضور فیزیکی و برای این که غیبتش نزنند سرکلاس برود! نیت که همین می شود و می‌خواهد بروند  غیبتش نزنند؛ این موجب می شود غایت معنوی درس خواندن از بین برود، چون آمده است حضورش را بزنند؛ مانند معلمی که کارتش را می­زند و بعد می­نشیند پای موبایلش یا کارمندی که می رود کارتش را می‌نشیند و بعد می‌نشیند و با همکارش حرف می‌زندو و این حضور فیزیکی است؛اما غیبت معنوی است و وای به حال طلبه، اگر برای حضور و غیاب سر کلاس برود با برای امتحان و برای نمره درس بخواند.

 یکی از آفات این کار، این است که پس از این که انسان نمره را به دست آورد؛ مطلب یادش می‌رود. علتش این است که حافظه ما هوشمند است و طبیعتا متناسب با فرمانی که می دهیم، عمل می‌کند و فرمان ما برای حافظه ما در نیت ما است، وقتی نیت من این است که با این نمره بگیریم، وقتی نمره را گرفتم حافظه پاکش می‌کند، بسیاری به من گله می‌کند که مطالب از یادمان می رود، می‌گویم شما برای نمره درس خواندید و نمره‌تان را هم گرفتید.

 اگر طلبه ای یا دانشجویی در امتحان نمره بیست گرفته باشد و فی المجلس بگویند یک  اتفاقی افتاده؛ و سؤالات جدید آمده و می خواهیم دوباره امتحان بگیریم؛ اینها می گویند، آمادگی نداریم؛ لااقل یک شب به ما مهلت دهند و می خواهد این سبکی کار کند و ب حافظه بگوید یک بار دیگر می خواهم نمره بگیریم  و اینها را یک دورهمرور کند تا دوباره یادش بیاید و اما اگر  فرصت را به او ندهند نمره نمی آورد، چرا؟

 چون پاک شدو این بی حافظگی نیست؛ اشکال در نیت و نوع درس خواندن است و حضور و غیاب کاهی خوب است؛ اما حضور و غیاب گندمی خوب نیست؛ یعنی شما آنچه معلم می­نویسد حاظر یا غیاب، این را کاهی بدان و خودت یک حضور غیاب گندمی درست کن. آن کاهی را گندمی تلقی نکن. گندمی را خودت تلقی کن! چرا؟

چون طلبه می‌داند در این کلاس بودم بیست دقیقه حواسم نبود. شما در این دفتر حضور و غیابت این بیست دقیقه را غیبت بزن و خودت را جریمه کن. خودت را ولو این که صد تا صلوات بفرستی پنجاه صلوات بفرستی جریمه کن . هم جریمه کردن است؛ چقدر باشد مهم نیست. جریمه سنگینی که نتوانی بپردازی نکن! جریمه سبک کن!  

 در نمره هم کاهی و گندمی داریم،  کس که مطلب طوطی وار و بدو ن این‌که  اصلش را بفهمد، حفظ کرده و نمره بیست می گیرد. اما نمره برای فهم است؛ برای حرظ کردن. از این جهت آن نمره که آنها می‌دهند، نمره کاهی است، نمره گندمی را خودت به خودت بده . تو می گویی متن این درس برایم صاف نشد، پس به خودت نمره ضعیف بده، چون بعد بگو من این را تکیمل کنم و تا به خودم نمره بیست بدهم.

مدرک هم همین طور است و این گونه نیست که هر کسی مدرک کارشناسی  داشته باشد؛ کارشناس نیست و چننی نیست که هر کسی مدرک کارشناسی نداشته باشد، کارشناس نیست. نه بین مدرک و کارشناسی رابطه عموم و خصوص من وجه است. امام کارشناس بود؛ ولی مدرک نداشت و بسیاری مدرک دارند؛ اما کارشناس نیستند.

 به طلبه ها توصیه می کنم مدرکی را که به آنها می دهند؛ مدر ک کاهی بدانند؛ مدرک گندمی، آن است که خودشان ادراک کنند و نشانه کارشناس بودن این است وقتی شخصی به نظریه­ای رسید، با یک نظریه دیگر کله پا نشود. آدم وقتی در  یک مسأله‌ای نظری پیدا می کند؛ دریر به نظریه­ای می رسد و بعد هم این نظریه می تواند مدت ها برایش ثابت داشته باشد و چون از پایه این نظریه را فهمیده است.

