کد خبر: ۹۰۱۴
زمان انتشار: ۱۳:۲۷     ۱۸ بهمن ۱۳۸۹

·         معرفی  اجمالی

کیسانیه اولین انشعاب جدی شیعه بود. آنها امام اول را علیعلیه السلام و امام چهارم را محمد بن حنفیه (فرزند سوم امام علی(ع)) می دانند. محمد بن حنفیه (11-81ق) امام معنوی و مختار بن ابو عبیده ثقفی (1-67ق) امام سیاسی این فرقه به حساب می آید که با قیام خود انتقام خون شهیدان کربلا را گرفت. پیروان محمد بن علیعلیه السلام معتقدند او صاحب علم مستأثر امیرالمومنینعلیه السلام است. پس از فوت محمد حنفیه، کیسانیه دو گروه شدند:

1- کربیه : عده ای گفتند که محمد حنفیه زنده است و او همان مهدی موعود است که در کوه رضوی (اطراف مکه) پنهان شده و روزی خواهد آمد .

2- رزامیه : آنها معتقدند محمد حنفیه مرده است و پسر وی ابوهاشم و بعد از او پسر وی محمد بن ابوهاشم (هم عصر امام سجاد علیه السلام ) امام است .

  در خصوص این فرقه سوالهای اصلی که وجود دارد بیتشر متوجه شخصیت محمد بن حنفیه است :

1- محمد بن حنفیه چگونه شخصیتی داشته است ؟

2- چرا محمد بن حنفیه در واقعه کربلا شرکت نکرد ؟

3- آیا محمد بن حنفیه ادعای امامت داشت ؟

4- آیا نهضت مختار مورد تأیید ائمه(ع) بود؟

                              

·                     شخصیت محمد بن حنفیه

محمد بن حنفیه از پسران امیرمومنان علی علیه السلام است که از مادری به نام خوله - از خاندان بنی حنفیه- زاده شد. در منابع سنّی و شیعه او را به فضل و دانش ستوده اند و عموماً مورد احترام است. ابن حنفیه به لحاظ دیدگاه سیاسی روشی مسالمت جویانه داشت و در چهارچوپ همین سیاست، وی پس از شهادت امیرمومنان علیه السلام در مدینه در کنار برادر خود امام حسن علیه السلام در آرامش زیست و با یزید هم به عنوان ولیعهد معاویه بیعت کرد و پس از عهده داری خلافت از سوی یزید به مخالفت با او نپرداخت.

وی در دوره های بعد نیز روابط مسالمت جویانه خود را با دستگاه خلافت حفظ کرد و از آن جمله در سال 76 ق به دمشق سفر کرد و به دیدار عبدالملک مروان رفت. او در مدینه حلقه درس بزرگی را برپا کرد و همین مکتب بود که سرچشمه اندیشه های دیگر شد و شاگردان این حلقه درسی پایه گذاران اندیشه های کلامی دانسته شده اند. از همین حلقه درسی دو پسر ابن حنفیه یعنی عبدالله ملقب به ابوهاشم و حسن ملقب به ابومحمد بر می خیزند که نخست واسطه اندیشه های معتزلی و آن دیگر نیز از پایه گذاران اندیشه ارجاء می شود.

هرچند برخی امامت او را بلافاصله پس از امامت علی علیه السلام و برخی آن را پس از امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام می دانستند، در اصل امامت او همه گروههای کیسانیه اتفاق نظر داشتند و شخصیت و نفوذ معنوی او همه کیسانیان را به گرد محور امامتش گرد آورده بود. البته چو او به سال 80 یا 81 ق درگذشت بر سر جانشینی اشمیان کیسانیان اختلاف افتاد. (حسین صابری، تاریخ فرق اسلامی، ج2، ص51)  

در مورد شخصیت محمد بن حنفیه می توان گفت ایشان انسان وارسته و بسیار شجاع ودلیر بوده است  و در بسیاری از روایات از ایشان مدح شده است و حتی شاید نقلی در باب مذمت او وارد نشده باشد. ایشان در زمان حیات امیرالمومنینعلیه السلام در خدمت حضرت و در جنگ ها در رکاب ایشان بوده اند. بسیاری از روایات ما با مضامین عالی و معارف والا توسط محمد بن حنفیه نقل گردیده است که این خود مؤید شأن و منزلت والای اوست از آن جمله می توان به وصیت امیرالمومنین (ع) به محمدبن حنفیه اشاره کرد.

 

·                     علت عدم شرکت محمد بن حنفیه در عاشورا

اینکه چرا محمد بن حنفیه با این منزلت و جایگاه در واقعه عاشورا شرکت نکرد، سوالی است که در وهله اول در آشنایی با ایشان به ذهن خطور می کند. علت خاصی در روایات برای عدم شرکت او در عاشورا ذکر نشده است اما دو احتمال برای توجیه عدم شرکت او می توان ذکر کرد:

1- اینکه او وصی امام حسین(ع) بوده است و امام حسین(ع) به او وصیت کرد بنابراین می بایست محمد بن حنفیه به عنوان نماینده حضرت در مدینه باقی بماند:

 أَنَا عَازِمٌ عَلَى الْخُرُوجِ إِلَى مَكَّةَ وَ قَدْ تَهَيَّأْتُ لِذَلِكَ أَنَا وَ إِخْوَتِي وَ بَنُو أَخِي وَ شِيعَتِي وَ أَمْرُهُمْ أَمْرِي وَ رَأْيُهُمْ رَأْيِي وَ أَمَّا أَنْتَ يَا أَخِي فَلَا عَلَيْكَ أَنْ تُقِيمَ بِالْمَدِينَةِ فَتَكُونَ لِي عَيْناً لَا تُخْفِي عَنِّي شَيْئاً مِنْ أُمُورِهِمْ. (بحار الأنوار، ج‏44، 329)   

 

2- در بعضی کتب تاریخی آمده است که بر اثر بیماری دستان او فلج شده بود و توان یاری امام را نداشت در اینصورت او معذور بوده و این عدم یاری نقصی برای او نیست.

 

البته در این دو احتمال می توان خدشه کرد؛ از گفتگوی بین سیدالشهدا و محمد بن حنفیه بر می آید که قبل از وصیت حضرت ایشان قصد آمدن نداشتند، بلکه می خواستند حضرت را نیز منصرف کنند. همچنین در احتجاجی که بین محمد بن حنفیه با امام زین العابدین (ع) برسر امامت پیش آمد حضرت به او فرمود : يَا عَمِّ إِنَّ أَبِي(ص) أَوْصَى إِلَيَّ قَبْلَ أَنْ يَتَوَجَّهَ إِلَى الْعِرَاقِ وَ عَهِدَ إِلَيَّ فِي ذَلِكَ قَبْلَ أَنْ يُسْتَشْهَدَ بِسَاعَة (الإحتجاج، ج‏2، ص316) بنابراین وصیت اصلی حضرت خطاب به امام زین العابدین (ع) بوده و وصیت به محمد بن حنفیه بعد از اطمینان به عدم همراهی او بوده است. شاید وصیت حضرت به محمد بن حنفیه از این باب بوده که حضرت سندی دیگر از خود برجای گذارد که مسلمان بوده و به تمام اعتقادات نبی اکرم (ص) ایمان داشته است چراکه امویان در آن زمان حضرت را به عنوان خارج شده از دین تبلیغ می کردند. مضامین وصیت مؤید این ادعا است :

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ هَذَا مَا أَوْصَى بِهِ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ إِلَى أَخِيهِ مُحَمَّدٍ الْمَعْرُوفِ بِابْنِ الْحَنَفِيَّةِ أَنَّ الْحُسَيْنَ يَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ جَاءَ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِ الْحَقِّ وَ أَنَّ الْجَنَّةَ وَ النَّارَ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فِيها وَ أَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ وَ أَنِّي لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لَا بَطِراً وَ لَا مُفْسِداً وَ لَا ظَالِماً وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي ص أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أَسِيرَ بِسِيرَةِ جَدِّي وَ أَبِي‏ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع فَمَنْ قَبِلَنِي بِقَبُولِ الْحَقِّ فَاللَّهُ أَوْلَى بِالْحَقِّ وَ مَنْ رَدَّ عَلَيَّ هَذَا أَصْبِرُ حَتَّى يَقْضِيَ اللَّهُ بَيْنِي وَ بَيْنَ الْقَوْمِ بِالْحَقِّ وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ وَ هَذِهِ وَصِيَّتِي يَا أَخِي إِلَيْكَ وَ ما تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ.  (بحار الأنوار، ج‏44، ص330)

همچنین اینکه او به حضرت (ع) می گوید که به کجا رود، حاکی از عدم سطح معرفتی بالا نسبت به امام (ع) است.

 

فلج بودن دستان ایشان نیز در هیچ نقلی اشاره نشده است و هیچ ابراز تمایلی از ایشان برای آمدن نیز ذکر نشده است. علاوه براین حرکت حضرت (ع) به سوی مکه به قصد جنگ و جنگاوری نبوده  است تا فلج بودن، عذری به حساب آید.

درهر صورت دلیل موجهی در این رابطه وجود نداشته و این امر به عنوان نقطه منفی در پرونده محمد بن حنفیه باقی می ماند.

شاید تنها روایتی که ناظر به این مطلب موجود باشد این روایت است :

بصائر الدرجات أَيُّوبُ بْنُ نُوحٍ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ مَرْوَانَ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ حَمْزَةَ بْنِ حُمْرَانَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ :

ذَكَرْنَا خُرُوجَ الْحُسَيْنِ وَ تَخَلُّفَ ابْنِ الْحَنَفِيَّةِ عَنْهُ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ يَا حَمْزَةُ إِنِّي سَأُحَدِّثُكَ فِي هَذَا الْحَدِيثِ وَ لَا تَسْأَلْ عَنْهُ بَعْدَ مَجْلِسِنَا هَذَا إِنَّ الْحُسَيْنَ لَمَّا فَصَلَ مُتَوَجِّهاً دَعَا بِقِرْطَاسٍ وَ كَتَبَ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ إِلَى بَنِي هَاشِمٍ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّهُ مَنْ لَحِقَ بِي مِنْكُمْ اسْتُشْهِدَ مَعِي وَ مَنْ تَخَلَّفَ لَمْ يَبْلُغِ الْفَتْحَ وَ السَّلَام (بحار الأنوار، ج‏45، ص84)  

(محمّد بن ابى طالب از حمزه روايت ميكند كه گفت: ما راجع به اينكه محمّد بن حنفيه با امام حسين به كربلا نيامد در حضور امام جعفر صادق عليه السّلام گفتگوئى كرديم. امام صادق عليه السّلام فرمود: اى حمزه! من حديثى را براى تو ميگويم كه بعد از اين مجلس اين پرسش را ننمائى. هنگامى كه امام حسين عليه السّلام ميخواست از مدينه خارج شود كاغذى خواست و در آن نوشت: بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم از طرف حسين بن على بن ابى طالب بسوى بنى هاشم، اما بعد، هر كسى از شما بمن ملحق شود شهيد خواهد شد و كسى كه تخلف نمايد به فتح و پيروزى نخواهد رسيد.)

دلالت فرمایش حضرت بر علت تخلف محمد بن حنفیه از همراهی سیدالشهداء(ع) چندان واضح نیست. اما ظاهراً مقصود حضرت این است که سیدالشهداء(ع) از بدو حرکت با همه اتمام حجت کرده بود که هرکس من را همراهی کند شهید خواهد شد. به همین دلیل محمد بن حنفیه از آمدن خودداری کرد که در این صورت این غیبت او نقطه ضعفی برای او محسوب می شود .

نکته قابل تأمل دیگری که در رابطه با ارتباط محمدبن حنفیه با قصه عاشورا وجود دارد، بیعت او با یزید بعد از واقعه عاشورا بنابر برخی نقل ها است.

 

·                     محمد بن حنفیه و امامت

ایشان به طور قطع به امامت حسنین علیهماالسلام اعتقاد داشته و برای آنان شأن و منزلت بسیاری قائل بوده اند :

1- الْبَاقِرُ ع قَالَ مَا تَكَلَّمَ الْحُسَيْنُ بَيْنَ يَدَيِ الْحَسَنِ إِعْظَاماً لَهُ وَ لَا تَكَلَّمَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَنَفِيَّةِ بَيْنَ يَدِي الْحُسَيْنِ ع إِعْظَاماً لَه (بحار الأنوار، ج‏43،ص 318)

(حضرت امام محمد باقر عليه السلام ميفرمايد: امام حسين(ع) به احترام امام حسن(ع) در حضور آن حضرت تكلم نمي كرد، همين طور محمّد بن حنفيه در حضور امام حسين(ع) تكلم نمى‏كرد.)

 

2- وَ قَالَ قَوْمٌ مِنَ الْخَوَارِجِ لِمُحَمَّدِ ابْنِ الْحَنَفِيَّةِ لِمَ غَرَّرَ بِكَ فِي الْحُرُوبِ وَ لَمْ يُغَرِّرْ بِالْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ قَالَ لِأَنَّهُمَا عَيْنَاهُ وَ أَنَا يَمِينُهُ فَهُوَ يَدْفَعُ بِيَمِينِهِ عَنْ عَيْنَيْهِ.

(گروهى از خوارج به محمّد بن حنفيه گفتند: چرا حضرت امير تو را بجنگ‏هائى ميفرستد، ولى حسن و حسين را نمى‏فرستد؟ محمّد گفت: حسنين حكم دو چشم حضرت امير را دارند و من حكم دست راست او را دارم. لذا آن بزرگوار بوسيله دست راست خود از چشمان خويشتن دفاع مينمايد)

 

در خصوص امامت بعد از حسنین (ع) اکثر روایات دال بر این است که ایشان به امامت علی بن الحسین (ع) اعتقاد کامل داشته ودیگران را نیز به تبعیت از ایشان فرا می خوانده است :

1- رُوِيَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ أَنَّهُ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ الْبَاقِرَ (ع) يَقُولُ :

 كَانَ أَبُو خَالِدٍ الْكَابُلِيُّ يَخْدُمُ مُحَمَّدَ ابْنَ الْحَنَفِيَّةِ دَهْراً وَ لَا يَشُكُّ أَنَّهُ الْإِمَامُ حَتَّى أَتَاهُ يَوْماً فَقَالَ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّ لِي حُرْمَةً وَ مَوَدَّةً فَأَسْأَلُكَ بِحُرْمَةِ رَسُولِ اللَّهِ وَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَّا أَخْبَرْتَنِي أَنْتَ الْإِمَامُ الَّذِي فَرَضَ اللَّهُ طَاعَتَهُ عَلَى خَلْقِهِ قَالَ يَا أَبَا خَالِدٍ لَقَدْ حَلَّفْتَنِي بِالْعَظِيمِ الْإِمَامُ عَلِيٌّ ابْنُ أَخِي عَلَيَّ وَ عَلَيْكَ وَ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ فَلَمَّا سَمِعَ أَبُو خَالِدٍ قَوْلَ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَنَفِيَّةِ جَاءَ إِلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ فَاسْتَأْذَنَ وَ دَخَلَ فَقَالَ لَهُ مَرْحَباً يَا كَنْكَرُ مَا كُنْتَ لَنَا بِزَائِرٍ مَا بَدَا لَكَ فِينَا فَخَرَّ أَبُو خَالِدٍ سَاجِداً شُكْراً لِمَا سَمِعَ مِنْ زَيْنِ الْعَابِدِينَ ع وَ قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يُمِتْنِي حَتَّى عَرَفْتُ إِمَامِي قَالَ وَ كَيْفَ عَرَفْتَ إِمَامَكَ يَا أَبَا خَالِدٍ قَالَ لِأَنَّكَ دَعَوْتَنِي بِاسْمِيَ الَّذِي لَا يَعْرِفُهُ سِوَى أُمِّي وَ كُنْتُ فِي عَمْيَاءَ مِنْ أَمْرِي وَ لَقَدْ خَدَمْتُ مُحَمَّدَ ابْنَ الْحَنَفِيَّةِ عُمُراً لَا أَشُكُّ أَنَّهُ إِمَامٌ حَتَّى أَقْسَمْتُ عَلَيْهِ فَأَرْشَدَنِي إِلَيْكَ فَقَالَ هُوَ الْإِمَامُ عَلَيَّ وَ عَلَيْكَ وَ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ ثُمَّ انْصَرَفَ وَ قَدْ قَالَ بِإِمَامَةِ زَيْنِ الْعَابِدِينَ (ع) (بحار الأنوار، ج‏45، ص348)  

