کد خبر: ۲۵۰۱۳۸
زمان انتشار: ۰۸:۳۲     ۲۲ شهريور ۱۳۹۳
سرمقاله روزنامه های کیهان،وطن امروز،حمایت و ...را میتوانید در این قسمت بخوانید.
در ابتدا ستون یادداشت روز،روزنامه کیهان را میخوانید که به مطلبی با عنوان«خواب پنج‌شنبه اوباما»نوشته شده توسط سعد الله زارعی اختصاص یافت:

باراک اوباما روز پنجشنبه گذشته و در نطق سالانه‌ای که رؤسای جمهور آمریکا در سالگرد ماجرای 11 سپتامبر ارائه می‌کنند، از یک «جبهه جهانی» حول محور آمریکا برای مبارزه با تروریزم خبر داد. درباره میزان اهمیت نطق رئیس جمهور آمریکا و شکل‌گیری جبهه‌ای که از آن سخن گفت و قضاوت ما در این باره، سه گزینه وجود دارد؛ این جبهه‌ای که باراک اوباما از آن سخن گفت و آن را طراحی «راهبرد جامع و پایدار» دانست خیلی مهم است و باید در انتظار پیامدهای چندین ساله این راهبرد بود. می‌توانیم از سفرهای مداوم مقامات آمریکایی به منطقه و برگزاری اجلاسی با حضور 40 کشور در عربستان بعنوان دلایلی برای این تلقی یاد کنیم. گزینه دوم این است که نطق اوباما و جبهه‌ای که از آن سخن گفت اهمیت چندانی ندارد و از آنجا که در عمل راه به جایی نمی‌برد، نباید جدی گرفته شود. می‌توانیم ناتوانی آمریکا در مدیریت پرونده‌های مشابه و نیز جدی نبودن اصل مبارزه با تروریزم توسط آمریکا را بعنوان دلایلی بر این تلقی یاد کنیم. گزینه دوم این است که نطق اوباما و جبهه مورد اشاره او نه آنچنان اهمیت دارد و نه اینچنان بی‌اهمیت است و لذا باید به این موضوع بعنوان موضوعی با اهمیت متوسط نگاه کرد.

می‌توانیم از یک سو مشارکت 40 کشور و از سوی دیگر غیبت مهمترین کشورهای مقابله کننده با تروریزم در این چرخه را نشانه‌های این تلقی بدانیم. اما در خصوص این موضوع نکاتی وجود دارد:

1- بطور بنیادی، مکتب «واقع‌گرایی» (Realism) که غرب آن را کامل‌ترین و برترین مکتب سیاسی می‌داند و موفقیت‌های خود طی قرون اخیر را مرهون راهنمایی‌های این مکتب می‌داند، تروریزم و هر چیز دیگری را که دایره حقوق و حرمت ابناء بشر را تهدید کند، تنها در یک صورت «بد» می‌داند و آنهم در صورتی است که منافع نظام سلطه را تأمین نکند و یا در نقطه مقابل آن باشد. نیکو لوماکیاولی - فیلسوف ایتالیایی نیمه دوم قرن 15 و ربع اول قرن 16- که پدر نظریه واقع‌گرایی است و فرانسیس بیکن فیلسوف انگلیسی درباره او گفته است غرب و رهبران آن به ماکیاولی مدیونند چرا که او جهان را آنطوری که هست به آنان نشان داد، در کتاب معروف خود- شهریار- رهنمود داده است که: «حکومت اگر دارای صفات نیک باشد و به آن عمل کند، به ضررش تمام می‌شود در حالی که تظاهر به این موارد برایش سودآور است. مثلاً خیلی خوب است که انسان، دلسوز، وفادار، با عاطفه، معتقد به دین و درستکار جلوه کند اما فکر انسان همیشه باید طوری باشد که اگر روزی به کاربردن عکس این صفات لازم باشد بتواند به راحتی از خوی انسانی به خوی حیوانی برگردد و بی‌رحم و بی‌عاطفه و بی‌وفا و بی‌عقیده و نادرست باشد.»

باتوجه به این زیرساخت فکری، پرورش تروریزم نه تنها قابل سرزنش نیست که قابل تحسین هم هست. می‌توان آن را زمانی ساخت و زمان دیگر به نام مقابله با آن یک جبهه‌ای را شکل داد با این وصف و با توجه به زیرساخت نظری رهبران آمریکا باید دانست که اهداف پشت پرده آمریکا هیچ نسبت واقعی با مبارزه با تروریزم ندارد و رهبران این کشور حتی همین الان هم تروریزم را یک خطر به حساب نمی‌آورند و همانگونه که از رهنمود ماکیاولی ساخته و پرداخته می‌شود، تروریزم برای آمریکا یک سود سرشار و نعمت بی‌بدیل است. در این میان وقتی نطق اوباما را مورد بررسی قرار می‌دهیم در آن کلماتی می‌بینیم که هرگونه تردید درباره انگیزه‌های اصلی جبهه‌سازی اوباما را از بین می‌برد. او در نطق خود گفته است: «آمریکا ائتلاف بزرگی را علیه تروریزم رهبری می‌کند»، «در حال طراحی راهبرد جامع و پایدار علیه تروریزم هستیم»، «در هر جا لازم بدانیم علیه تروریزم وارد عمل می‌شویم»، «مخالفان سوریه را بار دیگر و در سطحی گسترده‌تر با مشارکت عربستان و... تجهیز می‌نمائیم» از این سخنان برمی‌آید که آقای اوباما تلاش می‌کند تا با بازسازی ماجرای 11 سپتامبر و محور قرار دادن امری که می‌توان در هر کجا به راه انداخت و سپس به آن استدلال کرد و براساس آن استدلال وارد عمل شد، قدرت فروپاشی شده آمریکا را بازسازی کند که البته در این راه با موانع بزرگی مواجه است و به جایی نمی‌رسد.

2- آمریکایی‌ها- آنچنان که از نطق اوباما و اظهارات سخنگوی کاخ سفید برمی‌آید- تلاش دارند تا یک رویه جدید را جایگزین هنجارهای نظام دو قطبی نمایند. در سیستم قبلی یک سلسله هنجارهای حقوقی وجود داشت و اصل مداخله و عدم مداخله در امور کشورها براساس این هنجارها صورت می‌گرفت براین اساس اگرچه در آن نظام، نادیده گرفتن حدود و حقوق کشورهای عضو سازمان ملل بطور کلی نفی نشده بود ولی به طی شرایط و تحقق یک سلسله اتفاقات حقوقی- مثل صدور قطعنامه از سوی شورای امنیت مبنی بر اینکه فلان کشور تهدید کننده صلح و امنیت بین‌الملل است- احتیاج داشت. با توجه به شکاف‌های رو به تزاید غرب با قدرت‌های شرقی عضو شورای امنیت، آمریکا نمی‌تواند با تکیه بر آن هنجارها، سیاست‌های مداخله‌گرایانه خود را پیش ببرد و از این رو آمریکا درصدد برآمده است تا با جمع کردن عده زیادی از کشورهای عضو سازمان ملل در زیر یک چتری که از قوانین سازمان ملل تبعیت نمی‌کند، این ضعف را بپوشاند و به یک هنجار جدید مورد حمایت جمعی از کشورها رسمیت بدهد. از این رو آمریکایی‌ها می‌گویند برای حمله به سوریه به بهانه مهار تروریزم سوری به موافقت دمشق احتیاج ندارند و اگر لازم باشد حریم آن را می‌شکنند. این در حالی است که اصولاً اگر موضوع واقعی مهار تروریزم باشد، دست زدن به هماهنگی با دولتی که می‌تواند از طریق پشتیبانی زمینی، مهار تروریزم را تسهیل کند، طبیعی است. جدای از اینکه چنین رویه‌هایی بیش از تروریزم برای جهان خطر دارد، شکست سیاست اوباما از همین جا آغاز می‌شود مسلما کشورهایی هم در روز پنجشنبه در عربستان گردهم آمدند نمی‌توانند از تبعات خطرناک چنین سیاستی در امان باشند و طبعا نمی‌توانند با آن موافقت کنند.

3- باراک اوباما دو سال مانده به پایان دوره ریاست‌جمهوری خود به یاد شعار «اصلاح» و «تغییر» افتاده و این در حالی است که شیپور را از سرگشاد آن می‌نوازد. چرا؟ جرج بوش یک سال پیش از پایان 8 ساله ریاست‌جمهوری خود دریافت که سیاست‌های آمریکا در دوره‌های گذشته و بخصوص تحت تاثیر مداخلات نظامی پس از ماجرای 11 سپتامبر، سبب انزوای فراوان آمریکا در افکار عمومی جهانیان از یک سو و عقب‌ماندگی اقتصادی  او در مقایسه با رقبای صنعتی از سوی دیگر شده است از این رو جرج بوش در نطق آغاز سال 2007 اعلام کرد که آمریکا سیاست‌های منطقه‌ای خود را تغییر می‌دهد و ثبات دولت‌های خاورمیانه را بر تغییر دمکراتیک آنان ترجیح می‌دهد و نیز سیاست‌های داخلی ناظر به حل مشکلات معیشتی آمریکایی‌ها را اولویت‌ بیشتری می‌بخشد. اوباما و حزب دمکرات هم اصولا با تکیه بر همین روند، یک سال بعد نتیجه انتخابات ریاست‌جمهوری را بردند. سیاست آمریکا در دوره اوباما جز در یکی- دو پرونده عملا حالت انفعالی داشت و در واقع از 7 سال ریاست‌جمهوری اوباما چیزی عاید حزب دمکرات نشده و آن را در آستانه تحمل یک شکست بزرگ انتخاباتی قرار داده است. آمریکای اوباما در این میان به دو پرونده چشم دوخته است، پرونده مذاکرات هسته‌ای ایران به این امید که تهران علاوه بر تعلیق غیررسمی فعالیت‌های هسته‌ای دوره روحانی، ایران را متعهد به کنار گذاشتن برنامه هسته‌ای خود لااقل برای یک دوره 10 ساله نماید.

اوباما معتقد است نرمشهای یک ساله ایران، چنین امری را امکان‌پذیر ساخته است. پرونده دیگر پرونده جبهه مقاومت و قدرت فائقه منطقه‌ای ایران است که برای اوباما بصورت مهمترین شاخص ناکامی آمریکا درآمده است. باراک اوباما در درون جامعه آمریکا متهم است که نتوانسته قدرت و پیشروی ایران در منطقه را مهار کند و دستاوردی  در این منطقه داشته باشد. افکارعمومی در آمریکا بر این باور است که آمریکا در پرونده‌های فلسطین، لبنان، سوریه و عراق «بازنده مطلق» بوده و از این طریق بر روی موقعیت رژیم‌های دوست آمریکا در منطقه تاثیر منفی گذاشته و بعضی از آنها نظیر دولت یمن و دولت عربستان را در معرض خطر جدی سقوط  قرار داده است. آمریکا امیدوار است که بتواند با یک ترفند و تمهیدی صحنه را به نفع خود تغییر دهد. از این رو همزمان هیئت‌هایی را به یمن، عربستان، عراق، لبنان و سرزمین‌های اشغالی اعزام کرده تا جدیت خود را در تغییر شرایط نشان دهد. اما واقعیت این است که زمین این منطقه زیر پای آمریکا چندان سفت نیست.

4- در چارچوب آنچه در بند قبلی گفته شد، اوباما گمان می‌کند که می‌تواند خیمه‌ای را با «دیرک آمریکا» برپا کند و در زیر آن همه دولت‌های همخوان و ناهمخوان با سیاست و اهداف آمریکا را جمع نماید. او در طرح خود خیال کرده است می‌تواند ایران، عراق و سوریه را در کنار عربستان، ترکیه و رژیم صهیونیستی قرار داده و به نام «نبرد همگانی با تروریزم» به حل و فصل یا به عبارت بهتر به مدیریت پرونده‌های حساس امنیتی منطقه که بین اضلاع یاد شده و قدرت‌های اصلی آن پدید آمده است، بپردازد. بر این اساس آمریکا در روزهای گذشته وزیر خارجه دانمارک، مارتین لیدگارد را به تهران فرستاد تا از ایران برای عضویت در این گروه و ائتلاف دعوت کند کمااینکه فرد دیگری همزمان با سفر لیدگارد به دمشق فرستاده شده است. آمریکایی‌ها معتقدند اگر کل پرونده منطقه از لبنان و فلسطین تا هند را در اختیار داشته باشند می‌توانند قدرت خود را در دهه‌های آتی حفظ نمایند و از این رو پرونده این بحث (تروریزم) یک پرونده دارای ابعاد راهبردی و درازمدت است. سفر لیدگارد که بعد از اجلاس اخیر ناتو صورت گرفت و سخنانی که حمید طالبی معاون سیاسی دفتر رئیس‌جمهور از قول وی گفت بیانگر آن است که غرب و بخصوص آقای اوباما در تلاش است تا در عین اعمال فشار شدید به ایران از ظرفیت‌ کشور ما برای حل پیچیده‌ترین پرونده‌های غرب در این منطقه آنگونه که تامین‌کننده یک جانبه منافع آمریکا باشد، استفاده نماید.

در این  میان بعضی از مواضع مسئولان ارشد کشورمان به گونه‌ای بود که آمریکا آن را نشانه‌هایی از علاقه ایران به مشارکت در این فرایند به حساب آورد. البته جدای از مواضعی که یک مقام ارشد نظام و یک مشاور ارشد وزیر خارجه کشورمان بیان کردند، ورود به ائتلافی با محوریت آمریکا و در حالی که گرایش‌های ضدایرانی، ضدروسی، ضدسوری و ضدمقاومت آن برجسته است، حتما در عمل منتفی است و مسئولین تصمیم‌گیر در جمهوری اسلامی نشانه‌ای از حسن‌نیت در آمریکا مشاهده نمی‌کنند.

5- همانطور که گفته شد تروریزم که این روزها ترجیع‌بند سخنان مقامات ارشد آمریکا، انگلیس، فرانسه، آلمان، عربستان و ... است از سوی خود این کشورها مدیریت می‌شود. سعی آنان بر این است که تروریزم کنونی در سوریه، عراق و... که نیمه جان شده است را از وضع کنونی خارج نمایند. با توجه به نفرت شدید منطقه از آمریکا، مخالفت زبانی آمریکا با داعش و... به محبوبیت بیشتر گروه‌های تروریستی منجر می‌شود و در نتیجه زمینه مردمی بیشتری برای آنان فراهم می‌گردد این در حالی است که تروریست‌ها از حملات هوایی که اوباما وعده آن را می‌دهد، حتی اگر جدی باشد، آسیب چندانی نمی‌بیند.

رضا باقر پور ستون یادداشت روز،روزنامه وطن امروز را به مطلبی با عنوان«سند چشم‌انداز مخفی ناتو در نیوپورت ‌ولز»اختصاص داد که در ادامه میخوانید:


در پایان اجلاس پر طمطراق ناتو در نیوپورت ولز تصمیمات نهایی رسماً منتشر نشد ولی یقینا توافقات مخفیانه‌ای صورت پذیرفته است. چشم‌انداز تصمیمات مخفی ناتو این است که برای مهار پیشرفت قدرت روسیه و چین- و البته هند- روی گروه موسوم به امارت اسلامی (یا همان داعش) حساب ویژه‌ای  باز کند حتی اگر در ظاهر طوری وانمود کند که  گویی آن را محکوم و علیه آن مبارزه می‌کند. اجلاس نیوپورت را باید مهم‌ترین نشست ناتو از سال 2002 در پراگ به این سو بدانیم. در آن زمان ضمیمه‌سازی کشورهای تازه سر برآورده اروپای مرکزی و شرقی به  پیمان آتلانتیک شمالی محوریت داشت و این بار، موضوع اصلی طرح استراتژی درازمدت مهار روسیه و چین است تا نتوانند با ایالات متحده رقابت کنند.ناتو از تاریخ بنیانگذاری‌اش در سال 1949 بی‌وقفه با تحریف رویدادها و گزارشات بر آن بوده تا خود را به عنوان اتحادیه‌ای برای دفاع در مقابل توسعه‌طلبی شوروی معرفی کند. پیمان ورشو هم که 6 سال پس از ناتو در سال 1955 تشکیل شد هدفش دفاع از کشورهای سوسیالیستی در رویارویی با امپریالیسم آنگلوساکسون بود.

 ناتو، جایی که آنگلوساکسون‌ها برابرترندناتو که مخفف «سازمان پیمان آتلانتیک شمالی» است- و بعضی به مزاح آن را مخفف «سازمان وقیح ترور» می‌دانند- برخلاف نامش، پیمانی بین اعضای برابر نیست بلکه اتحادیه‌ای است که ارتش کشورهای همپیمان را تابعی از ایالات متحده و بریتانیای کبیر می‌داند. در واقع تمام ارتش‌های عضو این به‌اصطلاح «اتحادیه»، گوش به فرمان تنها فرمانده  آمریکایی ناتو هستند که همزمان فرمانده نیروهای ایالات متحده در اروپا نیز هست. در همین حال سرویس مخفی ناتو، با عنوان «گلادیو» به فرماندهی مشترک واشنگتن و لندن اداره می‌شود و کشورهای عضو را تحت نظر دارد تا جریانات ضدامپریالیستی در آنها به قدرت نرسند. برای پاسخگویی به چنین نیازی، ناتو هیچ ابایی از ترور سیاسی یا کودتا نداشته و ندارد و فرانسه، ایتالیا، یونان، قبرس و ترکیه طعم این دخالت‌ها را چشیده‌اند.چنین تابعیتی ناقض اصول منشور ملل متحد است، زیرا دولت‌های عضو، استقلال خود را در زمینه سیاست خارجه و دفاع از دست می‌دهند و حتی غرب سابقا  نقض چنین مواردی را درباره کشورهای عضو اتحاد جماهیر شوروی مورد اعتراض قرار می‌داد. حتی در فرانسه رئیس‌جمهور مستقلی مثل شارل دوگل پس از رویارویی با 40 مورد سوءقصد توسط سازمان ارتش سری که از سوی ناتو تأمین مالی می‌شد، در تجدید ریاست‌جمهور‌اش، فوراً فرانسه را از این اتحادیه بیرون آورد و 64000 سرباز و کارمند ناتو را از خاک فرانسه اخراج کرد اما استقلال نسبی فرانسه با پیروزی ژاک شیراک در دهه 1990 به پایان رسید و چند ماه پس از ورود به کاخ الیزه، او  فرانسه را دوباره به شورای وزرا و کمیته نظامی ناتو بازگرداند تا اینکه در سال 2009، به تصمیم نیکولا سارکوزی ارتش فرانسه کاملا تحت فرماندهی ایالات متحده قرار گرفت.

سرانجام، فرمانبرداری دولت‌های عضو با ایجاد چندین نهاد مدنی تداوم یافت که اساسی‌ترین و مؤثرترین آنها اتحادیه اروپایی است. در این باره هم برخلاف تصورات رایج، اتحادیه اروپایی هیچ ارتباطی با مفهوم یگانگی اروپا به عنوان کمال مطلوب اروپاییان ندارد بلکه هدف از چنین اتحادیه‌ای مبنی بر موازین «طرح مارشال» تثبیت اعضای ناتو در خارج از نفوذ شوروی و سپس روسیه بوده است. در نتیجه هدف این است که اروپا به 2 بخش تقسیم شود. اتفاقی نیست که دفاتر ناتو و مدیریت اجرایی اروپا به طور کلی در بروکسل و در حد نازل‌تری در لوکزامبورگ مستقر شده است و برای کنترل اتحادیه توسط آمریکا و انگلیس بوده است که هیات عجیب و غریبی ایجاد کرده‌اند که فعالیت آن صرفاً پیشنهادهای اقتصادی و سیاسی است که از پیش توسط ناتو تعیین شده. اغلب ما نمی‌دانیم ناتو تنها یک پیمان نظامی نیست بلکه در زمینه اقتصادی نیز مداخله می‌کند. ناتو نخستین خریدار صنایع دفاعی در اروپاست که در ازای خرید سلاح موازین خاصی را برای اعضای خود تعیین می‌کند. این موازین و شاخص‌ها توسط کمیسیون پیشنهاد می‌شود سپس توسط پارلمان اروپا به تصویب می‌رسد. در حال حاضر سه‌چهارم بودجه ناتو توسط ایالات متحده تامین می‌شود.