 چه توصیه­ای به طلبه‌ها دارید؟

 امام راحل (ره) با اطمینان می گوید اسلام سنگرهای کلیدی را فتح خواهد کرد. الان سنگرهای کلیدی در عالم به دست یهود فتح شده است؛ چهار سنگر کلیدی فرهنگ؛ ثروت، قدرت و دانش  این چهار سنگر به دست یهود است. چگونه؟

سنگر دانش، علوم انسانی است درتمام دانشگاه­ها است . علوم انسانی هستند و علوم تحربی را معین می‌کند. کارشناسان علوم تجربی  با تمام ابهتش در دست  علو م انسانی موم است و علو م انسانی تکلیف آن را معین می‌کند.

 یهود علوم انسانی تکلیف آن را معین می کند و تسخیر کرده است؛ یعنی نویسندگان و تئوریسین­ها علو انسان ی عموما یهودی هستند؛ در سنگر ثروت، بانکها هستند که ابتکار عمل را در دست دارند و پولیدر دست مردم است؛ رسم پول  در دست بانک­ها است و می‌دانی که یعنی چه؟ پولی که در دست شماست ، اسمی است؛ رسمیت آن دست بانک است. این کاغذی که دست شماست، بانک معین می کند این چه ارزشی دارد.

اگر بانکاسکناس زیاد چاپ کرد اسکناهایش دو برابر شد؛ قیمت پولی که در جیب شما است نصف می شود. پنجاه هزار رتومان شما را کار بیست و پنج هزار تومان می‌کند، در حقیقت بانک ها مرکزی هستند که پول را خلق می کنند و یهود بانک مرکزی بزرگی است که پول بین الملل عالم در مشت او قرا دارد و دلار پول اوست، امریکا ابزار اوست.

 قدرت سیاسی،در عالم، یعنی سازمان ملل ، قاضی بزرگ بین الملل است و هردو کشوری دعوا کنند؛ باید به آنجا بروند . عین کسی که حاکمیت سازمان ملل را داشته باشد، همه جا را دارد.

 می‌ماند فرهنگ؛ در این رکن هم هم هالیوود را دارند. مطالب را از راه هنر و سینمادر اخلاق روحیات و افکار جوان­ها شما جا  می‌اندازند و راه رساندن این‌ها به بچه ها طوری درست شده که این رسانه می تواند تا پستوی خانه شما برساند و ازتمام فیلترها عبور کند شما ماهوراه را هم جمع کنی، نمی‌توانی مسأله را حل بکنی.

 با این حال، امام راحل(ره) که با اطمینان می‌گوید اسلام سنگرهای کلیدی را یکی  پس از دیگری تسخیر می کند و یعنی روزی می‌آمد و که ما این حق وتو را از آنها می گیریم و بتوانیم آنجا یک سازمان جدید با قوانینش ایجاد کنیم. یک روز هم اسلام علمی و علم اسلامی را کشف می‌کنیم و بجای علوم انسانی غرب به کار می بریم. یک روز هم ما از همین هنر، شعر سینما استفاده می‌کنیم و فیلم های خوب خودمان را به تمام دنیا صادر می کنیم. اینها سنگرها ی کلید است.

 به طلبه ها عزیز هم عرض می کنم به صورت به صورت کامل الانقطاع کار کنید که بتوانید پشت سر دشمن بروید و این چهار سنگر کلیدی را بگرید؛ هم و. غمتان این باشد. می‌گویید چطوری می شود، حالا که این چهار تا گرفته است. آن‌ها از غفلت ما استفاده کردند، اگر غافل نبودیم؛ پیروان کتاب تحریف شده نبایداپیروان کتاب تحریف نشده را شکست بدهند و مؤمن نبودیم که این طور شد؛ اگر مؤمن بودیم این چنین به سرما نمی‌آمد؛ «و انتم الاعلون ان کنم مؤمنین».

 ما با این کتاب خوبی در دست دارید با یان حجت باطنی خوبی که در دست دارید، یا این زمینه انتظار که شما دارید، باید بتوانید این چها رنقطه را بگیرید و کارهیا پراکنده نکیند و کارهای پرحجم، دردی از شما درمان نمی کند و کارها پرحجم و کم وزن و کارهایی که لون انسان را برمی‌گرداند،‌ فایده ندارد.

منبع:شماره 15 ماهنامه  فرهنگی اجتماعی حاشیه
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها