کد خبر: ۳۵۰۱۴۶
زمان انتشار: ۱۰:۵۶     ۲۳ آبان ۱۳۹۴
مروري بر مواضع سيد ابوالحسن حائري‌زاده پس از 28 مرداد و نيز ماجراي مرگ وي در آينه روايت يك دوست قديمي
به گزارش پایگاه 598، سخني است شايع كه «تاريخ نهضت‌ها را، غالباً طيف غالب آن نگاشته‌اند». اين ايده مطلق باشد يا نسبي، دست كم در‌باره دو رخداد تاريخي ِ ايران معاصر، يعني مشروطيت و نهضت ملي ايران صدق مي‌كند. به ويژه در رويداد دوم كه شلتاق تبليغاتي جبهه موسوم به ملي، مجالي براي رسيدن صداي ديگر طيف‌ها و شخصيت‌هاي مؤثر دراين واقعه تاريخي، باقي نگذارده است. بي‌ترديد شادروان سيد ابوالحسن حائري‌زاده، همرزم شهيد آيت‌الله سيد‌حسن مدرس و از مخالفين ديرين رضاخان و فرزندش، ازجمله چهره‌هاي مؤثر در ايجاد زمينه براي نهضت ملي ايران به شمار مي‌رود. فعاليت‌هاي او و همراهانش به ويژه در مجلس پانزدهم و مخصوصاً استيضاح تاريخي دولت محمد ساعد مراغه‌اي- آن هم در دوراني كه آقاي دكتر مصدق در بازنشستگي سياسي به سر مي‌برد- از فرازهاي شاخص مبارزات او به شمار مي‌رود. در ادوار شانزدهم و هفدهم مجلس نيز تا زماني كه جريان نهضت ملي به دور از فردگرايي به راه خود ادامه مي‌داد، او نيز با تمام توان از آن حمايت مي‌كرد و آنگاه كه زياده‌خواهي‌هاي قانوني دكتر مصدق را به زيان نهضت و عامل فروپاشي آن يافت، در برابر وي رويه‌اي انتقادي در پيش گرفت. او پس از رويداد 28 مرداد نيز از رويه اصولي خويش دست نكشيد كه انتقاد صريح از شاه و نيز اعتراض به پنهانكاري‌ها و دروغ‌هاي دستگاه امنيتي شاه در‌باره نحوه دستگيري و شهادت فدائيان اسلام به ويژه شهيد سيد عبدالحسين واحدي از جمله مصاديق آن به شمار مي‌رود. پس از اتمام هجدهمين دوره از مجلس شوراي ملي، نه شاه تاب تحمل عنصري چون او را در مجلس داشت و نه او ديگر مايل بود كه درچنان جمعي حضور داشته باشد. با اين همه مراقبت‌هاي امنيتي و تهديد دوستان و مصاحبان وي از سوي ساواك تا پايان حيات وي، همچنان برقرار بود كه شرحي از آن در خاطرات حسين مكي آمده است. خاطرات و تحليل‌هايي كه پيش روي داريد، ترسيم‌گر واپسين ساليان حيات حائري‌زاده و عقايد وي در اين دوره است. اين مقال با اذعان به اينكه هيچ شخصيت تاريخي را نمي‌توان عاري از خطا دانست، براي شكسته شدن سكوتي كه در طول سال‌ها از سوي حاميان دكتر مصدق برقرار شده و در سالگرد درگذشت حائري‌زاده، به حضورتان تقديم مي‌شود. اميد مي‌برم كه اينگونه ياد‌آوري‌ها، موجب پژوهش‌هاي مفصل‌تري از سوي تاريخ‌پژوهان منصف در باب اينگونه موضوعات گردد.

به حائري‌زاده بگوييد جلوي زبانش را بگيرد!

همانگونه كه در فرازهاي فوق اشارت رفت، سيد‌ابوالحسن حائري‌زاده در پي اتمام دوره نمايندگي، خانه‌نشيني اختيار كرد و تنها درمنزل شخصي خويش، به گفت وگو با برخي دوستانش درباره مسائل جاري كشور مي‌پرداخت. با اين همه زبان صريح و تند حائري‌زاده، همچنان شاه را آماج انتقادات صريح خويش قرار مي‌داشت و اين امر از ديد جاسوسان ساواك پنهان نمي‌ماند، تا جايي كه آنها در مواردي چند با دستگير و شكنجه كردن دوستان حائري‌زاده، عملاً به وي پيام دادند كه درخانه خود نيز حق اظهار نظر درباره مسائل كشور را ندارد. حسين مكي در اين باره مي‌گويد:

«يك شب سپهبد كمال رئيس اداره دوم ستاد ارتش به من تلفن كرد كه: به رفيقتان بگوييد جلوي زبانش را بگيرد، چون مأموران ركن دوم ما و مأموران ساواك كه در منزلش حضور مي‌يابند، گزارش مي‌دهند و اسباب زحمتش خواهد شد. وقتي موضوع را با وي در ميان گذاشتم و از ايشان خواستم ملاحظه كند و مطالب تند بر زبان نياورد كه براي حياتش خطر دارد، گفت: اشتباه مي‌كنيد، اگر من انتقاد نكنم و بد نگويم تصور مي‌كنند ترسيده‌ام و در آن صورت برايم خطر دارد و البته توصيه من و سپهبد كمال مؤثر واقع نشد، لذا ساواك براي آنكه مردم را بترساند تا به منزلش نروند، چند نفر از افراد را موقع خروج از منزل حائري‌زاده جبراً به داخل جيپ انداخت و به خارج از شهر برد و پس از آنكه لباس آنها را در‌آورد و آنها را كتك مفصلي زد در بيابان رها و به آنها گوشزد كرد اگر دو‌باره به منزل حائري‌زاده برويد شما را خواهيم كشت! به‌طوري كه در يك شب دكتر جناب‌زاده خواهرزاده حائري‌زاده را موقع خروج از منزل وي گرفتند و او را بين اوين و ونك بردند و در بيابان مضروب و لخت رهايش كردند! يك شب ديگر هم سيدي را با لباس روحانيت به نام كشميري كه صاحب مسافرخانه‌اي در كوچه خدابنده‌لوها در باغچه علي‌جان بود، جلوي منزل حائري‌زاده گرفتند و بين فيروزآباد و شهرري به همان ترتيب رها كردند!با اين كيفيت اشخاص كمتر به منزل حائري‌زاده رفت و آمد مي‌كردند. در بعضي مواقع هم حائري‌زاده به منزل قائم‌مقام‌الملك رفيع واقع در كوچه برلن مي‌رفت و در آنجا هم معمولاً از طبقات مختلف جمعي حضور داشتند. حائري‌زاده از هر دري كه صحبت به ميان مي‌آمد پاي هيئت حاكمه و دربار را به ميان مي‌آورد. چند مرتبه هم قائم‌مقام‌الملك رفيع به من اظهار كرد هر بار كه به منزل آقاي حائري‌زاده مي‌روم از ايشان خواهش مي‌كنم جلوي زبانشان را بگيرند كه برايشان خطرناك است، ولي مؤثر واقع نمي‌شود. حائري‌زاده گذشته از اين نوع انتقادات، در ايام نوروز به عنوان تبريك عيد كارت‌هاي چاپي براي دوستان و آشنايان مي‌فرستاد.»

انتقام‌جويي شاه از حائري‌زاده در دوران ابتلاي او به سرطان

شاه كه از رفتارها و اظهارات حائري‌زاده نسبت به خود و پدرش در ادوار گوناگون حيات سياسي وي، دل پري داشت و جلوه‌هايي از كينه‌جويي خود را نيز قبلاً نسبت به وي نشان داده بود، در مقطع ابتلاي وي به سرطان خون، از عزيمت وي به سفر استعلاجي ممانعت كرد. اين ممانعت موجب گشت كه اين بيماري با سرعت رشد كند و عملاً معالجات در مورد وي بي‌اثر گردد. شاه پس از اطمينان از آنكه معالجات حائري‌زاده در خارج، موجب بهبودي وي نخواهد شد، به مسافرت وي رضايت داد. حسين مكي اين بخش از حيات دوست قديمي خويش را اينگونه روايت مي‌كند: «در سال 1349 كه حائري‌زاده دچار ناراحتي مزاج شده بود، تصميم گرفت براي معالجه به اروپا مسافرت كند. لاجرم درخواست گذرنامه عادي كرد. مدتي مرتباً به اداره گذرنامه مراجعه كرد و هر بار به او مي‌گفتند: درخواست را به اداره اطلاعات فرستاده‌ايم و هنوز برنگشته است. حدود چند ماه او را سر دوانيدند تا بالاخره به او فهماندند ممنوع‌الخروج است و دستور هم از طرف محمدرضا شاه صادر شده است. نامه‌اي شديد خطاب به شاه نوشته بود، ولي قبل از ارسال متن آن را براي مشاوره به سيد‌جلال تهراني كه با هم خيلي دوست بودند، داد و سيد جلال به او گفته بود: اين نامه مشكل شما را حل نخواهد كرد و كار بدتر خواهد شد. به من هم اين نامه را نشان داد كه در آن خطاب به شاه نوشته بود: «در كدام كشور جهان سراغ داريد كه فردي از اتباعش بخواهد مسافرت كند و شخص اول مملكت اعم از شاه يا رئيس‌جمهور بايد اجازه بدهد برود يا نرود؟! اشخاص اگر ممنوع‌الخروج باشند، بايستي دادستان يا مراجع قضايي كشور چنين حكم ممنوعيتي را صادر كرده باشند!» بالاخره در اثر توصيه سيد جلال تهراني و من از ارسال نامه خودداري و به‌طور خصوصي اقدام كرد. از قرار اطلاع، سيد جلال تهراني كه با شاه ارتباط داشت، كسالت حائري‌زاده و لزوم مسافرت وي را به خارج از كشور با او در ميان گذاشت و چون بسيار زبان‌آور و حراف بود، اندكي از كينه شاه كاست و به موازات اين مذاكرات، اردشير زاهدي وزير خارجه هم با شاه مذاكره كرد و سرانجام اجازه داده مي‌شود حائري‌زاده براي معالجه به خارج از كشور سفر كند. متأسفانه چند ماه معالجه حائري‌زاده كه مبتلا به سرطان و كمبود گلبول سفيد خون شده بود، عقب مي‌افتد و كار از كار مي‌گذرد و البته اگر چند ماه زودتر رفته بود ممكن بود با تزريق چند ماه يك بار خون مرگش چند سالي به تأخير بيفتد، اما چنين نشد و مرگ زودرس به سراغش آمد.»

روايت حائري‌زاده از رفتار مصدق دربه رسميت شناختن اسرائيل در واپسين روزهاي حيات

حسين مكي از جمله دوستان صميمي و قديمي حائري‌زاده است كه در واپسين روزهاي حيات و در سفر استعلاجي، او را ملاقات و از حالات وگفته‌هاي او در اين دوره، گزارشي خواندني ارائه كرده است. مكي كه در آغاز، در هتلي درپاريس حائري‌زاده را ملاقات كرده، شمه‌اي از گفت و شنود‌هاي خود در آن ديدار آغازين را به رشته تحرير درآورده است. در آن روزها حمله انگليس، فرانسه و اسرائيل به مصر، بهانه‌اي بود تا حائري‌زاده ضمن ابراز انزجار خود از اين رويداد، روايتي از نحوه به رسميت شناختن دولت اسرائيل در ايران و نيز رفتار دكتر مصدق در عدم باز‌پس‌گيري آن مطرح كند:

«دو سه ساعت نزد او بودم. در آن موقع صحبت از حمله انگليس، فرانسه و اسرائيل به مصر به ميان آمد. حائري‌زاده در مجلسه دوره شانزدهم چندين بار به اسرائيل حمله و وجود آن كشور را در خاورميانه به سرطاني تشبيه كرده بود. ناگفته نماند جبهه ملي هم به من كه دبير جبهه ملي بودم مأموريت داده بود در مجلس نظر جبهه ملي را نسبت به شناسايي دولت اسرائيل از طرف دولت ايران اعلام و اعتراض كنم. من هم اين كار را كردم كه در صورت مذاكرات مجلس منعكس است. حائري‌زاده اظهار كرد در دوره شانزدهم جبهه ملي نسبت به شناسايي اسرائيل معترض بود و فكر مي‌كرديم وقتي دولت دكتر مصدق روي كار مي‌آيد اين شناسايي را پس مي‌گيرد، چون نظر جبهه ملي اين بود و ديديم وقتي جرايد به دكتر مصدق اعتراض كردند چرا شناسايي را پس نمي‌گيريد، جواب داده بود دوفاكتو شناخته شده است و پس نگرفت! امروز مي‌بينيم همين اسرائيل با دولت مسلمان مصر و اعراب چه مي‌كند و طوري با عصبانيت اين جملات را ادا كرد كه به ايشان گفتم: «آقا! عصباني نشويد. خودتان را ناراحت نكنيد، چون براي سلامتي شما خوب نيست» و زمينه صحبت را از جنگ مصر به مطالب ديگر كشاندم. پس از مدتي حائري‌زاده گفت: «خانم بالا تنهاست، شما هم خسته‌ايد. خوب است برويد و استراحت كنيد.» گفتم: «بهترين استراحت‌ها مصاحبت با شماست.» گفتند: «من هم البته بايد استراحت كنم. كمك كنيد روي تختم بخوابم.» ناچار پس از اينكه روي تخت دراز كشيدند خداحافظي كردم و بيرون آمدم.»

حائري‌زاده در واپسين روزهاي حيات

پيشرفت بيماري سيد‌ابوالحسن حائري‌زاده و وخامت حال وي موجب گشت كه وي از هتل به بيمارستاني در پاريس منتقل شود. مكي در آن روزها نيز دوست قديمي خويش را تنها نگذاشت و تصميم گرفت تا پايان حيات او را همراهي كند. روايت وي از آخرين روزها و ساعات حيات حائري‌زاده تا فرارسيدن مرگ او، خواندني و يگانه است: «چندي بعد، حائري‌زاده به دليل وخامت حال، از هتل به بيمارستان منتقل شد. ما نيز سريعاً خود را به بيمارستان رسانديم. پس از استفسار از دفتر بيمارستان يكسر به اتاق حائري‌زاده وارد شديم. ايشان روي تختخواب نشسته و تكيه داده بود. وقتي مرا ديد تبسمي كرد و گفت با زحمتي از تختخواب پايين آمدم كه سر چمدان بروم، ولي وسط اتاق ماندم. وقتي كمك خواستم آنها هم به پليس تلفن زدند و بالاخره سر از بيمارستان در آوردم! به محمود گفتم بهتر است پرونده ايشان را از بيمارستان امريكايي پاريس بگيريد و بياوريد كه پزشكان اين بيمارستان از سوابق بيماري اطلاع داشته باشند. محمود اظهار داشت اينجا هم آزمايش‌هايي خواهند كرد و غفلت كرد پرونده را بياورد. محمود دنبال كار خود رفت و من نزد حائري‌زاده ماندم. ساعت چهار و نيم، پنج دو سه نفر پزشك و پرستار به سراغ حائري‌زاده آمدند. دستور آزمايش خون و ادرار دادند. تا غروب آنجا ماندم و به هتل مراجعت كردم. صبح به‌اتفاق خانم به بيمارستان رفتيم. حائري‌زاده حالش خوب بود و حرف مي‌زد. بعد از صرف غذا مجدداً به بيمارستان مراجعت كردم و تا غروب در بيمارستان بودم و روي صندلي پهلوي او نشسته بودم يا قدم مي‌زدم و در‌باره امور مختلف گفت‌وگو مي‌كرديم. غروب از نزد ايشان رفتم. صبح فردا، يعني شنبه به بيمارستان آمدم. حائري‌زاده گفت خوب است به دخترم پروين كه زبان فرانسه را هم خوب مي‌داند تلفن كنيد به پاريس بيايد، هم كمك كند و هم مترجمي مرا به عهده بگيرد، چون شما فردا براي عمل چشم به بلژيك مي‌رويد و اگر نرويد وقت رزرو شده از دست مي‌رود و معطلي ديگري براي وقت مجدد گرفتن خواهيد داشت. گفتم تا شما بهبود حاصل نكنيد و از بيمارستان خارج نشويد نزد شما خواهم ماند، ولي شب به تهران به فرزندان ايشان تلفن كردم و گفتم آقاي حائري‌زاده ميل دارند دخترشان بر بالينشان باشد. روز بعد، يعني پنج‌شنبه حائري‌زاده ديگر قادر به تكلم نبود و غالباً در حالت اغما به‌سر مي‌برد، چون وضع ايشان رو به وخامت رفته بود زارع پسرش به دكتر رضا بقايي يزدي در وين كه در يكي از بيمارستان‌هاي آنجا مشغول به كار و از منسوبان حائري‌زاده بود اطلاع دادند كه فوراً خود را به پاريس برساند. وي روز جمعه وارد پاريس شد و مستقيماً به بيمارستان آمد و دائماً مراقب حال حائري‌زاده بود.

دو سه روز بدين منوال گذشت. نمي‌دانم شنبه يا يك‌شنبه بود كه حائري‌زاده به هوش آمد و كمك خواست او را بنشانند. نشست و دو ركعت نماز خواند و سر بر بالين نهاد و ديگر به هوش نيامد تا چند ساعت بعد كه دار فاني را وداع گفت.»

وصيت حائري‌زاده درباره تغسيل و تكفين خود براساس احكام اسلامي و شيعي

مكي پس از تمديد سفر خود تا پايان حيات دوست ديرينش، تصميم مي‌گيرد كه بنا بر وصيت حائري‌زاده و نيز علايق ديني خود، شرايط تغسيل و تكفين و تدفين وي را بر اساس احكام اسلامي و شيعي به انجام برساند. اين امر بنا بر وصيت حائري‌زاده در پاريس صورت مي‌گيرد و جسد وي نيز در همان شهر دفن مي‌شود. او در‌باره چگونگي غسل و دفن حائري‌زاده در پاريس مي‌نويسد:

«براي تغسيل، كفن و دفن سؤال كرديم كه در پاريس چه كسي اين تشريفات را انجام مي‌دهد. گفتند شخصي به نام شيخ محمد الجزايري است و اين قبيل امور مربوط به مسلمين را انجام مي‌دهد و البته اهل تسنن است. سراغ گرفتيم كه كدام روحاني شيعه در پاريس زندگي مي‌كند كه اين امور شيعيان را تكفل مي‌كند. گفتند شخصي به نام آقاي روحاني هست كه از طرف مراجع روحاني قم در پاريس امور عقد، نكاح و طلاق را انجام مي‌دهد. با تلفن با ايشان تماس گرفتم و خود را معرفي كردم و جريان فوت مرحوم حائري‌زاده را در ميان نهادم و از ايشان خواستم امور مربوط به تغسيل، نماز، كفن و دفن را تقبل كند. ايشان با وجودي كه تا آن موقع به اينگونه مبادرت نكرده بود، ولي چون حائري‌زاده را مي‌شناخت و آن مرحوم را يكي از مردان بزرگ تاريخ ايران و مخصوصاً همرزم مدرس مي‌دانست به اظهار خودشان براي اولين مرتبه تغسيل جنازه، نماز خواندن و ساير تشريفات لازم را به عهده گرفت.

بعداً سنگ قبري را كه در رم تهيه شده بود به پاريس آوردند و بر گور آن مرحوم نهادند.

لازم به ذكر است حائري‌زاده در همان روزهاي اولي كه در بيمارستان بستري شدند به من اظهار كردند مقبره‌اي در بهشت‌زهرا خريده‌ام، ولي اسلام مي‌گويد حمل جنازه از شهري به شهر ديگر جايز نيست و مسلمان هر جا فوت كرد همان جا بايد دفن شود. بنابراين اگر فوت كردم بايستي در همين جا دفن شوم و طبق وصيت ايشان جنازه به تهران حمل نشد و در همان پاريس دفن شد.»

و كلام آخر

جايگاه سيد‌ابوالحسن حائري‌زاده در نضج‌گيري نهضت ملي ايران و زمينه‌سازي براي رشد و توفيق آن و نيز مواجهه با انحراف آن توسط برخي داعيه‌داران، از فصول در خور خوانش در تاريخچه اين رويداد تاريخي است. بايد اذعان كرد كه اين فصل بر اساس اغراض عمدتاً گروهي و جناحي، مورد غفلت قرار گرفته است. اميد آن است كه به مدد پژوهندگان بي‌طرف تاريخ معاصر ايران، اين غفلت جبران و اين نقيصه برطرف گردد.


نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها