کد خبر: ۵۰۰۶۲۹
زمان انتشار: ۱۰:۴۷     ۱۲ بهمن ۱۴۰۰
امام در بدو ورود به ایران درس توحید می‌گفت؛
دوازدهم بهمن پنجاه‌وهفت، روزنامه اطلاعات در بزرگ‌ترین مقیاس ممکن تیتری زد که پاسخی بود به تیتر بیست و ششم دی‌ماه این روزنامه در همان سال. هردوی این‌ها تیترهایی بود دوکلمه‌ای، بدون روی تیتر و توضیح اضافه. به نحو عجیبی ساده بودند.

به گزارش سس سیاسی پایگاه 598، دوازدهم بهمن پنجاه‌وهفت، روزنامه اطلاعات در بزرگ‌ترین مقیاس ممکن تیتری زد که پاسخی بود به تیتر بیست و ششم دی‌ماه این روزنامه در همان سال. هردوی این‌ها تیترهایی بود دوکلمه‌ای، بدون روی تیتر و توضیح اضافه. به نحو عجیبی ساده بودند. روزنامه‌نگاری، عرصه بازی با کلمات و کاربرد ایهام و کنایه و استعاره است. به‌بیان‌دیگر، ما در روزنامه‌ و رسانه تلاش می‌کنیم به پدیده‌ها و وقایع بار بدهیم و آن‌ها را برای خواننده مهم جلوه دهیم. این‌یک واقعیت است و یکی از شئون رسانه، همین است که واقعیت بیرونی را در ذهن خوانندگان، به نحو دلخواه خود بسازد. اما ممکن است واقعه‌ای آن‌همه بزرگ باشد که دیگر از دست کلمات کاری برنیاید. این‌یک هوش رسانه‌ای می‌طلبد که دریابی کجا دیگر عرصه آرایه‌های ادبی و ابتکارات ژورنالیستی نبوده و واقعیت خود در اوج درام و جذابیت است. «امام آمد». همین. «شاه رفت». در این تیترها، بهت ناشی از این خبرها را می‌توان دید. در سادگی این تیترها می‌توان این را خواند که شاه رفت که دیگر بازنگردد و امام آمد که بماند. این تیترها به‌ظاهر ساده‌اند، اما بار داستان‌های بزرگی را بر دوش می‌کشند. این دو تیتر، به‌اندازه سال چهل‌ودو تا پنجاه‌وهفت سنگین‌اند. شاید هم بیشتر. «شاه رفت» دوکلمه‌ای است که داستان شب‌های کمیته مشترک را تمام می‌کند. «امام آمد» دوکلمه‌ای است که بار داستان شب‌های اعلامیه پخش کردن و تکبیر گفتن بر فراز بام‌ها را بر دوش می‌کشد. این دو تیتر با تمام سادگی، حاکی از اوج هوش و ذوق رسانه‌ای هستند. تیترهایی فراتر از یک خبر که مردم آن‌ها را همچون قاب عکسی در دست می‌گرفتند. 

«امام» را خدا آوردچند ساعت پیش از درج شدن تیتر «امام آمد» خود امام خمینی اما در هواپیما حس و حال دیگری دارد. تیتر ورود او به ایران برای خودش این‌قدر بزرگ نیست. این برای خود او، اصلا خبر به‌حساب نمی‌آید. 
-چه احساسی دارید از بازگشت به ایران؟ 
-هیچی. 
این «هیچی»  آن‌چنان با سرعت بیان می‌شود که گویی بدیهی است. صادق طباطبایی که در اینجا نقش مترجم را بر عهده دارد، بنا به مصلحت واژه هیچ را ترجمه نمی‌کند و می‌گوید ایشان نمی‌خواهند در این مورد صحبت کنند. نمی‌دانم ترجمه نشدن این هیچ توسط طباطبایی کار درستی بود یا نه، اما این «هیچ»، عصاره تمام انقلاب ما است. این کلمه یک رمز است. رمز پیروزی و موفقیت نهضت و نظام. شاید انگلیسی‌زبانان بسیاری اصل پاسخ امام را دریافته باشند؛ اما کم‌اند کسانی که آن را بفهمند و باور کنند نهضتی که پشت به این «هیچ» گرم دارد، پشت به «همه‌چیز» گرم دارد. 

در سطوح مختلفی می‌توان این هیچ را واکاوی کرد. پایین‌ترین و ساده‌ترین سطح، سطح تاریخی است که می‌توان گفت به لحاظ تاریخی، بازگشت امام خمینی به‌خودی‌خود در درجه نخست اهمیت نبود؛ آنچه اهمیت داشت پیروزی انقلاب بود و خبرنگار اگر می‌خواست سؤال خود را دقیق‌تر بپرسد، باید در مورد پیروزی انقلاب می‌پرسید. خبرنگار ،امام را که رهبر اعتراضات مردم بود باشخصیتی معمولی که صرفا تبعیدشده و در آرزوی بازگشت به وطن است اشتباه گرفته بود. این به‌تنهایی تمام اسرار آن کلمه را برای ما روشن نمی‌کند و نیاز است آن را از دریچه‌های دیگری هم بنگریم.

وقتی از احساس سؤال پرسیده می‌شود، این سؤال مربوط به هیجانات فرد است نه باور و اعتقاد درونی او. به‌عبارت‌دیگر، خرسندی و رضایت با خوشحالی و شادی متفاوت است. شادی یک احساس است، خرسندی و رضایت یک بینش و یک باور عمیق. انسان مؤمن همواره خرسند و راضی و مطمئن است، اما همواره شاد نیست. رضایت و اطمینان، ممکن است باغم همراه باشد و ممکن است با شادی همراه نباشد. نقل است که حضرت سید‌الشهدا  در روز عاشورا، هرچه به ساعت شهادت خویش نزدیک می‌شد، صورتش برافروخته‌تر می‌گشت. از طرف دیگر می‌دانیم امام حسین علیه‌السلام هرچه به آن ساعت نزدیک می‌شده‌اند، داغ اطرافیان خود را می‌دیده‌اند. آن برافروختگی صورت سالار شهیدان از رضایت و اطمینان و خرسندی است نه از شادی و سرور. این همان حالتی است که باعث می‌شود قرآن در سوره فجر بنا بر برخی تفسیرها ایشان را «نفس مطمئنه» خطاب کند. امام در آن لحظه خرسند بود اما دلیلی برای شادی وجود نداشت. خرسندی و رضایت برای مؤمن، ناظر بر وظیفه است و نه نتیجه. اگر مقصد آن هواپیما نه ایران، که آمریکا بود جهت تسلیم امام خمینی به کاخ سفید، بازهم از اطمینان و رضای امام چیزی کاسته نمی‌شد. پس این هیچ، نشان از بی‌تفاوتی امام نیست چراکه آنچه در درجه اول برای امام اهمیت داشت، رضایت از انجام‌وظیفه خود و مشیت خداوند بود. این رضایت فرای هر شادی و غمی است و هر شادی و غمی را خفیف می‌گرداند.

این مشیت خداوند، دلیل دیگری بر آن هیچ است. کسی مثل امام خمینی، به خود اجازه نمی‌دهد درباره کاری که آن را به خدا سپرده، شاد یا غمگین شود. مردم و همراهان و شاید آن خبرنگار، گمان می‌کردند این ورود، به‌منزله پیروزی کامل نهضت امام و شکست قطعی طاغوت است. امام اما به اراده خدا چشم‌داشت. از پیش برای چیزی شاد یا ناراحت نمی‌شد. برای عارفی چون امام، حتی معلوم نبود که تا چند ثانیه دیگر زنده است یا نه. معلوم نبود هواپیمای او سالم به زمین می‌نشیند یا نه. خلاصه اینکه معلوم نبود اراده خدا بر چیست. او دلداده مناجات شعبانیه بود و چه‌بسا بارها با اشک این فراز را خوانده باشد که «وَ أَنَا عَبْدُکَ وَ ابْنُ عَبْدِکَ قَائِمٌ بَیْنَ یَدَیْکَ». نمی‌توانی خود را در دست خدا ببینی و آن‌وقت با هر پیشامدی شاد یا غمگین شوی. این خاصیت کسی است که خود را مالک نفس خود نمی‌بیند. او یکی از رجال مهم فلسفه صدرایی است که معتقد است: «لا مؤثر فی‌الوجود ألا الله». آن امامی که بنا به گفته رهبر انقلاب، نهضت مردم ایران در هیچ کجای جهان بی نام او شناخته شده نیست،‌ این‌طور می‌دید که کار دست خدا است، خمینی چه‌کاره است که به ایران برود یا نه؟ هیجانات عارف، تابع جلوه و جمال خدا است. مردی که اینجا از ورود خود به کشور هیچ احساسی ندارد، در هنگام سرود نوجوانان که می‌خوانند: «برخیزید ای  شهیدان   راه خدا…» شانه‌هایش می‌لرزد. وقتی جلوی مادر چهار شهید می‌نشیند، نه‌تنها احساسات بر او غالب می‌شود، بلکه ابایی هم از بروز آن ندارد. وقتی پای مردم وسط می‌آید، گُر می‌گیرد و باخشم و هیجان فریاد می‌کشد «خاک‌برسر من اگر بخواهم از شما استفاده عنوانی بکنم…». وقتی کوثری روضه می‌خواند، تمام وجود امام مرتعش می‌شود. هر جا جلوه جلال و جمال و حب خداوند باشد، هیجان امام روح‌الله هویدا است. 

گذشته از تمام این‌ها، امام خود را مترادف انقلاب نمی‌دانست. امام نه‌تنها خود را با نهضت مساوی نمی‌دانست، بلکه برای خود حقی در آن نمی‌دید. در همین سخنرانی معروف که امام راحل عظیم‌الشأن با تکرار عبارت «خاک‌برسر من» فریاد گریه مردم را بالا می‌برند، می‌فرمایند: « از ۱۵ خرداد تا حالا که آمدیم، خون دادیم یعنی شما خون دادید، من که نشسته‌ام اینجا.‏‎ ‎‏من هم هیچ حقی ندارم. شما خون دادید. شماها به میدان رفتید؛ شماها مبارزه کردید؛‏‎ ‎‏ماها هیچ حقی نداریم. ما باید برای شما خدمت کنیم. خودمان نباید استفاده کنیم.» امام نهضت را قائم به خودش نمی‌دید. نهضت مردم ایران را در ادامه نهضت هزار و چهارصدساله اسلام ناب محمدی می‌دانست و متکفل آن را خداوند. از نظر او،  راه حق، بی‌خمینی یا با خمینی ادامه داشت. این نگرش امام بود که راه خدا را معطل هیچ‌کس یا هیچ‌چیز نمی‌دید. چون خود را با انقلاب یکی نمی‌دید شادی‌اش برای انقلاب ربطی به شادی‌‌اش برای خود نداشت. نمی‌گفت چون من دارم به ایران می‌روم، پس نهضت به سرانجام رسید. انقلاب اسلامی ایران صاحب داشت و امام خود را صاحب آن نمی‌دید.  ‌
امام خمینی در بیان این «هیچ» داشت خودش را توصیف می‌کرد. این هیچ تنها نه بیانگر احساس امام، که بیانگر خود امام بود. این هیچ در دل خود، یک همه‌چیز هم خطاب به خداوند دارد. اوج حق و اوج باطل، گاهی به نحوی به یکدیگر نزدیک می‌شوند. نباید حق و باطل را یک طیف خطی دید. بلکه حق و باطل دایره‌ای است که نقطه آغاز و پایانش درست در کنار هم است. اگر یک پوچ‌گرا هم به‌جای امام نشسته بود، شاید در پاسخ خبرنگار می‌گفت هیچ. اما هیچ او حاکی از عدم باور به هرگونه واقعیت یا حقیقت بود و هیچ امام حاکی از اعتقاد به باوری آن‌چنان عظیم که باوجود او، وجود امام خمینی هیچ بود. امام هیچ را به خود نسبت داد و همه‌چیز را به خدا. پس خدا هم کاری کرد او همه‌چیز ملت شد. 

وقتی امام از دنیا رفت، گریه‌های مردم برای او، گریه برای همه‌چیزشان بود؛ غرور مردم،‌الگوی مردم، پیشوای مردم،‌پشتیبان مردم، همه‌چیز مردم رفته بود. آن «هیچ» امام، مرا به یاد پرواز آخر حاج‌قاسم می‌اندازد. همراهان سردار می‌گویند او در تمام پروازها، مشغول قرآن یا مطالعه یا یادداشت بود؛ اما در پرواز آخر تا خود فرودگاه بغداد تخت خوابید! او هم هیچی بود که همه‌چیز ملت بود. آقا تشییع جنازه او را بیعت با امام خواند؛ او در مقیاسی کوچک‌تر تکرار خمینی بود.

نویسنده : جواد شاملو-رسالت

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها