
به گزارش پایگاه خبری 598، هنوز ما در پیچوخم خواهشهای نفْس، گرفتار حساب و کتاب دنیا ماندهایم و آنها در نوجوانی، بار سنگین تعلق را زمین گذاشتند و سبکبال به سوی معبود شتافتند.
اینجا فاصله زمین تا آسمان است؛ ما کجا و آنان که در سیزدهسالگی با خدای خود راز گفتند و توبهنامه نوشتند، کجا... شهید علیرضا محمودی، یکی از همان پرستوهای مهاجر بود.
پناه میبرم به خداوند...
* از این که حسادت کردم.
* از این که تظاهر به مطلبی کردم که اصلاً نمیدانستم.
* از این که زیبایی قلمم را به رخ کسی کشیدم.
* از این که در غذا خوردن به یاد فقیران نبودم.
* از این که مرگ را فراموش کردم.
* از این که در راهت سستی و تنبلی کردم.
* از این که عفت زبانم را به لغات بیهوده آلودم.
* از این که در سطح پایین ترین افراد جامعه زندگی نکردم.
* از این که منتظر بودم تا دیگران به من سلام کنند.
* از این که شب بهر نماز شب بیدار نشدم.
* از این که دیگران را به کسی خنداندم، غافل از این که خود خندهدارتر از همه هستم.
* از این که لحظهای به ابدی بودن دنیا و تجملاتش فکر کردم.
* از این که در مقابل متکبرها، متکبرترین و در مقابل اشخاص متواضع، متواضعتر نبودم.
* از این که شکمم سیر بود و یاد گرسنگان نبودم.
* از این که ایمانم به بندهات بیشتر از ایمانم به تو بود.
* از این که منتظر تعریف و تمجید دیگران بودم، غافل از این که تو بهتر از دیگران مینویسی و با حافظه تری.
* از این که پولی بخشیدم و دلم خواست از من تشکر کنند.
* از این که از گفتن مطالب غیرلازم خودداری نکردم و پرحرفی کردم.
* از این که کاری را که باید فی سبیلالله می کردم نفع شخصی مصلحت یا رضایت دیگران را نیز در نظر داشتم.
* از این که " خدا میبیند " را در همه کارهایم دخالت ندادم.
* از ......