(ابو خالد كابلى مدتى خادم محمّد بن حنفيه بود. وى شكى نداشت كه محمّد بن حنفيه امام است. تا اينكه يك روز ابو خالد نزد محمّد بن حنفيه آمد و گفت: فدايت شوم من داراى حرمت و مودتى هستم. تو را بحق رسول اللَّه و امير المؤمنين عليهما السلام قسم ميدهم آيا تو آن امامى هستى كه خدا اطاعت او را بر خلق خود واجب كرده باشد؟ محمّد بن حنفيه گفت: اى ابو خالد! تو مرا قسم بزرگى دادى. امام بر من و تو و هر مسلمانى پسر برادرم على ابن الحسين است. موقعى كه ابو خالد اين سخن را از محمّد بن حنفيه شنيد متوجه حضرت زين العابدين عليه السلام شد. اجازه گرفت و بحضور آن حضرت مشرف گرديد. امام سجادعلیه السلام به او فرمود: اى كنگر خوش آمدى. چرا قبل از اين نزد ما نمى‏آمدى، مگر در باره ما چه چيزى براى تو هويدا شده است؟ وقتى ابو خالد اين مقاله را از امام سجاد شنيد خداى را سجده كرد و گفت: سپاس مخصوص آن خدائى است كه مرا از دنيا نبرد تا اينكه امام خود را شناختم. زين العابدين عليه السلام به او فرمود: چگونه امام خود را شناختى؟ گفت: زيرا شما مرا به آن نامى صدا زدى كه غير از مادرم كسى آن را نميدانست. و تو از امر من اطلاعى نداشتى. من يك عمر خادم محمّد بن حنفيه بودم و شك نداشتم كه وى امام است. تا اينكه او را قسم دادم و او مرا بسوى تو راهنمائى كرد و گفت: على بن الحسين بر من و تو و هر مسلمانى امام است. سپس ابو خالد در حالى برگشت كه به امامت حضرت سجاد(ع) قائل بود.)

هرچند جای تعجب است که خادم محمد بن حنفیه چگونه عُمری در خدمت او بوده است و گمان می کرده که او امام مفترض الطاعه است؟! آیا در این مدت، ارادت و تولی محمد بن حنفیه به امام زمانش، هیچ ظهور و بروزی نداشته که خادم او متوجه شود؟!

 

 اما در مقابل دسته ایی از روایات به طور ضمنی گویای این مطلب است که امر امامت بر خود او نیز مشتبه شده بود، تا آنجا که با امام زین العابدین علیه السلام کنار حجرالاسود رفته و او به امامت حضرت (ع) شهادت می دهد؛

 

1- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ وَ زُرَارَةَ جَمِيعاً عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ:

لَمَّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ (ع) أَرْسَلَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَنَفِيَّةِ إِلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع فَخَلَا بِهِ فَقَالَ لَهُ : يَا ابْنَ أَخِي قَدْ عَلِمْتَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص دَفَعَ الْوَصِيَّةَ وَ الْإِمَامَةَ مِنْ بَعْدِهِ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (ع) ثُمَّ إِلَى الْحَسَنِ (ع) ثُمَّ إِلَى الْحُسَيْنِ (ع) وَ قَدْ قُتِلَ أَبُوكَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ وَ صَلَّى عَلَى رُوحِهِ وَ لَمْ يُوصِ وَ أَنَا عَمُّكَ وَ صِنْوُ أَبِيكَ وَ وِلَادَتِي مِنْ عَلِيٍّ (ع) فِي سِنِّي وَ قَدِيمِي أَحَقُّ بِهَا مِنْكَ فِي حَدَاثَتِكَ فَلَا تُنَازِعْنِي فِي الْوَصِيَّةِ وَ الْإِمَامَةِ وَ لَا تُحَاجَّنِي فَقَالَ لَهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ (ع) يَا عَمِّ اتَّقِ اللَّهَ وَ لَا تَدَّعِ مَا لَيْسَ لَكَ بِحَقٍّ إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجاهِلِينَ إِنَّ أَبِي يَا عَمِّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ أَوْصَى إِلَيَّ قَبْلَ أَنْ يَتَوَجَّهَ إِلَى الْعِرَاقِ وَ عَهِدَ إِلَيَّ فِي ذَلِكَ قَبْلَ أَنْ يُسْتَشْهَدَ بِسَاعَةٍ وَ هَذَا سِلَاحُ رَسُولِ اللَّهِ ص عِنْدِي فَلَا تَتَعَرَّضْ لِهَذَا فَإِنِّي أَخَافُ عَلَيْكَ نَقْصَ الْعُمُرِ وَ تَشَتُّتَ الْحَالِ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ الْوَصِيَّةَ وَ الْإِمَامَةَ فِي عَقِبِ الْحُسَيْنِ (ع) فَإِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ ذَلِكَ فَانْطَلِقْ بِنَا إِلَى الْحَجَرِ الْأَسْوَدِ حَتَّى نَتَحَاكَمَ إِلَيْهِ وَ نَسْأَلَهُ عَنْ ذَلِكَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع وَ كَانَ الْكَلَامُ بَيْنَهُمَا بِمَكَّةَ فَانْطَلَقَا حَتَّى أَتَيَا الْحَجَرَ الْأَسْوَدَ فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ لِمُحَمَّدِ بْنِ الْحَنَفِيَّةِ ابْدَأْ أَنْتَ فَابْتَهِلْ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ سَلْهُ أَنْ يُنْطِقَ لَكَ الْحَجَرَ ثُمَّ سَلْ فَابْتَهَلَ مُحَمَّدٌ فِي الدُّعَاءِ وَ سَأَلَ اللَّهَ ثُمَّ دَعَا الْحَجَرَ فَلَمْ يُجِبْهُ فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ (ع) يَا عَمِّ لَوْ كُنْتَ وَصِيّاً وَ إِمَاماً لَأَجَابَكَ قَالَ لَهُ مُحَمَّدٌ فَادْعُ اللَّهَ أَنْتَ يَا ابْنَ أَخِي وَ سَلْهُ فَدَعَا اللَّهَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ (ع) بِمَا أَرَادَ ثُمَّ قَالَ أَسْأَلُكَ بِالَّذِي جَعَلَ فِيكَ مِيثَاقَ الْأَنْبِيَاءِ وَ مِيثَاقَ الْأَوْصِيَاءِ وَ مِيثَاقَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ لَمَّا أَخْبَرْتَنَا مَنِ الْوَصِيُّ وَ الْإِمَامُ بَعْدَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ (ع) قَالَ فَتَحَرَّكَ الْحَجَرُ حَتَّى كَادَ أَنْ يَزُولَ عَنْ مَوْضِعِهِ ثُمَّ أَنْطَقَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ فَقَالَ اللَّهُمَّ إِنَّ الْوَصِيَّةَ وَ الْإِمَامَةَ بَعْدَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ع إِلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ ابْنِ فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ ص قَالَ فَانْصَرَفَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ وَ هُوَ يَتَوَلَّى عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ (ع) (الكافي، ج‏1، ص 348) 

(امام باقر عليه السلام فرمود: چون امام حسين عليه السلام كشته شد، محمد بن حنفيه، شخصى را نزد على‏ ابن الحسين فرستاد كه تقاضا كند با او در خلوت سخن گويد سپس (در خلوت) به آن حضرت چنين گفت: پسر برادرم! ميدانى كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله وصيت و امامت را پس از خود به امير المؤمنين عليه السلام و بعد از او به امام حسن عليه السلام و بعد از او به امام حسين عليه السلام واگذاشت. و پدر شما- رضى اللَّه عنه و صلّى على روحه- كشته شد و وصيت هم نكرد، و من عموى شما و با پدر شما از يك ريشه‏ام و زاده على عليه السلام هستم. من با اين سن و سبقتى كه بر شما دارم از شما كه جوانيد به امامت سزاوارترم، پس با من در امر وصيت و امامت منازعه و مجادله مكن. على بن الحسين عليه السلام به او فرمود: اى عمو از خدا پروا كن و چيزى را كه حق ندارى ادعا مكن. من ترا موعظه مي كنم كه مبادا از جاهلان باشى، اى عمو! همانا پدرم صلوات اللَّه عليه پيش از آنكه رهسپار عراق شود به من وصيت فرمود و ساعتى پيش از شهادتش نسبت به آن با من عهد كرد. و اين سلاح رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله است نزد من، متعرض اين امر مشو كه مي ترسم عمرت كوتاه و حالت پريشان شود. همانا خداى عز و جل امر وصيت و امامت را در نسل حسين عليه السلام مقرر داشته است، اگر مي خواهى اين مطلب را بفهمى بيا نزد حجر الاسود رويم و محاكمه كنيم و اين موضوع را از او بپرسيم، امام باقر عليه السلام فرمايد، اين گفتگو ميان آنها در مكه بود، پس رهسپار شدند تا به حجر الاسود رسيدند، على بن الحسين به محمد بن حنفيه فرمود: تو اول بدرگاه خداى عز و جل تضرع كن و از او بخواه كه حجر را براى تو بسخن آورد و سپس بپرس. محمد با تضرع و زارى دعا كرد و از خدا خواست و سپس از حجر خواست ‏(كه به امامت او سخن گويد) ولى حجر جوابش نگفت. على بن الحسين عليه السلام فرمود: اى عمو اگر تو وصى و امام مي بودى جوابت مي داد. محمد گفت: پسر برادر تو دعا كن و از خدا بخواه، على بن الحسين عليه السلام بآنچه خواست دعا كرد، سپس فرمود: از تو مي خواهم به آن خدائى كه ميثاق پيغمبران و اوصياء و همه مردم را در تو قرار داده است (همه بايد نزد تو آيند و به پيمان خدا وفا كنند) كه وصى و امام بعد از حسين عليه السلام را بما خبر ده. حجر جنبشى كرد كه نزديك بود از جاى خود كنده شود، سپس خداى عز و جل او را به سخن آورد و به زبان عربى فصيح گفت: بار خدايا همانا وصيت و امامت بعد از حسين بن على عليه السلام به على بن حسين بن على بن ابى طالب پسر فاطمه دختر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله رسيده است. پس محمد بن على (محمد حنفيه) برگشت و پيرو على بن الحسين عليه السلام گرديد.)

وجه جمعی که می توان بین این دو دسته روایات پیدا کرد این است که محمدبن حنفیه در ابتدا گمان می کند که امامت پس از امام حسین(ع) به او می رسد اما پس از احتجاج امام زین العابدین (ع) با او به امامت ایشان معتقد می شود و تا آخر بر همین اعتقاد باقی می ماند چنانچه در نقل آمده است :

قَالَ الصَّادِقُ (ع) : مَا مَاتَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَنَفِيَّةِ حَتَّى أَقَرَّ لِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ (ع) ‏(كمال الدين و تمام النعمة، ج1، ص36)   

(محمد بن حنفیه از دنیا نرفت تا اینکه به (امامت) علی بن حسین (ع) اقرار کرد.)

علامه مجلسی(ره) نسبت به این روایات اینگونه قضاوت نموده است که به مقام احتیاط و احترام نسبت به اولاد علی علیه السلام نزدیک تر است :

راجع به محمد بن حنفيه اخبار مختلفى وارد شده است، برخى از اخبار دلالت دارد بر جلالت قدر او، چنان كه ميان شيعه مشهور است و برخى دلالت دارد بر صدور بعضى از لغزشها از وى، مانند همين روايت ... ولى ممكن است اين منازعه و مخاصمه او با امام چهارم عليه السلام صورى و ظاهرى و بجهت بعضى از مصالح باشد كه مبادا ضعفاء شيعه بگويند محمد بن حنفيه از على بن الحسين عليه السلام بزرگتر و بامامت سزاوارتر است و نيز موضوع عقب‏نشينى او از همراهى با برادرش امام حسين عليه السلام ممكن است بدستور خود امام و بجهت بعضى از مصالح بوده و اما موضوع ادعاء مختار و طايفه كيسانيه امامت و مهدويت و غيبت او را، ظاهرا بدون رضايت او و بلكه بدون خبر و اطلاع او بوده است، و خلاصه نسبت به اولاد ائمه به نيكوئى سخن گفتن و يا سكوت كردن از نكوهش و طعن بهتر است، و خدا داناست. (به نقل از : اصول كافی، ترجمه مصطفوى،  ج‏2 ، ص:156)

 

·                     قیام مختار

مختار را باید یکی از شخصیتهای سیاسی پیچیده دانست. او که فرزند ابوعبید بن مسعود بن عمرو بن عمیر ثقفی صحابی است که در جریان یکی از نبردهای فتح ایران کشته شده بود، در سال نخست هجرت دیده به جهان گشود و در سال 67 ق به دست مصعب بن زبیر به قتل رسید. جنبش مختار پس از جنبش توابین شکل گرفت؛ جنبش توابین در سال64 ق شکست خورد و سلیمان صرد و دیگر رهبران آن کشته شدند و از آن پس بود که مختار با طرح دو شعار «یالثارات الحسین» و «یا منصور امت»، قیام خود را به سال 66 ق در کوفه علنی ساخت. در این میان آنچه بر قدرت مختار و طرفداران او می افزاید یکی جذب باقیماندگان قیام توابین و دیگری طرفداری ابراهیم بن مالک اشتر یعنی رهبر شیعیان مخلص کوفه از مختار بود.

هرچند ابراهیم اشتر در نبرد خارز در سال 67 ق توانست سپاه ابن زیاد را شکست دهد، اما در مجموع مختار نتوانست به وحدت و یکپارچگی مورد نظر خود دست یابد و در حالی که اشراف کوفه نسبت به درستی دعوی او در دوستی با اهل بیت تردید داشتند و نزدیکی او به موالی را برنمی تافتند و ازهمین روی گاه به مصفت بن زبیر کارگزار زبیریان در بصره چشم داشتند، غالیان هم که بخشی از طرفداران مختار را تشکیل می دادند با شیعیان میانه رو سازش نیافتند و در این میان عقاید تندروانه مختار نیز بر فاصله او با شیعیان و فاسله شیعیان و غالیان از همدیگر افزود و چنین بود که در نبرد مذار در همان سال 67 ق و پس از آنکه مختار ناگزیر شد به کوفه بازگردد و در دژ این شهر پناه گیرد ابراهیم اشتر، هم پیمان سابق، از یاری دادن به او خودداری ورزید و پس از طولانی شدن محاصره کوفه از سوی مصعب و انتخاب گزینه پیکار از سوی مختار، در نبردی که درگرفت مصعب به پیروزی رسید، مختار کشته شد و شمار فراوانی از یاران او که در برابر مصعب به تسلیم شده بودند قتل عام شدند.(حسین صابری، تاریخ فرق اسلامی،ج2 ص39)

قیام مختار در زمان امام سجاد علیه السلام اتفاق افتاد. شرایط سیاسی اجتماعی دوران امامت امام سجاد علیه السلام به گونه‌ای بود كه برای آن‌حضرت امكان فعالیتهای سیاسی و قیام مسلحانه علیه نظام اموی فراهم نبود و حتی تأیید و حمایت علنی از قیامهای مسلحانه علیه حكومت نیز به مصلحت آن حضرت و پیروانش نبود. حال برای اینكه دانسته شود آیا قیام مختار مورد تأیید ایشان و نیز ائمه بعدی بوده یا نه، برخی از روایات ذكر می‌شود:

1- عمر‌بن‌علی، فرزند امام سجاد علیه السلام می‌گوید: وقتی مختار، سرِ بریده ابن‌زیاد و عمر سعد را به نزد امام سجاد علیه السلام فرستاد، حضرت به سجده افتادند و در سجده شكر، خدا را سپاس گفتند؛

رجال الكشي مُحَمَّدُ بْنُ مَسْعُودٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي عَلِيٍّ عَنْ خَالِدِ بْنِ يَزِيدَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ زَيْدٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ:

أَنَّ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ ع لَمَّا أُتِيَ بِرَأْسِ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ وَ رَأْسِ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ خَرَّ سَاجِداً وَ قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَدْرَكَ لِي ثَأْرِي مِنْ أَعْدَائِي وَ جَزَى الْمُخْتَارَ خَيْرا (بحار الأنوار، ج‏45،ص344)  

 

2- روایت دوم از سدیر، یكی از یاران امام باقر(ع) نقل شده است:

رجال الكشي حَمْدَوَيْهِ عَنْ يَعْقُوبَ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ الْمُثَنَّى عَنْ سَدِيرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ (ع) قَالَ:

 لَا تَسُبُّوا الْمُخْتَارَ فَإِنَّهُ قَدْ قَتَلَ قَتَلَتَنَا وَ طَلَبَ بِثَأْرِنَا وَ زَوَّجَ أَرَامِلَنَا وَ قَسَّمَ فِينَا الْمَالَ عَلَى الْعُسْرَة (بحار الأنوار، ج‏45، ص343)  

(رجال كشى از امام محمّد باقر عليه السلام روايت مي كند كه فرمود: مختار را دشنام ندهيد. زيرا مختار: قاتلين ما خاندان را كشت، براى ما خونخواهى كرد، بيوه زنان ما را شوهر داد و در موقع عسرت و تنگدستى مال را در ميان ما تقسيم نمود.)

 

3- رجال الكشي مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ وَ عُثْمَانُ بْنُ حَامِدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَزْدَادَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ مُوسَى بْنِ يَسَارٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الزُّبَيْرِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ شَرِيكٍ قَالَ :

دَخَلْنَا عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ (ع) يَوْمَ النَّحْرِ وَ هُوَ مُتَّكِئٌ وَ قَالَ أَرْسِلْ إِلَى الْحَلَّاقِ فَقَعَدْتُ بَيْنَ يَدَيْهِ إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ شَيْخٌ مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ فَتَنَاوَلَ يَدَهُ لِيُقَبِّلَهَا فَمَنَعَهُ ثُمَّ قَالَ مَنْ أَنْتَ قَالَ أَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ الْحَكَمُ بْنُ الْمُخْتَارِ بْنِ أَبِي عُبَيْدٍ الثَّقَفِيُّ وَ كَانَ مُتَبَاعِداً مِنْ أَبِي جَعْفَرٍ (ع) فَمَدَّ يَدَهُ إِلَيْهِ حَتَّى كَادَ يُقْعِدُهُ فِي حَجْرِهِ بَعْدَ مَنْعِهِ يَدَهُثُمَّ قَالَ أَصْلَحَكَ اللَّهُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ أَكْثَرُوا فِي أَبِي وَ قَالُوا وَ الْقَوْلُ وَ اللَّهِ قَوْلُكَ قَالَ وَ أَيَّ شَيْ‏ءٍ يَقُولُونَ قَالَ يَقُولُونَ كَذَّابٌ وَ لَا تَأْمُرُنِي بِشَيْ‏ءٍ إِلَّا قَبِلْتُهُ فَقَالَ سُبْحَانَ اللَّهِ أَخْبَرَنِي أَبِي وَ اللَّهِ أَنَّ مَهْرَ أُمِّي كَانَ مِمَّا بَعَثَ بِهِ الْمُخْتَارُ أَ وَ لَمْ يَبْنِ دُورَنَا وَ قَتَلَ قَاتِلِينَا وَ طَلَبَ بِدِمَائِنَا فَرَحِمَهُ اللَّهُ .... رَحِمَ اللَّهُ أَبَاكَ رَحِمَ اللَّهُ أَبَاكَ مَا تَرَكَ لَنَا حَقّاً عِنْدَ أَحَدٍ إِلَّا طَلَبَهُ قَتَلَ قَتَلَتَنَا وَ طَلَبَ بِدِمَائِنَا (بحارالانوار، ج‏45، ص343)

(..از عبد اللَّه بن شريك نقل مي كند كه گفت: روز عيد قربان ما به حضور امام محمّد باقر عليه السلام كه تكيه كرده بود مشرف شديم. حضرت باقر فرمود: يك حَلّاق (شخصى كه سر مي تراشد) نزد من بياوريد. من در مقابل آن بزرگوار نشسته بودم كه ديدم پيرمردى از اهل كوفه به حضور آن حضرت آمد و دست امام باقر (ع) را گرفت كه ببوسد. ولى امام اجازه نداد. سپس حضرت باقر به او فرمود: تو كيستى؟ گفت: من حَكَم ابن مختار بن ابو عبيده ثقفى هستم. امام باقر عليه السلام دست خود را كشيد و او را كه با آن حضرت فاصله داشت آورد و نزديك خود جاى داد. وى به حضرت باقر گفت: خدا امور ترا اصلاح نمايد مردم در باره پدرم قيل و قال‏هائى دارند. ولى به خدا قسم آنچه كه تو بفرمائى حق همان است. امام باقر فرمود: چه مي گويند؟ گفت: مي گويند: مختار كذاب بود. ولى من هر چه شما بفرمائيد قبول دارم. امام محمّد باقر عليه السلام فرمود: سبحان اللَّه! به خدا قسم پدرم به من خبر داد كه مَهر مادرم از آن چيزهائى بود كه مختار فرستاد. آيا نه چنين است كه مختار خانه‏هاى ما را بنا كرد؟ و دشمنان ما را كشت؟ خونهاى ما را مطالبه نمود؟ خدا او را رحمت كند....خدا پدرت را رحمت كند! خدا پدرت را بيامرزد كه حق ما را نزد احدى نگذاشت. قاتلين ما را كشت و براى ما خون خواهى كرد.)

 

اما باید گفت در این روایت نكاتی وجود دارد كه قابل دقت و تأمل است:

الف) بر فرض صحت سند روایت، در متن روایت آمده كه مَهر مادر امام باقر(ع) را مختار پرداخته است. حال باید بگوییم:

 بنابر روایات، ولادت آن حضرت در سال 57ق (الارشاد، شیخ مفید، ج2، ص158) بوده و آن‌حضرت جدشان امام حسین(ع) را هم درك كرده و با ایشان در كربلا حضور داشته‌است. در اینصورت اینکه مَهر مادر امام باقر(ع) از پول مختار باشد، در حالیكه مختار در سال 65ق قیام كرده است، بعید به نظر می رسد. چراکه ظاهراً حین ازدواج مهر پرداخت شده است. اگر ازدواج مادر امام باقر (ع) را که موجب تولد حضرت گردیده است را تنها چند ماه قبل از تولد ایشان بدانیم، در نتیجه این ازدواج 9 سال قبل از قیام مختار بوده است.

ب) با توجه به فروتنی و تواضع حضرت آیا سزاوار است كه امام برای نشان دادن احساسات و علاقه خود پیرمردی را به طرف خود بكشاند؟!

ج) در منابع تاریخی خانه سازی مختار برای اهل بیت (ع) تأیید نمی شود. صرفاً آمده است مختار خانه‌های چند تن از قاتلان امام حسین(ع) را كه فرار كرده بودند، خراب كرد، از جمله خانه محمد‌بن‌اشعث، و از مصالح آن، خانه حجربن‌عدی را كه معاویه خراب كرده بود، بازسازی كرد. (مقتل الحسین، اخطب خوارزمی، ص202)

بنابراین احتمال جعلی بودن روایت وجود دارد.

 

4- مختار پس از آنكه دعوت خود را در كوفه علنی ساخت، گروهی از كوفیان ـ كه در رأس آنها افرادی چون عبدالرحمان‌بن‌شریح، سعید‌بن‌منقذ، سعر‌بن‌ابی‌سعر، اسود‌بن‌جراد كندی و قدامه‌بن‌مالك بودند ـ در پاسخ به ندای او دچار تردید شدند. سرانجام آنان تصمیم گرفتند هیأتی را به ریاست عبدالرحمان‌بن‌شریح به دیدار ابن‌حنفیه بفرستند تا جریان را با وی در میان گذارند  هیأت به طور بسیار سرّی در مدینه با محمد حنفیه ملاقات می‌كند و مسئله را مطرح می‌نماید. ایشان پس از شنیدن سخنان هیأت و گفتن سخنانی، در پایان می‌گوید:

قوموا بنا إلى إمامي و إمامكم علي بن الحسين‏(بحار الأنوار،  ج‏45، ص365)   

(برخیزید به سوی امامم و امامتان علی بن الحسین (ع) برویم)

 

محمد بن حنفیه آنان را مخفیانه به حضور امام سجاد(ع) می‌برد و وقتی گزارش محمد حنفیه تمام می‌شود، آن‌حضرت می‌فرماید:

يا عم لو أن عبدا زنجيا تعصب لنا أهل البيت لوجب على الناس موازرته و قد وليتك هذا الأمر فاصنع ما شئت (همان)

(ای عمو، اگر برده‌ای زنگی هم به پشتیبانی از ما اهل‌بیت(ع) قیام كند، حمایت از او بر مردم لازم است و در این مورد، من به شما ولایت دادم، هر طور صلاح می‌دانی عمل كن.)

 در ادامه روایت آمده كه آنها به یكدیگر می‌گفتند: زین‌العابدین و محمد‌بن‌حنفیه به ما اجازه دادند.

 

اگر بتوان دو روایت اول را به گونه ای توجیه کرد که دلالتی بر تأیید قیام مختار قبل از قیام ندارد، اما نمی توان از این روایت به راحتی عبور کرد مخصوصاً اینکه قبل از قیام است و حضار نیز صرفاً برای اذن خواهی از حضرت نزد او آمده اند.

 

همچنین روایاتی نیز وجود دارند كه بر ذم مختار دلالت می‌كنند. به این روایت بنگرید:

1- رجال الكشي مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ وَ عُثْمَانُ بْنُ حَامِدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَزْدَادَ الرَّازِيِّ عَنِ ابْنِ أَبِي الْخَطَّابِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ الْمُزَخْرَفِ عَنْ حَبِيبٍ الْخَثْعَمِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ:

كَانَ الْمُخْتَارُ يَكْذِبُ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ (ع) (بحار الأنوار، ج‏45،ص343)

آیت‌الله خویی در رد این روایت می‌گوید:

این روایت از نظر سند جداً ضعیف است، زیرا حبیب، راوی این حدیث، مجهول‌الحال است.( معجم رجال الحدیث، ج18، ص96)

عالمان رجال روایات دیگری نیز كه در ذم مختار آمده، یا از حیث سند ضعیف دانسته‌اند و یا با توجه به ضربات مهلكی كه مختار به امویان و زبیریان وارد كرد، ساخته و پرداخته علمای عامه و زبیریان دانسته‌اند و یا آنها را حمل بر تقیه امام گرفته‌اند.

به عنوان نتیجه بحث باید گفت: مختار از این حیث كه توانست قاتلان امام حسین(ع) را به سزای عملشان برساند و دل اهل‌بیت(ع) و در رأس آنها امام سجاد(ع) را خشنود كند، مورد تأیید و درخور دعا و طلب خیر و رحمت آن‌حضرت است. اما اینكه آیا اصل قیام وی در آن شرایط، مورد تأیید امام سجاد(ع) بوده باشد به ‌گونه ای كه قیام او به دستور و اشراف امام سجاد(ع) باشد، مطلبی است كه نمی‌توان از روایات به دست آورد. از طرفی هم با توجه به اقداماتی كه مختار برای خشنودی آنان انجام داد، بعید است كه آن حضرت در حق وی گفته باشد او كذاب و دروغگوست .

 

قیام های پس از عاشورا از منظر فلسفه تاریخ شیعی

اگر از نگاه فلسفه تاریخ بخواهیم عملکرد حضرات معصومین (ع) را مورد بررسی قرار دهیم، باید گفت که جریان امامت بعد از قیام اباعبدالله الحسین (ع) از موضع «قیام» به موضع «فرهنگی» تغییر یافت به گونه ای که امام حسین (ع) مقابله و نزاع دو جبهه حق و باطل را به نحو اکمل برای کل تاریخ به نمایش گذاشت، حال می بایست در مرحله بعد عقل و معرفت تاریخ ارتقاء پیدا کند. لذا امامان بعدی در صدد این بودند که معارف حقه الهی را گسترش دهند و در واقع به جبهه علمی و فرهنگی روی آوردند و هیچ یک از قیامهای نظامی را حمایت نکردند.

به عبارت دیگر قیام عاشورا بعد حماسی و عاطفی جامعه تاریخی شیعه را تکمیل کرد و پس از آن نوبت به بعد معرفتی و علمی می رسد که توسط صادقین علیهما السلام به نحو اتم صورت پذیرفت.

 منابع

 

1- قرآن کریم

2- محمد بن یعقوب کلینی ، کافی

3- محمد تقی مجلسی ، بحارالانوار

4- احمدبن علی صبرسی ، الإحتجاج

5- محمد بن علی بن بابویه قمی ، كمال الدين و تمام النعمة

6- محمد بن علی بن بابویه قمی ، امالی

7- محمد بن علی بن شهر آشوب ، مناقب

8- حسین صابری، تاریخ فرق اسلامی(2)

9- محمد حسین طباطبایی ، شیعه در اسلام

10- محسن شریفی ، مقاله « ائمه (ع) وقیامهای شیعی»

 

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:۱
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
ارسال نظرات
ناشناس
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
۱۴:۱۸ - ۱۹ بهمن ۱۳۸۹
۰
۰
بسیار عالی و مفید بود
لطفا از اینگونه مقالات با بیان ساده و محتوای عمیق بیشتر در اختیار کاربران قرار دهید
پاسخ
جدیدترین اخبار پربازدید ها