  تغییر چشم‌انداز ناتو از اروپا به آسیا

تیری میسان، روزنامه‌نگار و محقق معروف فرانسوی که بزرگ‌ترین افشاگر حادثه 11 سپتامبر شناخته می‌شود، شرح می‌دهد چگونه در 11 سپتامبر 2001 عملا یک کودتا در ایالات متحده رخ دادکه در آن دولت سایه یا «دولت اضطراری دائمی ایالات متحده» که توسط نومحافظه‌کاران صهیونیست اداره می‌شود با انتقال دولتمردان و نمایندگان به پناهگاه‌های امن ضداتمی دوران جنگ سرد، برای ساعاتی کنترل کشور را برای ترتیب دادن حملاتی ساختگی علیه برج‌های تجارت جهانی نیویورک و اهداف پایتخت در دست گرفت و پس از آنکه تاریخ و سیاست خارجی آمریکا را در مقابل کار انجام شده قرار داد، دوباره کلید کاخ سفید را جلوی سگ دست‌آموز نومحافظه‌کاران، جورج بوش پسر انداخت.

از آن تاریخ، گردانندگان صهیونیست آمریکا در پی برخورد با اژدهای زرد (چین) هستند.11 سپتامبر برای این طراحی و اجرا شد که پیش از ابرقدرت شدن چین، آمریکا بهانه‌ای یابد تا شریان‌های انرژی (خاورمیانه) و نقاط استراتژیک جهان را قبضه کند. در چنین چشم‌اندازی بود که رئیس‌جمهور اوباما موضع‌گیری تازه نیروهایش را در خاور دور اعلام کرد. با این وجود، این برنامه به دلیل رشد اقتصادی، سیاسی و نظامی روسیه دچار اختلال شد. سال 2008 روسیه نشان داد می‌تواند از عمق استراتژیک خود یعنی اوستیای جنوبی که مورد حمله گرجستان قرار گرفته بود دفاع و در سال 2014 از کریمه در مقابل کودتاچیان کی‌یف حفاظت کند.

همچنین در دوران اوباما طرح «سپر ضدموشکی» اروپا کنار گذاشته شد. این طرح در آغاز به بهانه سامانه دفاع علیه موشک‌های ایران تعریف شده بود، این «سپر» دفاعی در واقع سامانه دفاعی نبود بلکه تهاجمی بود و پیرامون مرزهای روسیه و برای فلج کردن این کشور مستقر شده بود. با یک نگاه ساده به نقشه جهان می‌توانیم ببینیم که موشک‌های ایران، در صورتی که ایالات متحده را هدف بگیرد، از فضای هوایی اروپای مرکزی عبور نخواهد کرد بلکه کوتاه‌ترین راه را انتخاب خواهد کرد یعنی از روی قطب شمال به پرواز در خواهد آمد. پس از یک دهه مین‌گذاری در مناسبات بین واشنگتن و مسکو، طرح «سپر ضد موشکی» کنار گذاشته شد، زیرا دریافتند از دیدگاه فنی تخریب آخرین نسل موشک‌های قاره‌پیمای روسی در حال پرواز ناممکن است. به همین علت، طرح سپر ضد موشکی مبنی بر اصل «بازدارندگی هسته‌ای» در رویارویی با روسیه کنار گذاشته شد، حتی اگر برای دیگر کشورها اهمیت خود را حفظ کرده باشد.

با این حال ایران یک قدرت منطقه‌ای مرموز در مقابل آمریکا باقی می‌ماند. قدرتی که هم می‌تواند شرقی باشد و با پارامترهای چین، روسیه و هند نقشی جهانی بازی کند و هم می‌تواند غربی باشد و با پارامترهای متحدان عرب، ترک، اروپایی و لاتینش قدرت آمریکا را به بازی بگیرد.
کاخ سفید در عوض با تغییر محور استراتژیک خود به سمت  آسیا، موجب تنش بین چین و همسایگانش شد، بویژه در رابطه با ژاپن. ناتو که از دیدگاه تاریخی اروپا را زیر فرمان آمریکای شمالی در آورده، در عین حال درهایش برای همکاران آسیا - اقیانوسیه‌اش، بویژه استرالیا و ژاپن باز است که از راه پیمان‌نامه‌های مشارکتی ممکن می‌شود. در هر حال  زمینه فعالیت‌های ناتو تمام جهان را در بر می‌گیرد. در این دوران محدودیت‌های مالی، پیمان ناتو که با بحران بیگانه است، با بودجه‌ای معادل یک‌میلیارد یورو مرکز تازه‌ای در بروکسل ایجاد کرده است که باید در آغاز سال 2017 آماده شود.

داعش، ابلیس ناتو در لباس خلافت


تابستان 2014  علاوه بر مساله ضرورت مهار چین و روسیه برای دسترسی به مواد خام اولیه و کنترل این دو کشور که به رقیب ایالات متحده تبدیل نشوند، موضوع داعش نیز به فهرست بحران‌های جهانی افزوده شد.اردوی رسانه‌ای وسیعی ابلیس‌نمایی این سازمان به اصطلاح جهادطلب را آغاز کرده است. البته جنایات داعش تازگی ندارد ولی گزارش‌های ابلیس‌نما تنها مرتبط است به تاریخ حمله آنها به مردم عراق و بویژه کردها. حال آنکه  گروه موسوم به دولت اسلامی عراق و شام  ساخته و پرداخته غرب است و فعالیتش در عراق کاملاً منطبق است بر طرح ایالات متحده برای تجزیه این کشور به 3 دولت مستقل از یکدیگر برای اجرای طرحی که در اساس نامی جز جنایت علیه بشریت ندارد، یعنی طرحی که با تسویه قومی همراه است. واشنگتن به ایجاد ارتش خصوصی روی آورد تا آن را به شکل پنهان پشتیبانی ولی رسماً محکوم کند.

پس از اینکه داعش 2 نفر از روزنامه‌نگاران آمریکایی، جیمز فولی و استیون ساتلوف را سر برید، گویا غرب تازه به عمق خطر تروریسم وهابی پی برده است. اما آیا آن  ویدئوها  واقعی بود؟ درموردی مشابه  در سال 2004 درباره ذبح نیک برگ، کارمند مخابراتی رسانه‌ای  توسط امارت اسلامی عراق هنوز مرگ او اثبات نشده است.تفاوت‌های داعش با گروه‌های تکفیری دیگر از جمله به دلیل سرویس‌های ارتباطاتی و خدمات مدنی که می‌تواند فوراً اداره امور سرزمین‌های تسخیر شده را برعهده گیرد، ما  را با تشکلی مواجه می‌کند که برای تداوم طولانی‌مدت ایجاد ده است.آلفردو خلیفه رحیم، روزنامه‌نگار افشاگر مکزیکی معتقد است خلافت اسلامی  داعشی حتی اگر در حال حاضر به سوریه و عراق منحصر است ولی برای حمله به روسیه، هند و چین و متحدانشان (مثل ایران) ایجاد شده است.علاوه بر این باید دانست از آنجا که باراک اوباما مایل نبود یکی از دولت‌های عضو ناتو درباره این کاروان مسخره ابراز بدگمانی کند، این موضوع را به حاشیه گردهمایی ولز سپرد.

رئیس‌جمهور آمریکا برای تنظیم طرح جنگی‌اش، 8 کشور دیگر را به این نشست فراخوانده بود به اضافه استرالیا که تنها با ناتو همکاری می‌کند و عضو رسمی آن نیست. این هفته هم تصمیم گرفتند اردن را نیز در این طرح شرکت دهند و کری به امان سفر کرد.

اغراض نهان مصوبات رسمی نیوپورت

گردهمایی 2014 ناتو که با هیاهوی بسیار قرار بود درباره آینده امنیت افغانستان برگزار شود، تنها جلسه کوتاه صبحگاهی روز نخست را   به موضوع حضور در افغانستان اختصاص داد. مطمئناً ناتو نیروهای نظامی‌اش را در پایان سال خارج ولی کنترل خود بر ارتش و امنیت افغانستان را حفظ خواهد کرد. حتی در بیانیه رسمی که توسط ژنرال راسموسن، غلام حلقه به گوش دانمارکی آمریکا قرائت شد، ناتو این اجازه را به خود داد که از نامزدهای درگیر ریاست‌جمهوری افغانستان، بدون خطاب قرار دادن شخصیت حقیقی‌شان  بخواهد توافقنامه‌ای را مبنی بر مصونیت جزایی ایالات متحده (کاپیتولاسیون) امضا کنند، در حالی که همین انتخابات توسط آمریکایی‌ها  سازماندهی و در نتیجه پوچ و بی‌معنی شده است. یعنی 2 نامزد ریاست‌جمهوری رقیب، خواه اشرف غنی از بیخ و بن غربی یا دکترعبدالله، هر کدام  به چنین فراخوانی پاسخ مثبت نگویند، باید خودشان را حذف شده بدانند.

به همان شکلی که در گاوبازی، شنل سرخ را برای تحریک و عصبی کردن گاو تکان می‌دهند، سران ناتو  تصمیم گرفتند سیطره خود را تا بخش شرقی اروپا (به ویژه اوکراین) گسترش دهند تا واکنش روسیه را بیازمایند. با این حال  مسائل روسیه و ناتو هم  به شکل اساسی مطرح نشد و اوکراین را نیز به ناتو ملحق نکردند و ترجیح دادند بین کی‌یف و دونباس آتش‌بس برقرار شود.چرا؟ برای اینکه بزرگ‌ترین مشغولیت اوباما و کامرون و راسموسن، یارگیری برای حمله دوباره به عراق و البته تجاوز به سوریه بود.در اجلاس نیوپورت، 2 ابزارکار جدید معرفی شد. یکی سرویس جنگ مجازی (سایبری) برای مقابله با هکرهای نظامی چین و دیگری نیروی مداخله سریع در شرق اروپا متشکل از 4000 سرباز از 7 کشور به فرماندهی بریتانیا. سرانجام نیز روند پیوستن مونته‌نگرو، منطقه آزاد تروریست‌های اروپا، به ناتو اعلام شد. علاوه بر این ناتو دولت‌های عضو را به افزایش بودجه نظامی خود فراخواند که این مساله در شرایط بحران اقتصادی حاد اکثر آنها معنایی جز تحمیل ورشکستگی مضاعف به  اروپایی‌ها و تبدیل کردن آنها به گلادیاتورهای آمریکا ندارد.

ناتوی ناتوان


با وجود اتهاماتی که دولت غربگرای کی‌یف به روسیه مبنی بر تجاوز به خاک اوکراین وارد ساخته باید پرسید چگونه می‌شود تنها با نیرویی 1000 نفری که هیچکس هم آنها را ندیده شرق اوکراین را اشغال کرد؟ به همین دلیل «جیولیتو کیه‌زا» روزنامه‌نگار ایتالیایی اعتقاد دارد  ناتو در نیوپورت تنها خطر روسیه را بزرگنمایی و تنها به اقدامات نمادین بسنده کرد، اگرنه آنها  از تدارک جنگ واقعی  علیه روسیه وحشت دارند. ناتو فقط در مناطقی مثل  افغانستان، عراق، لیبی یا شمال شرقی سوریه به اهدافش رسیده که مشخصاً مناطقی با ساخت اجتماعی قبیله‌ای هستند. در نتیجه ناتو خود به‌خوبی می‌داند که حتی حریف دولت- ملت‌هایی کوچک مثل بدنه اصلی سوریه یا نوار باریک غزه نیز نمی‌شود چه رسد که بخواهد مستقیماً با روسیه و چین وارد جنگ شود.

 همه ‌های و هوی اجلاس در خاک بریتانیا (ولز) برای این بود که آمریکا و انگلیس با نشان دادن لولوی مسکو، افکار عمومی را بترسانند تا ائتلافی شکل دهند که در عوض به لولوی دست ساخت خودشان داعش- و در حقیقت عراق و سوریه- حمله کنند.

مذاکرات سری برای جنگ سری


روز جمعه 5 سپتامبر در آخرین روز اجلاس ناتو، نشست اصلی سران  پشت درهای بسته برگزار شد. آیا آنها درباره جنگ سری بحث می‌کردند،  شاید هم در حاشیه نشست‌ها و در اتاق‌ها و لابی‌ها  تنها برخی اعضای اصلی ناتو در این مورد گفت‌وگو کرده باشند. نباید فراموش کرد که پیش از این در سال 2011، ناتو موازین خودش را نقض کرد و پیش از بمباران طرابلس به شورای آتلانتیک شمالی مراجعه نکرد چرا که محال بود تمام اعضا با اینگونه قصابی‌ها و دخالت‌های بدون توجیه در امور کشورهای دیگر  موافق بوده باشند. ایالات متحده و بریتانیا به شکل سری با فرانسه قرار گذاشتند و ایتالیا و ترکیه را هم در ناپل خبر کردند و  طرح حمله‌ای را تدارک دیدند که طی یک هفته 40000 قربانی از بین شهروندان غیرنظامی لیبی برجا گذاشت.

در نهایت بیانیه نهایی نیوپورت 2014، ریاکاری نادری را نشان می‌دهد. بحران اوکراین به عنوان تجاوز روسیه تلقی شده، بی‌آنکه هرگز به کودتای میدان یورو اشاره  شود یا از استقرار دولتی در کی‌یف یاد شود که نازی‌ها جزئی از آن هستند. بحران سوریه نیز به عنوان منازعه‌ای بین اپوزیسیون میانه‌رو (غیرتکفیری) معرفی شده که از اقلیت‌ها پشتیبانی می‌کند و در سوی دیگر دیکتاتوری(!) بشار اسد و گروه‌های افراطی قرار دارند، بی‌آنکه هرگز از کمک‌های مالی شیوخ خلیج‌فارس یاد شود. همچنین هیچ اشاره‌ای نمی‌شود که  بحران سوریه به وسیله جنگ سری توسط فرانسه و بریتانیا آغاز شد- آن هم براساس پیمان‌نامه لانکستر هاوس- و روشن است که از دیدگاه آنها پیروزی انتخاباتی پرزیدنت بشار اسد با 63 درصد آرا  باید بی‌اعتبار تلقی شود اما جمهوری عرب سوریه نه‌تنها از اقلیت‌ها دفاع کرده است بلکه تمام شهروندان سوری به انضمام اکثریت سنی را پوشش می‌دهد. در همین حال بیانیه ناتو با بی‌شرمی تمام مدعی شده براساس پیمان‌نامه‌های 1970 و 1973 از مردم لیبی پشتیبانی می‌کند، در حالی که از این پیمان‌نامه‌ها برای تغییر رژیم استفاده کردند و 160 هزار نفر از اهالی لیبی را به قتل رسانده و کشوری آباد را به هرج و مرج کشاندند.

روزنامه حمایت مطلبی را با عنوان«فن‌آوری‌های نوین و چند ملاحظه فرهنگی»نوشته شده توسط دکتر حسن بناییان به چاپ رساند:

اخیرا طرح افزایش پهنای باند و افزایش سرعت اینترنت در دستور کار دولت یازدهم قرار گرفته است. لزوم بررسی ابعاد، الزامات، چالش‌ها و آسیب‌ها و نیز فرصت‌های این اقدام دولت، محور نوشتار حاضر است. البته باید گفت با تأخیر طولانی مدت در خصوص مدیریت مسائل فرهنگی روبرو هستیم که هم‌اکنون با آثار آنها در جامعه مواجهیم. فن‌آوری‌های جدید اما، هم آثار مثبت و هم آثار منفی دارند که ما نه تنها توانسته‌ایم از آثار مثبت آن به طور کامل بهره ببریم بلکه در کنترل تبعات منفی آن نیز موفق نبوده ایم. از سوی دیگر، مخالفت کردن با ورود این فن‌آوری‌های جدید نیز مشکل را حل نمی‌کند. البته می‌توان ورود و استفاده از آنها را به تاخیر انداخت. اگر توانستیم در مدتی که ورود آنها را به تأخیر انداخته‌ایم، بسیج علمی و فرهنگی برای آگاه‌سازی مردم در همه نهادهای فرهنگی کشور به راه اندازیم و همزمان شبکه ملی اطلاعات را تقویت کنیم، به طور طبیعی خواهیم توانست آسیب‌های آنها را تقلیل دهیم. در غیر این صورت باید منتظر سونامی پیامدهای منفی این پدیده باشیم. آنچه مشخص است اینکه ورود فن‌آوری‌های جدید در شرایط کنونی، نقطه عطفی در توسعه بحران‌های فرهنگی و گسترش فساد در جامعه است. البته باید در نظر داشت که این تکنولوژی‌ها صرفا یک ابزار هستند و فساد امری ذهنی است. به عبارت دیگر، فساد می‌تواند به کمک این ابزارها تقویت شود و توسعه یابد. باید برای همه مردم جامعه توضیح داد و آنها را مجاب کرد که به چه دلایلی باید این ابزارها کنترل شوند. کارشناسان از این بابت که اراده‌ای برای برنامه‌ریزی جهت آماده‌سازی کلیه دستگاه‌ها و نهادها برای آگاه‌سازی مردم در خصوص آسیب‌ها و چالش‌ها و به موازات آن راه‌اندازی شبکه ملی اطلاعات کشور وجود ندارد، نگران هستند.

گاهی گفته می‌شود که با ویدئو مخالفت کردیم اما بعد از آزادسازی استفاده از آن اتفاقی رخ نداد؛ همچنین ماهواره آمد و باز هم اتفاقی نیفتاد. برعکس اتفاقات  سوء، آسیب‌ها و چالش‌های جدی بسیاری روی داد. منتها چون به تدریج رخ داد و نوعی عادت در مقابل آنها شکل گرفت، می‌‌گویند اتفاقی نیفتاده است. نمونه عینی آن موضوع حجاب است. چرا بعد از حدود 35 سال، برای جمهوری اسلامی موضوع حجاب هنوز به عنوان مسئله مطرح است. در حالی که برخی از افراد نسل حاضر که دچار بدحجابی هستند دست پرورده نهادهای فرهنگی و رسانه خودمان هستند. مسائلی همچون افزایش آمار طلاق و فسادهای اخلاقی نمونه‌هایی دیگر از این دست هستند. باید در نظر داشت که بخشی از معضلاتی کنونی، ناشی از ضعف برنامه‌ریزی‌های فرهنگی خود ماست. طبیعتا نتیجه آن هم بروز ناهنجاری‌های اجتماعی و فرهنگی و تبدیل آن به پرونده‌های قضایی در دستگاه قضایی کشور است. متاسفانه هنوز یک مدل علمی رصد مسائل و تحولات فرهنگی در کشور نداریم تا بتوان بر اساس آن موارد ادعایی مسائل فرهنگی را اثبات یا ابطال کرد. مجموعه مطالعات جسته و گریخته‌ای که در خصوص ورود فن‌آوری‌های جدید از جمله تلفن همراه صورت گرفته نشان می‌دهند که این ابزار به ظاهر ساده در گسترش فساد، متزلزل کردن پایه‌های خانواده، کاهش میزان احساسات عاطفی افراد خانواده نسبت به هم، ایجاد فاصله میان نسل‌ها، کاهش ارتباطات محلی و افزایش ارتباطات راه دور نقش مستقیم دارد. البته این آسیب‌ها در همه کشورها وجود دارد و نشان دهنده این است که اگر نظارت‌های عمومی وجود نداشته باشد، به معضلات عام جوامع بشری تبدیل خواهند شد. افزایش سرعت و پهنای باند اینترنت وسوار شدن آن بر ابزارهای جدید همچون تلفن همراه و تبلت می‌تواند آسیب‌های وسیع و عمیق برای جامعه امروزی ایران داشته باشد. با توجه به اینکه در فضای مجازی امکان ایجاد هویت‌های متعدد وجود دارد فرد می‌تواند با ساختن هویت‌های کثیر، نقش‌های جدید مجازی را بازی کند. یکی از آسیب‌های این فرایند ایجاد تعارضات هویتی و چند شخصیتی برای فرد است.

 یکی دیگر از تبعات منفی این امکان جدید ارتباطی، سطحی شدن افراد است. زمانی که فرد در تمام مدت شبانه‌روز به صورت آنلاین در دسترس باشد امکان دریافت و ارسال متن، عکس، فیلم، صوت و سایر محصولات مجازی را به صورت لحظه‌ای دارد. این موضوع باعث می‌شود تا هر موقع که فرد بخواهد لحظه‌ای به مسائل فکری و اندیشه‌ای بپردازد و تعمق و اندیشه کند، به علت دریافت آنی و لحظه‌ای محتواهای جدید، از تفکر و اندیشه به موضوعات اساسی، حیاتی و ضروری زندگی‌اش باز بماند. این فرایند باعث تولید و بازتولید انسان‌های سطحی و بدون پشتوانه فکری می شود. لذا انسان‌ها به تدریج از فطرت انسانی‌خود نیز فاصله می‌گیرند. یکی دیگر از معضلات حاد و جدی که با آن مواجهیم اراده جدی دشمنان برای تخریب فرهنگ ایرانی و اسلامی در قالب تهاجم فرهنگی است. این ابزارها می‌تواند همچون تیغی برّنده در دستان آنها باشد. لذا لزوم برنامه‌ریزی برای مقابله با این پدیده‌های نوین را جدی‌تر و ضروری‌تر می‌کند. امیدواریم که طرح این موضوعات در رسانه‌ها منشأ تحولی در شناخت آسیب‌ها و چالش‌ها و خطرات فن‌آوری‌های جدید شود. نباید فراموش کرد که می‌توان با طرح الزامات و پیش‌نیازهایی برای استفاده از این ابزاراها، آنها را به فرصت‌های جدیدی برای انتقال درست و صحیح فرهنگ تبدیل کرد.

 باید با برگزاری نشست‌های پی‌درپی کارشناسی در سطوح دولت و شورای عالی انقلاب فرهنگی، عزم ملی برای مواجه با فن‌آوری‌های جدید ایجاد کرد. الزامات و پیش‌نیازهای مواجه با فن‌آوری‌های جدید همان موضوعاتی است که رهبرانقلاب مطرح کردند. باید سواد رسانه‌ای اقشار نوجوان، جوان و میانسال را افزایش داد و تقویت کرد. باید از احساس مسولیت خانواده‌ها در قبال فرزندان‌شان استفاده کرد. به عبارت دیگر باید از ظرفیت خانوده‌ها برای مدیریت کردن استفاده از فن‌آوری‌های جدید استفاده کرد. این موضوع کار فرهنگی رسانه‌ها، دانشگاه‌ها و نهادهای فرهنگی را می‌طلبد.

 از سوی دیگر می توانیم با کمک علم و فن‌آوری بومی، شبکه ملی اطلاعات کشور را راه‌اندازی کنیم. پیش‌نیاز سوم، ایجاد جبهه تولید محتوای منسجم و هماهنگ در داخل است تا نیازهای داخلی را رصد و با کار کارشناسی برای آنها محتوای لازم را تولید کند. علاوه بر این موارد، باید مرکز رصد آثار مثبت و منفی فن‌آوری‌های جدید ایجاد شود و به صورت مستمر آثار آنها رصد شود و راه‌حل‌های لازم استخراج شود. البته نباید از فرصت‌ها و ظرفیت‌های مثبت این فن‌آوری‌های جدید غافل شد. ما می‌توانیم پیام‌های اصیل گفتمان انقلاب اسلامی را با زبان هنر در سطح کشور، منطقه و جهان منتقل کنیم. می‌توانیم همان‌طور که دشمنان به بنیان‌های فکری و اعتقادی ما هجمه می‌کنند ما نیز با بهره‌گیری از این فن‌آوری‌های جدید به زشتی‌ها و پلیدی‌های تمدن غرب حمله کنیم و دشمن را از پی بزنیم. در نهایت باید گفت که باید جهشی اساسی در مدیریت موضوعات و مسائل فرهنگی کشور صورت گیرد. تا این معضل برطرف نشود نمی‌توان در قبال مسائل جدید معضلات فرهنگی جدید اقدامی صورت داد. درست مانند سیستم ایمنی بدن انسان که اگر سالم باشد می‌تواند در مقابل بیماری‌ها، بدن را از هر آسیبی محافظت کند.

در ادامه مطلبی را با عنوان«ائتلاف به نام داعش، به کام سعودی؟»نوشته شده توسط سید محمد اسلامی میخوانید که در ستون یادداشت روز،روزنامه خراسان به چاپ رسید:

ماجرا به حدود 3 سال پیش باز می گردد. وقتی که هنوز دولت اول باراک اوباما به پایان نرسیده بود و خانم هیلاری کلینتون وزیر خارجه آمریکا بود. آن زمان در یکی از آخرین نشست های به اصطلاح دوستان سوریه، وزرای خارجه آمریکا و عربستان سعودی به اختلاف نظر شدید رسیدند. پس از آن سعود الفیصل آن جلسه را ترک کرد و عربستان دوره ای از سکوت دیپلماتیک را در قبال بحران سوریه آغاز کرد. آمریکایی ها در آن بازه به این نتیجه رسیده بودند که حلقه اخوانی در منطقه به قدرت رسیده است. بنابراین همچنان که در مصر کار را با محمد مرسی پیش می بردند، در سوریه نیز به جای رویکرد عربستان و نیروهای نزدیک به آل سعود، رویکرد قطر و نیروهای نزدیک به آل ثانی را برگزیدند. بنابراین عربستان سکوت کرد و استراتژی پنهان آل سعود آغاز شد. ابتدا در قاهره و سپس در دوحه اخوانی ها متوقف شدند. ترکیه نیز اگرچه دیرهنگام اما بالاخره شرایط را درک کرد و میدان سوریه و عراق را به عربستان سپرد. پس از همین تحولات بود که داعش ناگهان قدرت گرفت و به اژدهای 100 سر و 100 دست و 100 پایی تبدیل شد که همه را دچار خود کرد.

توجه به گفتمان دیپلماتیک ائتلاف 10 عضو برگزیده ناتو علیه داعش که هفته پیش اعلام موجودیت کرد، نشان می دهد که آمریکایی ها تصمیم گرفته اند راه رفته شان را دوباره باز گردند. آن ها می دانند که اژدهای داعش از کدام سرزمین ها سر برآورده است. بنابراین ائتلاف پنهان نمی کند که نخستین اولویت اش را قطع حمایت های مالی و تسلیحاتی از سوی بخش های به اصطلاح خصوصی در کشورهای عربستان، امارات عربی متحده، کویت و ... قرار داده است. بر همین اساس جان کری، وزیر خارجه آمریکا دیروز در ریاض پیمان یک داد و ستد را اعلام کرد. اعراب منطقه دست از سر عراق بر می دارند، داعش را که به باشگاه آموزش تروریسم ویژه شهروندان غربی تبدیل شده، آرام می کنند و در ازای همه این ها آمریکا در سوریه به آن ها کمک می کند تا ارتش سوریه را هدف هجمه جدید قرار دهند.

بنابراین از این پس آمریکا برای مبارزه با افراطی گری در عراق، از افراطی گری در سوریه حمایت می کند! آمریکایی ها پوشش دیپلماتیک این عملیات را به اسم مبارزه با داعش فراهم می کنند و اعراب منطقه پشتیبانی لجستیک عملیات را بر عهده می گیرند. به هر حال همه این منابعی که تا به امروز خرج داعش می شده، می تواند از این پس خرج جبهه النصره و کتائب احرار الشام و دیگر گروههایی از این دست بشود. این گروه های تروریستی تنها تفاوت شان با گروه داعش، در نام و عنوان شان است. بر همین اساس است که عربستان سعودی فقط چند ساعت پس از اعلام تشکیل ائتلاف آمریکا با 10 کشور عربی منطقه، علنا اعلام می کند که اردوگاه های آموزش و تجهیز نیروهای نظامی مخالف بشار اسد را تاسیس می کند. آمریکا نیز صراحتا اعلام کرده است که نبرد نیابتی علیه داعش در عراق به عهده ارتش عراق و در سوریه به گروه های مسلح مخالف بشار اسد سپرده شده است.


مطلبی که محمد کاظم انبارلویی در ستون سرمقاله روزنامه رسالت با عنوان«نقش آفريني ايران در نظم جديد جهانی»به چاپ رساند به شرح زیر است:

امام خمینی (ره) آن هنگام كه راهبرد "نه شرقی -نه غربی" را در دهه 40، روزهای آغازین انقلاب اسلامی مطرح فرمود، دوقطبی در نظم جهانی آن روزگاران را هدف قرار داده بود. امام خمینی (ره) آن هنگام كه مردانه درباره قرارداد ننگین كاپیتولاسیون تمام قد در برابر رژیم تا بن دندان مسلح پهلوی ایستاد و فرمود: "آمریكا از انگلیس بدتر، انگلیس از آمریكا بدتر، شوروی از هردو بدتر، همه از هم بدتر و پلیدتر و ..." قداره بندان جهانی و سردمداران استبداد جهانی را هدف قرار داد و نام خود را به عنوان برهم زننده اصلی نظم جهانی در تاریخ ثبت كرد.آن هنگام كسانی در ایران بودند كه در راهبرد سیاسی خود می گفتند ما باید زیر پرچم آمریكا باشیم تا از شر انگلیس و شوروی رهایی یابیم. آنها نمی دانستند انگلیس و شوروی دستشان گاهی در یك كاسه برای غارت جهان قرار دارد. آن هنگام برخی هم بر این داستان بودند كه باید زیر پرچم شوروی باشیم تا از شر آمریكا و انگلیس رهایی یابیم. برخی هم زیر پرچم انگلیس بودند كه به آمریكا و شوروی فحش می دادند اما از هر دو جیره و مواجب داشتند و در ایران پیچیده ترین نقش های سیاسی را برعهده گرفتند.

امام (ره) آمد و چون خورشیدی طلوع كرد و به جنگ سیاهی های استبداد جهانی در ایران،منطقه وجهان رفت. او وابستگان به اجانب در ایران را رسوا كرد و پایه‌های "استقلال"، "آزادی" و جمهوری اسلامی را روی راهبرد "نه شرقی ، نه غربی، جمهوری اسلامی" بنا نهاد. انقلاب اسلامی به سرعت برق و باد پیش رفت و اولین نظام الهی براساس نفی طواغیت جهانی در ایران بنیان نهاده شد. شرق و غرب عالم به یكباره به ایران حمله ور شدند. اما چیزی نگذشت پژواك صدای شكستن استخوانهای اولین ابرقدرت جهان در اقصی نقاط گیتی شنیده شد. یك امپراتوری 70 ساله فروپاشید و از دل آن، 15 دولت مستقل بیرون آمد. آمریكاییها به زعم اینكه این فروپاشی كار آنهاست، شروع كردند به سناریونویسی برای نظم نوین جهانی و ابتدا از خاورمیانه شروع كردند و سخن از خاورمیانه جدید به میان آوردند. از آن طرف هم شروع كردند با ساماندهی گروه 8 و گروه 20 تعریف جدیدی از نظام تك قطبی جهان ارائه دادند اما حوادثی رخ داد كه آنها را از این خواب گران بیرون آورد.
به مدت كوتاهی صدام از یك متحد خونخوار غرب كه 8 سال با ملت ایران جنگید بیرون آمد و ناگهان آمریكا و متحدانش با اردوكشی به خلیج فارس او را ساقط كردند. واقعه 11 سپتامبر پدید آمد و نمادهای قدرت آمریكا در داخل خاك این كشور فرو ریخت و آنها به همین بهانه به افغانستان حمله كردند. افغانستانی كه فكر می كردند با ظهور طالبان و دست پرورده های خود، برای جمهوری اسلامی تهدید و برای آنها فرصت به وجود می‌آورد.جنگ 33 روزه، 22 روزه، 8 روزه و نهایتاً 50 روزه بوجود آمد و افسانه شكست ناپذیری ارتش اسرائیل برباد رفت. قرار بود رژیم صهیونیستی در فرصت پدید آمده از نظم تك قطبی جهان، امپراتوری نیل تا فرات را عملیاتی كند و به نام خاورمیانه جدید از قدرت نظام تك قطبی در این نقطه جهان رونمایی نماید.

اما شمارش معكوس نابودی صهیونیسم با شكل گیری مقاومت آغاز شد و رژیم صهیونیستی نه تنها نمی تواند برای همسایگان خود مزاحمتی فراهم كند بلكه در درون مرزهای خود مورد تهدید از سوی مقاومت و مورد تحریم و محكومیت از سوی جامعه جهانی قرار گرفت. رسوایی جنایات رژیم صهیونیستی در سرزمینهای اشغالی و درجنگ غزه اكنون در هر كوی و برزنی در جهان مطرح است و این رژیم ، منفورترین و مردم آن، تبهكارترین آدمها در جهان هستند. این رسوایی به جایی رسیده است كه حتی اتحادیه اروپا كه حامی این رژیم است معتقد می‌باشد سران این رژیم مرتكب جنایات جنگی و نسل كشی شده اند و باید محاكمه و مجازات شوند. امام (ره) در آخرین روزهای حیات افتخارآمیز خود مرگ نظام دوقطبی جهان را فهمیده بود و لذا در نامه به گورباچف قبل از فروپاشی شوروی، انهدام و مرگ این امپراتوری را پیش بینی كرد. امام (ره) روزهای باشكوه بیداری اسلامی را در جهان اسلام و بیداری انسانی در كل جهان پیش بینی كرده بود كه همه آنها تحقق یافت.

مقابله آمریكا با جمهوری اسلامی و منحرف كردن بیداری اسلامی ره به جایی نمی برد و حتی نمی تواند این روند را متوقف كند. بزودی شاهد حركت هایی خواهیم بود كه فرآیند رهایی جهان اسلام از یوغ امپریالیسم جهانی سیر تاریخی خود را طی می‌كند. امروزه حوادثی كه در یمن دیده می‌شود در حقیقت نوعی آغاز و بازگشت و جبران خطاهای راهبردی در فرآیند بیداری اسلامی است. این حركت در دیگر كشورهایی كه آمریكاییها فكر می‌كنند موفق به مهار بیداری اسلامی شده اند، رخ خواهد داد. نقشه بی ثبات سازی سیاسی از طریق حمایت و تقویت گروههای تروریستی خیلی زود رسوا شد و اكنون همان تروریستهایی كه در محور مقاومت مشكل آفرین بودند، به نوعی مشكل آمریكا وغرب هم شده اند.

آمریكاییها طی سه دهه گذشته لوله هر تفنگی را كه در جهان اسلام به سمت ایران و جبهه مقاومت گرفته بودند به سوی خود آنها برگشته و آنان را هدف قرار داده است.از حوادث جالب این دوران ظهوربحرانهایی در روابط قدرتهای شرق و غرب است. حوادثی چون گرجستان و اوكراین و ... نشان می‌دهد كه نظم كاغذی نظام تك قطبی متزلزل تر از آن است كه فكر می كنیم ظهور قدرتهای جدید چون چین، هند، برزیل و ... نظم و ثبات در نظام تك قطبی جهان را زیر سئوال می برد.از همه مهمتر ظهور جنبش های ضد سرمایه داری كه به ظاهر تا حدودی سركوب شده، از درون قدرتهای مدعی را مورد هدف قرار داده است.وقایع نگاری سه دهه گذشته منطقه و جهان نشان می‌دهد كه هر قدرتی در حال افول است جز قدرت جمهوری اسلامی. دولت و ملت ایران طی سه دهه اخیر در منطقه و جهان به عنوان یك «متغیر»اصلی ظهور كرده است در حالی كه پیش از آن خود «تابع»ی از متغیر نظام دوقطبی جهان بود.

تمام جهان جمع می‌شوند كه صدام را سرپا نگه دارند اما او نابود می‌شود، تمام جهان جمع می‌شوند تا نظام سوریه را ساقط كنند اما این نظام می ماند و به عنوان یك محور مقاومت حفظ می شود.در هر دو این واقعه‌ها ایران حرف اول را می زند.تمام طراحی های پنتاگون و سیا در همكاری با قدرتهای جهانی معطوف به تحكیم قدرت رژیم صهیونیستی و بسط این قدرت در منطقه است اما این قدرت نه تنها شكل نمی گیرد بلكه شكسته می‌شود و هر روز مشروعیت خود را در صحنه های جهانی از دست می‌دهد. در این حادثه بزرگ این اراده دولت و ملت ایران است كه حرف اول را می زند. رژیم صهیونیستی و آمریكا مجبور شدند برابر این اراده زانو بزنند و شرایط حماس را برای آتش بس بپذیرند.
متأسفانه برخی در داخل علی‌رغم دلایل روشن قدرت روبه افزایش جمهوری اسلامی و نقش آفرینی آن در منطقه و جهان وپدیداری تزلزل جدی در مبانی قدرت غرب وشرق هنوز در حال و هوای فضاهای موهوم جنگ سرد هستند.

هیچ كس نباید تردید كند كه دوران حیات امام خمینی (ره) دوران زلزله در اركان نظم دو قطبی جهان بود. هیچ كس نباید در این وضعیت شك كند كه ما در دوران پس از امام (ره) با سرانگشت هدایت حضرت آیت الله العظمی خامنه ای طی دو دهه گذشته از همه توفانهای سیاسی منطقه و جهان پیروز و قدرتمند خارج شدیم. ما در این دوران قدرت خود را در زمین و هوا و دریا تقویت كردیم و در پیشرفتهای علمی ره صدساله را یك شبه طی كردیم و به همین دلیل پنج قدرت اتمی جهان 10 سال است در برابر ما زانو زده اند و التماس می‌كنند از این جلوتر نروید!هیچ كس نباید در این حقیقت تردید كند كه جمهوری اسلامی اكنون به عنوان یك «متغیر» اصلی در منطقه و جهان ظاهر شده است و دیگر «تابع» قدرتهای منطقه و جهان نیست. این حقیقت را حتی دشمن فهمیده است.و بالاخره هیچ كس نمی تواند در این واقعیت تردید كند كه نظم جدیدی در جهان در حال شكل گیری است و نظم های پیشین (دوقطبی-تك قطبی) از بین رفته است لذا دولت جمهوری اسلامی و ملت ایران در این نظم جدید نه حرف اول را بلكه عمل اول را انجام می‌دهد.

امروز دیگر سخن از «پایان تاریخ» و روایت فوكویاما نیست.امروز دیگر سخن از «ابرقدرت هژمون» و قدرت نمایی آمریكا در جهان نیست. امروز سخن از ظهور یك قدرت فزاینده به نام مقاومت در اقطاب قدرت جهان است. این قدرت را در جهان، ایران نمایندگی می‌كند. این واقعیت را حتی كندذهن ترین استراتژیست های جهان به رسمیت شناخته اند. فیلسوفان غرب هم صدای طبل بزرگ عصر بازگشت دین به عرصه زندگی را شنیده اند و سخن از عصر«پساسكولاریسم» به میان آورده اند. عصر كفر و الحاد پایان یافته است. همه چیز دارد رنگ دین می‌گیرد.این یعنی غلبه گفتمان امام (ره) و انقلاب بر گفتمان غرب و شرق. این یعنی «آغاز تاریخ» نه پایان آن! آغاز تاریخی الهی انسانی! جهان در آستانه ظهور است. نباید هیچ تردیدی در این واقعیت راه یابد.

امیررضا خسروشاهی در مطلبی با عنوان«اتمام طرح‌هاي نيمه‌تمام؛ به چه قیمتی؟»چاپ شده در ستون سرمقاله روزنامه دنیای اقتصاد اینگونه نوشت:

در نشست اخیر دولت با بخش خصوصی، معاون اول رئیس‌جمهور از واگذاری طرح‌های ناتمام به بخش خصوصی با سه روش سخن گفت. در روش اول طرح‌هایی که کمتر از ۵۰ درصد پیشرفت فیزیکی داشته‌اند به بخش خصوصی اجاره داده خواهند شد؛ در روش دوم دولت طرح‌ها را به‌طور کامل به بخش خصوصی واگذار می‌کند و سودآوری آن را نیز تضمین می‌کند؛ و در روش سوم دولت بخش خصوصی را به سرمایه‌گذاری در طرح‌های زیربنایی تشویق کرده و در هنگام بهره‌برداری از مجریان طرح‌ها حمایت می‌کند. اصل مشارکت دادن بخش خصوصی در تکمیل طرح‌های دولتی کاملا بجا و قابل دفاع است، اما مشکل اصلی در آن است که ظاهرا دولت تصمیم دارد همه طرح‌های ناتمام را بدون ارزیابی مجدد به انجام برساند؛ در حالی که هر طرحی صرفا به این دلیل که آغاز شده است نباید به اتمام برسد.

معیار اصلی برای تکمیل یک طرح معیار هزینه-فایده است؛ یعنی فایده طرح برای جامعه (شامل فایده اقتصادی یا غیراقتصادی) بیشتر از هزینه‌ای باشد که از محل بودجه عمومی، یعنی از جیب همه افراد جامعه، برای آن پرداخت می‌شود. بسیاری از طرح‌های ناتمام فعلی از دولت قبل به ارث رسیده است. دولت فعلی می‌تواند و باید، طرح‌هایی را که احساس می‌کند با بررسی کارشناسانه تصویب نشده‌اند، دوباره بررسی کند و طرح‌هایی را که در آزمون هزینه-فایده مردود می‌شوند، رها کند؛ به این معنی که آنها را به صورت مزایده به فروش برساند. اتمام طرح‌هایی که توجیه هزینه-فایده ندارند به ضرر جامعه است؛ زیرا هزینه این طرح‌ها (به‌طور عمده) از محل مالیات و درآمد نفت تامین می‌شود که بر دوش کل جامعه است؛ بنابراین دولت در قبال سودمند بودن واقعی آنها برای جامعه مسوولیت اخلاقی دارد.

اما چرا باید نگران این موضوع بود و مگر دولت تصمیم گرفته طرح‌های بدون توجیه را تکمیل کند؟ به نظر می‌رسد که بله. در همان نشست یاد شده، معاون اول رئیس‌جمهور گفته است «به‌عنوان مثال اگر بخش خصوصی مدرسه‌ای را تمام می‌کند، دولت سودآور بودن آن مدرسه را تضمین می‌کند و در صورتی که دانش‌آموزی جذب نشود، معادل ظرفیت خالی را به مدرسه پرداخت می‌کند تا اقتصادی شود، یا اینکه اگر بخش خصوصی طرح‌های بیمارستانی نیمه‌تمام را به اتمام برساند، دولت متضمن خواهد شد تا سود آن مرکز درمانی تامین شود.» (نقل از دنیای اقتصاد، ۱۹ شهریور) این دقیقا به این معنا است که معیار هزینه‌-فایده، معیار اصلی دولت برای ادامه طرح‌ها نیست. یعنی دولت حاضر است با بودجه عمومی مدرسه‌ای را تکمیل کند که ممکن است خالی بماند؛ یا بیمارستانی را به اتمام برساند که ممکن است مراجعه‌کننده کافی نداشته باشد و بدتر آنکه دولت خود را متعهد به پرداخت «سود» به طرح تکمیلی (مثلا مدرسه یا بیمارستان خالی مانده) برای مدت نامحدود بعد از تکمیل هم می‌کند و این سود تامین نمی‌شود جز از محل بودجه عمومی؛ یعنی هزینه از کل جامعه برای یک طرح بی‌توجیه.

یا ایشان در جای دیگری می‌گوید: «اگر بخش خصوصی باتوجه به کمبود آب کشور، اقدام به ایجاد واحدهای آب شیرین‌کن کند، دولت تضمین خواهد کرد که آب را به قیمت گران‌تر، از این بخش خریداری کرده و با قیمت ارزان‌تر در اختیار مردم قرار دهد.» این دقیقا یعنی بنا نهادن یک یارانه غیرهدفمند جدید به نام یارانه آب شیرین که احتمالا با گذر زمان همان مشکلاتی را به بار خواهد آورد که یارانه‌های انرژی در این سال‌ها ایجاد کرده‌اند و به یکی از بزرگ‌ترین چالش‌های اقتصادی دولت تبدیل شده‌اند و باز هم این مابه‌التفاوت قیمت از جیب کل جامعه پرداخت می‌شود.

به‌نظر می‌رسد دولت باید تلخی نارضایتی‌های کوتاه‌مدت از رها کردن طرح‌های بی‌توجیه را به جان بخرد؛ اعتراض‌هایی که احتمالا از سوی بخش کوچکی خواهد بود که منافعشان به‌طور مستقیم در گرو تکمیل طرح‌های فعلی است. در ازای پذیرش این سختی، بودجه‌‌ دولتی متعادل‌تر می‌شود و دولت می‌تواند اطمینان یابد که منابع محدود بودجه که متعلق به کل جامعه است، در طرح‌هایی هزینه می‌شوند که واقعا برای جامعه سودمند هستند.

« آمريكا، ائتلاف برای بازی با داعش»عنوانی است که در ستون سرمقاله روزنامه جمهوری اسلامی به چاپ رسید و در زیر میخوانید:

باراك اوباما رئیس‌جمهور آمریكا در سیزدهمین سالگرد انفجار برج‌های دوقلوی نیویورك معروف به واقعه یازدهم سپتامبر در نطقی كه رسانه‌های غربی آنرا راهبردی نامیدند، بار دیگر از تروریسم سخن به میان آورد و با اعتراف به قوی‌تر و عمیق‌تر شدن تروریسم در جهان بویژه در خاورمیانه، به طور تلویحی به شكست سیاستهای كاخ سفید در سالهای اخیر در زمینه مقابله با تروریسم اذعان كرد
.


سردمداران كاخ سفید پس از حوادث یازدهم سپتامبر سال 80 با طمطراق فراوان وعده داده بودند كه با لشكركشی به خاورمیانه، قادرند ریشه تروریسم را برای همیشه خشك كرده و نظم دلخواه را در نظام بین‌المللی برقرار سازند و به همین دلیل حمله نظامی به افغانستان و عراق و اشغال این دو كشور را آغاز كردند تا ضمن مقابله با تروریسم كه به اعتقاد تئوریسین‌های پنتاگون از این دو كشور نشأت می‌گرفت، نظام‌های مطلوب را در خاورمیانه با حضور نظامیان آمریكایی پایه‌گذاری كنند. از همین رو بود كه وزیر خارجه وقت آمریكا مدعی شد "ما نظامی پیشرفته و جامعه‌ای ایده‌آل در افغانستان پایه‌گذاری كرده و با نظارت مستقیم خود، ژاپنی دوم را در آسیا ایجاد خواهیم كرد!" ولی امروز پس از 13 سال سرمایه‌گذاری هنگفت نظامی، مالی، سیاسی، اقتصادی و حیثیتی آمریكا شاهد هستیم كه ریشه تروریسم در جهان نه تنها خشكانده نشده بلكه در خاورمیانه و در كشورهایی هم كه آمریكا در آنها حضور مستقیم و یا غیرمستقیم دارد، فعالیت تروریسم از گذشته قوی‌تر و بیشتر شده و عملاً سیاست‌های جنگ‌افروزانه بوش و اوبامای مدعی ایجاد تغییر در جهان به شكست انجامیده است.

سخنان رئیس‌جمهور آمریكا مبنی بر تلاش گسترده واشنگتن برای ایجاد یك ائتلاف بین‌المللی علیه داعش ضمن آنكه نوعی فرافكنی برای به فراموشی سپردن سیاستهای گذشته كاخ سفید در مهار تروریسم است بار دیگر نشان می‌دهد كه واشنگتن همچنان در مبارزه با تروریسم، گرفتار دورویی، نفاق و تعارض است و پس از چهار سال سكوت در برابر جنایات و تحركات داعش در سوریه فقط قصد دارد با داعشی‌هایی كه اخیراً پس از كشتن دو خبرنگار آمریكایی به خطری برای امنیت آمریكا و متحدان منطقه‌ای آمریكا تبدیل شده‌اند مقابله‌ای محدود كند و دیگر گروههای تروریستی، نه تنها مشمول این مقابله نخواهند بود، بلكه مورد حمایت این كشور نیز قرار خواهند گرفت.

واقعیت اینست كه سیاست‌های كاخ سفید هرگز قادر به برقراری نظم بین‌المللی و مبارزه با تروریسم نبوده و نیست زیرا اولاً مقابله آمریكا با تروریسم از روز اول و در عكس‌العمل به حادثه 11 سپتامبر، با حمله به كشورها و ایجاد نفرت در میان ملتها همراه بود كه این خود به طور طبیعی به احساسات ضدآمریكایی دامن زده و به بهره‌برداری گروههای افراطی منجر شد.

ثانیاً نظامیان آمریكایی در جریان اشغال افغانستان و عراق ثابت كردند كه در جنایتكاری و ددمنشی، دست تروریست‌های داعش را از پشت بسته‌اند و بارزترین نمونه برای ارتكاب تروریسم دولتی هستند و ثالثاً كاخ سفید از همان روزی كه منافقانه پرچم مبارزه با تروریسم را بر دوش گرفت و مدعی مقابله با تروریستها شد، نشان داد كه در برخوردی كاملاً دوگانه معتقد به "تروریسم خوب" و "تروریسم بد" است؛ بدین معنا كه هر جا منافع كاخ سفید ایجاب كند از ابزار تروریسم در جهت پیشبرد منافع نامشروع سران سلطه‌طلب آمریكا استفاده می‌كند و این همان تروریسم خوبی است كه غربی‌ها در چهار سال گذشته در سوریه از آن نهایت بهره‌برداری را كرده و تروریستهای مخالف بشار اسد را به انواع سلاح‌های مخرب تجهیز كردند.

ولی اگر تروریستهای مورد حمایت آمریكا متعرض منافع آمریكا و همپیمانان منطقه‌ای آمریكا شوند، در لیست سیاه افراطی‌گری قرار می‌گیرند. از این رو مادام كه داعش در راستای منافع استكبار جهانی در سوریه و عراق رفتار می‌كرد مستحق دریافت پاداش بود ولی به محض اینكه از چارچوب وظایف مشخص شده برای گروه‌های تروریستی خارج شد، در لیست سیاه مقابله قرار گرفت درحالی كه دیگر برادران تنی این گروهك مثل "جبهه النصره"، "احرارالشام" و "ارتش آزادیبخش سوریه" همچنان در لیست ارسال كمك‌های آمریكا قرار دارند.

روشن است كه ملتهای منطقه هرگز فریب راهبرد ادعایی اوباما در مبارزه با داعش را نخواهند خورد، زیرا این ادعا با سوابق سیاه كاخ سفید در حمایت از تروریسم همخوانی ندارد و اگر مقامات آمریكایی در ادعای خود صداقت دارند باید همه گروه‌های تروریستی را كه در سالهای اخیر با افراطی گری عامل بی‌ثباتی در منطقه و جهان بوده‌اند در فهرست مقابله قرار دهند زیرا معنی ندارد كه رئیس‌جمهور آمریكا همزمان با ادعای مبارزه با تداوم و تشدید كمك‌های تسلیحاتی آمریكا به تروریست‌های مخالف دولت سوریه سخن به میان آورده و از تقویت آنها كه مرتكب جنایات زیادی شده‌اند به عنوان راهی برای مقابله با داعش یاد كند! این، در واقع بازی با داعش است نه مبارزه با داعش.

ناگفته پیداست كه تاكید بر حمله هوایی آمریكا علیه مواضع داعش در سوریه در راهبرد جدید اوباما نیز صرفاً محملی برای مداخله در امور داخلی سوریه و بمباران اهدافی در داخل خاك این كشور به بهانه مواضع احتمالی استقرار داعش و از همه مهمتر نقض حاكمیت سوریه است، زیرا ارتش سوریه خود به تنهایی قادر است در صورت داشتن اطلاعات مورد نیاز از مراكز تروریست‌های داعش، اقدام به انهدام آنها كند.
بنابر این، راهبرد اعلامی اوباما برای مقابله با داعش تحت عنوان دهان پركن "مقابله با تروریسم و تشكیل ائتلاف گسترده بین المللی"، صرفاً اقدامی در جهت مداخله بیشتر در منطقه حساس و پیچیده خاورمیانه و تداوم حضور اشغالگران آمریكایی در منطقه است، زیرا اگر كاخ سفید بنا داشته باشد بطور جدی با تروریسم مقابله كرده و ریشه آنرا بخشكاند، این هدف با عدم مداخله آمریكا در مسائل منطقه‌ای و بین‌المللی قابل تحقق خواهد بود.

و در آخر ستون سرمقاله روزنامه مردم سالاری را میخوانید که با عنوان« کدام وحدت؟!»و نوشته شده توسط احسان کيانی به چاپ رسید:

برخی از فعّالانِ جریان اصولگرا اخیراً تلاش زیادی برای ایجاد وحدت در این جناحِ پراکنده ابراز داشته‌اند. بیشترین تلاش از سوی آقای تقوی (عضو جامعه روحانیت مبارز تهران و رییس شورای سیاستگذاری ائمه جمعه) انجام می‌شود که با مأموریت از سوی آیت‌الله مهدوی‌کنی سعی می‌کند گروه‌های محوری اصولگرا را گرد هم آورد تا خاطره تلخ اختلافات این جناح در انتخابات پیشین تکرار نشود.

نکته مهم این است که اصولگرایان میانه‌رو که تا پیش از این با محوریت جامعه روحانیت مبارز و جامعه مدرّسین حوزه علمیه قم به ریاست آیت‌الله مهدوی‌کنی و آیت‌الله محمّد یزدی به پیش می‌رفتند؛ اکنون همه همّ و غم خود را جذب اصولگرایان تندرو با محوریت جبهه پایداری می‌دانند و به همین منظور آقای تقوی بیان می‌کند که همایش سراسری اصول‌گرایان با محوریت آیت‌الله مصباح برگزار خواهد شد زیرا تنها این گروه است که در تمام انتخابات‌های سالیان گذشته، مستقل از دیگر گروه‌های اصولگرا عمل کرده است
.


خاطره تقابل این جبهه با جبهه متّحد اصولگرایان در نهمین انتخابات مجلس و خودمحوری آنان در یازدهمین انتخابات ریاست‌جمهوری هنوز خاطر بزرگان اصول‌گرا را مکدّر می‌کند. به همین منظور آن‌ها تصمیم گرفته‌اند هر طور که میسّر است وحدتی عملی و سیاسی میان این گروه و دیگر جریان‌های اصولگرا پدید آورند. به همین دلیل سخنان صریح و قاطع آیت‌الله مصباح در دیدار با آقای تقوی را فراموش می‌کنند! آقای مصباح به روشنی گفت:«توقع این که در مسائل اجتماعی نیز بین افراد وحدت نظر حقیقی حاصل شود، غیرواقع‌بینانه است، مخصوصا با توجه به این كه در مسائل اجتماعی افراد با موضوعات سر و کار دارند و نه فقط احکام؛ لذا اتّحاد نظر در چنین مسائلی شبیه به محال است. در عوض، در مسائل اجتماعی می‌توان انتظار نوعی وحدت تاکتیکی و وحدت در عمل یا حداقل عدم معارضه را داشت» او با اشاره به تجربه شیخوخیت جامعتین(روحانیت و مدرّسین) ابراز داشت:«این که با چند نفر جلساتی را برگزار کرده، تصمیم بگیریم و بعد بخواهیم که همگان تابع ما شوند تا وحدت حاصل شود، این شیوه نه اصولگرایی است و نه مردم‌سالاری واقعی؛ این از قبیل همان فریب‌کاری‌هایی است که دیگران انجام می‌دهند» وی با بیان این‌که «فقاهت نمی‌تواند ملاك درستی برای تشخیص مصادیق باشد» آب پاکی را روی دست اصولگرایانی ریخت که به استناد تصدیق علمای دینی، خواهان تبعیت دیگر گروه‌ها از نظر آن‌ها هستند. باید گفت هرچقدر هم که با مواضع سیاسی و حتّی اعتقادی آیت‌الله مصباح مخالف باشیم ولی سخنان وی در دیدار با آقای تقوی از منظر سیاست مدرن کاملاً صحیح است. وحدت موزاییکی و اجباری میان گروه‌های مختلف یک جریان که اهداف و برنامه‌های استراتژیک مختلفی را در پی دارند؛ امری بیهوده است. زیرا این وحدتِ شکننده درنهایت بر اثر اختلاف نظرهای مقطعی از بین خواهد رفت.

وحدت در ابراز موضع و حتّی اعلام مواضع و نامزدهای انتخاباتی میان جریان‌هایی واقع خواهد شد که نظر مشترکی در مسائل کلانِ دیپلماتیک و سیاسی داشته و یا حدّاقل نظرات متضادّی ابراز نکنند. اصولگرایان میانه‌رو مانند جامعه روحانیت مبارز و هیئت‌های مؤتلفه اسلامی که در این مسائل قائل به نوعی مصلحت‌اندیشی و محافظه‌کاری در راستای مصالح ملّی هستند؛ چگونه می‌خواهند با جریان‌هایی که مواضع رادیکالی در سیاست خارجی و داخلی دارند به وحدت برسند.

تنها راه این‌گونه وحدت این است که یکی از دو جریان از مواضع اصولی خود دست بکشد و از آن‌جا که اصولگرایان تندرو حاضر به چنین کاری نیستند؛ گویا اصولگرایان میانه‌رو قصد چنین عملی را دارند که از قضا غیبت بزرگانی مانند آیت‌الله مهدوی‌کنی و مرحوم عسگراولادی نیز این کار را آسان‌تر نموده است. باید گفت این دیگر وحدت نیست، بلکه هضم یک جریان در گروهی دیگر است و البتّه این گمان که جذب و هضم شدن در اصولگرایان افراطی، اقبالی برای اصولگرایان سنّتی‌تر به ارمغان خواهد آورد؛ گمانی باطل است. فاعتبرو یا اولی‌الابصار.


نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها