کد خبر: ۶۵۴۱۳
زمان انتشار: ۱۳:۱۴     ۱۵ تير ۱۳۹۱
چیرو خیلی زود قهرمان اول فوتبال شد و خیلی زود هم به ایران آمد. بعد از فرانک اوفارل بریتانیایی، او مهم ترین مربی بود که به فوتبال ما می آمد و تب خاص خودش را هم با خود آورد.
سايت گل- لیگ برتر به خط استارت دوازدهمش نزدیک می شود. تیم ها کم کم بسته می شوند، مربی می آورند، اردو می روند، بدنسازی می کنند، کری می خوانند و در نهایت وارد ماراتن سی و چهار هفته ای هر ساله شان می شوند. در میان تمامی بمب ها و ترقه های نقل و انتقالات بازیکنان، رفت و آمد مربیان هم حسابی سوژه است و این بار مثل اینکه خوش به حال پرتغالی ها شده. به همین بهانه نگاهی داریم به سیر حضور مربیان خارجی مختلف، از سرزمین هایی که تقریبا هیچ ربطی هم به هم نداشته اند.
تب کروات ها
هشت سالی از جنگ خونین صرب ها و کروات ها می گذشت. حالا کرواسی هم برای خودش تیم ملی داشت و به جام جهانی رسیده بود. خبر خوب اینکه در گروهی که ایران حضور داشت، جای آلمان و یوگوسلاوی عوض نشد تا کروات ها مجبور نباشند برابر تیم کشوری بازی کنند که قتل عام هموطنانش را به یادشان می آورد و خبر تعجب آمیز اینکه آن ها آلمان را بردند و تا جایگاه سوم جام جهانی پیش رفتند. نقطه ای که آرزوی ابدی صرب ها بود و هرگز برآورده نشده بود. (به جز در جام جهانی اول که آن ها به همراه ایالات متحده سوم مشترک شدند و چندان هم اهمیت نداشت.)

چیرو خیلی زود قهرمان اول فوتبال شد و خیلی زود هم به ایران آمد. بعد از فرانک اوفارل بریتانیایی، او مهم ترین مربی بود که به فوتبال ما می آمد و تب خاص خودش را هم با خود آورد. البته بلاژ کروات اولی ما نبود. پیش از او استانکو پوکله پوویچ هم روی نیمکت پرسپولیس و تیم ملی نشسته بود، اما چیرو طبیعتا بسیار مهم تر از استانکو بود. خلاصه اینکه پشت بند حضور بلاژ و برانکو در رختکن تیم ملی و نتایج بعضا درخشانشان، سیل ویچ ها به فوتبال ایران سرازیر شدند. ابدا هم تفاوتی نداشت که مثلا وینگو بگوویچ پیش از نشستن روی نیمکت فولاد ما، 12 سال هیچ کجای فوتبال دنیا نبود یا لوکا بوناچیچ که قبل از رسیدن به فولاد ظرف 10 سال،9 بار به تیم های مختلف کشور پاس داده شده بود و در نهایت دیپورتش کرده بودند. بعد هم که به یک باره ملادن فرانچیچ از غیب آمد و فولاد را قهرمان لیگ برتر کرد و رفت تا حضور هموطنانش را حسابی بیمه کند. نکته جالب در مورد فرانچیچ اینکه او پیش از فولاد مربی هیچ تیم مهمی نبود و بعد از فولاد هم مربی هیچ تیمی نشد. گویی وظیفه داشت بیایید و اعتبار ویچ ها را در ایران بالا ببرد و برای همیشه برود.

به پشتوانه همین قهرمانی، ویچ های کوچکتر و احتمالا دغل بازتری هم به ایران آمدند. زلاتکو ایوانکوویچ به اعتبار برادرش برانکو مدتی به ایران آمد و پول جمع کرد، میلان زیوادینوویچ که پسر بچه دردانه اش را هم به خودش آورده بود و در لیست صبا گذاشته بود، زوران جورجوویچ که به خیال خودش لامسیای سیار بود و می خواست از محسن مسلمان آن زمان ذوب آهن، لیونل مسی بسازد و در نهایت تومباکوویچ که یک میلیون و دویست هزار دلار (با دلار هزار تومانی البته) از هدایتی گرفت و استیل آذین را در همان ده بازی اول کاندیدای سقوط کرد.

البته در میان این همه بنجل مورد میودراک یشیچ حسابی جالب بود. یشیچ با پگاه رشت ما سقوط کرد و بعد سرمربی پارتیزان بلگراد و زسکا صوفیه شد و بعد دوباره بازگشت و با شیرین فراز هم سقوط کرد! خلاصه اینکه لیگ ایران در این ده ساله مدینه فاضله ویچ ها شده و سریش هایی مثل وینگو با وجود اینکه دوازده سال است شکست می خورند و سقوط می کنند، هنوز هم خریدار دارند. در آخرین موردشان هم ویچ ها، درست در لحظاتی که همه را ناامید کرده بودند و می رفت که کلکشان برای همیشه کنده شود، یک غیر ویچ بزرگ رو کردند و دوباره بالا آمدند. زلاتکو کرانچار سپاهان را در میانه های فصل از لوکا گرفته و در نهایت شایستگی قهرمان کرد. عنوانی که می تواند دوباره پای کروات ها را به ایران باز کند، کروات هایی که بعید است هیچ یک به گرد پای کرانچار هم برسند.

تب اسطوره ها

دوره ای هم بود که گروهی به این فکر افتادند که فلانی که در جوانی اش ستاره فوتبال بوده، سواد هم که نداشته باشد بالاخره ترفندهایی دارد که یاد فوتبالیست های آماتور ما بدهد. به پشتوانه همین فرضیه، پای آری هان، پیر لیت بارسکی و ارنی برندتس به فوتبال ما باز شد. البته آری هان قدری با دو نفر دیگر تفاوت داشت. شوت زن بی بدیل جام جهانی 78، قبلا هم یک بار به ایران آمده بود اما زمانی که برای رساندنش به تمرین تیم ملی سوار وانتش (از پشت یا جلوی آن اطلاع دقیقی در دست نیست) کرده بودند، شبانه گریخت.

آری هان دوم هم اگرچه با سابقه هدایت اندرلشت و فاینورد و اشتوتگارت می آمد اما بعد از اخراج از پرسپولیس، به تدریج از حافظه فوتبال پاک شد. لیت بارسکی، شماره هفت جادویی آلمان ها، با همان پاهای کوتاه و بلندش که صغیر و کبیر مدافعان فوتبال را حریف بود به ایران آمد. به برنامه نود رفت و عادل را هم حسابی سر ذوق آورد. لیت بارسکی سایپا را از علی دایی گرفت و به سمت سقوط برد و خیلی زود هم برکنار شد. نفر سوم و تقریبا بدترینشان هم ارنی برندتس بود. دیگر ستاره هلند دوست داشتنی سال های دور در فوتبال ما 19 بار روی نیمکت راه آهن نشست و 9 بارش را باخت!

تب آلمانی ها

این ها هم مثل ویچ ها سال هاست که پای ثابت فوتبال ما هستند. البته از بیشترشان به عنوان مکمل استفاده می شود تا چهره اصلی. مثلا سوبل را می آورند که مترسک سر مزرعه پروین باشد یا هنکه را می آورند که تمرینات روز دنیا را به مظلومی یاد بدهد و قص علی هذا. این گروه از مربیان البته حسابی پر جمعیت تر هستند. از برند کرواس سرشناس که با گلادباخ قهرمان جام حذفی آلمان شده بود و با پگاه رشت سقوط کرد گرفته تا یورگن گده که سرجهازی فوتبال ایران است و از دوره کشاورز تهران (1373) تقریبا همیشه بوده و هر وقت هم از ایران دیپورت شده همین اطراف (مثلا ازبکستان) پرسه زده تا اگر قرار به برگشتنش بود زودتر برسد.

از آگون کوردس، آنالیزور و استعدادیاب فعلی بایرن مونیخ، که با تیم ملی امید به المپیک سیدنی نرفت گرفته تا ورنر لورانت که توماس هسلر و ینس یرمیس را در آلمان کشف کرده بود و در ایران نیم فصل نشده جایش را به علی دایی داد. دایی هم در پایان فصل سایپا را قهرمان کرد و کمتر کسی لورانت سرشناس را به خاطر آورد. یا رونالد کوخ که کم معتبر نبود اما با استقلال در لیگ نهم شد و اریش روته مولر که تئوریسین و مدرس فوتبال آلمان بود و در ایران دستیار دایی و مرفاوی شد. ارنست میدن دروپ، کلاوس شلانپر و هانس دتر اشمیت هم دیگر آلمانی های کم فروغ بودند.

در فصل گذشته هم که هنکه، با سابقه سال ها دستیاری هیتسفیلد در دورتموند و بایرن به استقلال رفت و در پایان ستار همدانی را به او ترجیح دادند و یا سومدیک که طبق معمول آلمانی های پرسپولیس برای هیچ کس مهم نبود. فوتبال آلمان ثبات مثال زدنی دارد، روز به روز پیشرفت می کند و طبیعی است که کشورهای کوچک تری مثل ایران هم به سمت مربیان‌شان متمایل شوند. با این حال ثبات زاییده سرمایه‌گذاری به ویژه در بعد زمان است. ایرانی ها در کمترین زمان ممکن بیشترین تاثیرگذاری را می خواهند و طبیعی است که انتظار بی جایی دارند. آلمانی ها هم بدون توجه به تبعات حضورشان در ایران، به لیگ ما صرفا به چشم اقتصادی نگاه می کنند و می آیند که پولی بگیرند و بروند.

...و حالا تب پرتغالی ها

نلو وینگادا و آلفردو کاسیمیرو تنها پرتغالی هایی هستند که پیش از حضور کارلوس کی روش در فوتبال ما رویت شدند. وینگادا، که قبل و بعد از ایران در تیم های خوب و اسم و رسم داری کار می کرد و کار کرد، در پرسپولیس چندان دلچسب ظاهر نشد و خیلی زود کنار رفت. اما بر خلاف او، هموطنش کاسیمیرو که در سال های دورتر مربی بنفیکا بود و مدتی هم در پورتو و بتیس دستیاری کرده بود و در نفت آبادان حسابی موفق بود و برزیل ایران را دوباره سر ذوق آورد. حضور کی روش در تیم ملی و روند شکست ناپذیری هایش ( به جز بازی دوستانه برابر آلبانی) باعث شد تا فرهنگ نتیجه گرایی فوتبال پرتغال (که البته در وجود کی روش زیادی نهادینه شده و در کشورش او را ترسو می خوانند) به تازه ترین ارزش مدیران تیم ها بدل شود.

حالا در شروع لیگ دوازدهم، به جز کاستا که از قبل سرمربی نفت آبادان بود، دو تن دیگر از رفقای کی‌روش هم از راه رسیده‌اند. اولیويرا روی نیمکت تراکتورسازی خواهد نشست و مانوئل خوزه هم قرار است کهکشانی‌ترین تیم تاریخ لیگ برتر را هدایت کند. دو مربی که تقریبا پرتغال اولی های فوتبال ما قلمداد می‌شوند و به عادت مرسوم نام های بزرگتری در قیاس با بقيه پرتغالي‌ها دارند. حالا این دو یا موفق می‌شوند و با موفقیت‌شان سر منشا حضور پرتغالی های کوچک تر در سال های بعد ما خواهند شد، یا شکست می خورند و تبشان در نطفه خفه می شود. اتفاقی که از هر دو منظر چندان به نفع فوتبال ما نیست. حضور مربی های پرتغالی بنجل به منزله هدر رفتن سرمایه هاست و نتیجه نگرفتن الیویرا و مانوئل خوزه هم تقریبا همین معنی را می دهد.

به یاد آن مرد خوب

حیف است که از سیل عظیم مربیان خارجی فوتبال ایران نام ببریم و از بهترینشان غافل شویم. پرت و نامربوط هم که شده بد نیست یادی از رایکوف فقید زنده شود. یوگوسلاوی سابق، البته نه آن یوگوسلاوی که در 98 فرانسه ما را برد، سابق تر. در واقع پیش از فروپاشی کمونیسم. همان کشوری که استادیوم هایش بوی باروت می دادند و بازیکن و مربیانش هم به سرباز و فرمانده جنگ می ماندند تا اهالی فوتبال. این خصیصه برایشان حسابی خوش یمن بود، بعد از جنگ دوم و پیش از فروپاشی کمونیسم، تقریبا همیشه یک پای تورنمنت های مهم بودند و گریبان خیلی ها را هم گرفتند. از آن فوتبال خشن یک پوئن مثبت بزرگ هم به فوتبال ما رسید. زدراکو رایکوف پیدایش شد و در مدت ده سال حضورش در ایران هم با تیم ملی و هم با استقلال به قهرمانی آسیا رسید.

سال ها گذشت. کمونیسم فروپاشید. یوگوسلاوی به شش کشور ریز و درشت صربستان، مونته نگرو، کرواسی، اسلوونی، بوسنی و مقدونیه بدل شد و به دنباله همین فروپاشی، فوتبالشان هم از هم گسیخت. در این میانه فوتبال ما هم از آن فوتبال همان یک رایکوف فقید را به خاطر آورد.

حرف آخر

دنیزلی، با همه عذر و بهانه هایش، با همه شکست های پر گلی که خورد و با همه جام هایی که در ایران نگرفت، یک جمله طلایی به یادگار گذاشت. افندی در اثنای حضورش در ایران در جایی گفته بود که فوتبال اروپا مثل اتوبان های سرعت آزاد است، هر قدر بهتر باشید تندتر می روید و جلوتر می افتید. در سوی مقابل فوتبال ایران شبیه جاده چالوس است. پر از پیچ و خم هایی که یک گاز اضافی سقوطتان می دهد. جمله ای که حسابی سهل و ممتنع است و نیاز به شرح و بسط هم ندارد.

مربیان بسیاری در ایران نتیجه نگرفته اند و در خارج از ایران دوباره موفق شدند. بدیهی است که فهرست عریض و طویل فوق، همگی قربانی چیزهایی که بلد نبودند نشدند، تعدادی هم مربیان بزرگی بودند اما با فوتبال ما اخت نشدند. فوتبالی که بیش از هر چیز دیگری به «محله چینی‌ها» (فیلمی از رومن پولانسکی) شباهت دارد. شرایط ویژه ای که در آن هیچ تضمینی برای موفقیت همین آقا دل‌بوسکه(!) با آن همه دبدبه و کبکبه اش هم نیست چه خاصه دنیزلی و هنکه و مانوئل خوزه و اولیویرا.
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها