کد خبر: ۵۱۵۱۹۰
زمان انتشار: ۱۸:۲۷     ۰۶ اسفند ۱۴۰۰
اثری ضدزیبایی‌شناسی که هیچ نسبت و تناسبی با جنگ ندارد. نگاهی هم که به شکل دسته و گروه دارد، نسخه دسته هزارم «هفت سامورایی» است که برای جنبش‌های فمینیستی سینه می‌زند. دوربین در آغاز فیلم حتی منطق خواب دیدن را هم نداشته و سوبژه نمی‌سازد. فیلم حرف و حدیث‌های خاله زنکی پشت جبهه را بهتر می‌فهمد تا خط مقدم و ذات جنگ را. فیلمنامه‌اش ناخواسته ضدزن و عمدا با سویه‌های کمرنگی، ضدمرد است.

به گزارش پایگاه خبری 598 به نقل از پایگاه خبری تحلیلی فرهنگ نویس،

فرهنگ نویس/آریا باقری
نمره فیلم: بی‌ارزش


«دستهٔ دختران» از آن دست فیلم‌های موضع‌محوری است که سخنان زیادی برای گفتن دارد اما لال است. فیلمی ضدارزشی، تُهی و توهین‌آمیز از روایت جنگ دفاع‌مقدسی که بیشتر سستی و رِکاکَت جبهه خودی را نشان می‌دهد. تجسم یک جهان عاری از تسلط و تسخیر جنسِ مرد، بدون درگیری جنسیتی در جبهه تا خلأ کمبود نیروی جنگنده زن را در خط مقدم پوشش دهد. این شکل موضع‌گیری، درست است اگر بتواند با آگاهی از روایت جنگی، اثری خوش‌ساخت بسازد دیدنی‌است اما مبنا و بستر تاریخیش را نفی کرده و تماما خودرا فدای موضع فمینیستی و بی‌منطق خود کرده‌است. چرا که در آن برهه از تاریخ دفاع مقدس، اصلا نگاه جنسیتی به این مساله که چه‌کسی برای جنگ جلو برود و چه کسی عقب برود مطرح نبوده‌ و اساسا نوع ساز و کار جنگ از پیش مشخص بوده است. فیلم با زیرمتن فمینیستی‌اش گمان می‌کند می‌تواند ساختار جنگ را با وجود زنان در خط مقدم قشنگ‌تر کند. درحالی‌که نمی‌داند چیزی که موجب تحریف تاریخِ واقعیِ جنگی معاصر می‌شود قشنگی‌ای صورت نمی‌دهد؛ مگر آن‌که به زبان سینما باشد - که حتی زبان سینما را هم نمی‌شناسد !

فیلم سرشار از اسلومویشن‌های بی‌جا و  ناکارآمد است که عدم وحدت مکانی و روایی‌اش را به رخ می‌کشد. براستی آن‌ها دقیقا کجا هستند؟ از کجا می‌آیند و به کجا می‌روند؟ اگر مسالهْ تیترزدن است که دیگر زبان سینما لازم نیست. مهم این است که دوربین بتواند مکان و زمان را از گسست درآورده و آن‌را تبدیل به فضا کند. روایت نداشتهٔ فیلم حتی به حادثۀ اولیه هم درست وارد نمی‌شود تا دریابیم قرار است از دل این اتفاقات ریز و درشتِ(مثلا) زنانه به چه‌چیزهایی برسیم. فیلمنامه اصلا سیر ندارد که قائل بر تشخیص‌باشد. از این‌رو مخاطب نمیداند دقیقا ماجرا چیست و در کجای سیر این رویدادها قرار دارد. آیا در نقطۀ اوجش است؟ پایانش است؟ آیا گره باز شده است یا نه؟ اصلا گره چه بوده است؟ فیلم نه جبهه خودی‌اش مشخص است نه غیرخودی‌اش و حتی خرمشهرش هم خرمشهر نیست - بلکه ویرانی‌هایی به اسمش خرمشهر است. و هیچ تشخص مکانی - ولو اندک مانند وانت‌بارِ نخست فیلم- هم به مخاطب نمی‌دهد.

اگر «ویلایی‌ها» از دل یک اشتراکِ موضع، موضوعی نوین و کمتر دیده شده را شرح می‌داد؛ اینجا با گل‌به‌خودی به فیلم «ویلایی‌ها»، افتراق و انفصال سوژه از هنرمند و عواملش را مواجهیم. فارق از اینکه شخصیت‌ها زیست جبهه - مخصوصا خط مقدم - را نداشته و  به‌زور سعی‌دارند دیده شوند تا اصطلاحا حق خودرا بستانند. آن‌هم از چه کسانی؟ از مردانی که شوهران و برادران خود بوده و برای راحتی و آسایش آن‌ها به جنگ با عراق رفته‌اند؟ جالب‌است حتی اگر این مسأله تا عاق والدین‌ دختران و زنان پیش رود آنها مخالفتی ندارند. گویی بیشتر آن‌ها در صدد اثبات خودسری، خودرأیی و گستاخی‌ِ خود در محیطی جنگی هستند  تا کمک کردن به دیگران. آن‌ها هنوز فلسفهٔ خانواده را درنیافته‌اند سپس چطور تصمیم گرفتند به‌یکباره برای دشمن قدعلم کنند؟ فیلم با موضعی فمینیستی - و امروزی - که از سر یک لجاجت مذبوحانه بیشتر معترض آن است که چرا جای آن‌ها در جنگ نیست، در زیر خمپاره‌های دشمن، هنوز درگیر نزاع های تبعیض جنسیتی‌است. اسم گروه خود را هم مانند یارکشیِ دختران دببرستانی گذاشته‌اند: دستهٔ دختران.

کدام دسته؟ کدام فردیت؟ کدام جمعیت؟ در سینما اساسا آنچه که دیدنی است ملاک است. مخاطب در پردۀ آغازین فیلم صرفا آن‌ها را وبال گردن دیگر رزمندگان می‌بیند. تمامیِ دردشان گویا این است که به خردسالانه ترین وجه ممکن با موضع‌های دهان پرکنِ حمایت از زن، عمدا نقش خودرا پررنگ نشان دهند تا بیشتر دیده شوند. از قضا این میلِ به دیده‌شدنْ ناخواسته وجهۀ ایثار و کوشش‌های زنان رزمنده در پشت جبهه را تخریب می‌کند. چنانکه وقتی «سیمین» می‌گوید «این اسلحه ناموس ماست»؛ سؤال پیش می‌آید که چگونه ناموس او شده است؟ این روند ناموس شدن سیر می‌خواهد و باید مشخص شود که این میزان غیرت روی اسلحه از کجا ریشه‌گرفته. آن‌هم برای «سیمین» که حتی یک تیر هم نمی‌زند و اصلا به خط مقدم نمی‌رسد که بخواهد اسلحه برایش ناموس شود؟ فقط گویا به دیگران (احتمالا به دروغ) گفته می‌شود که آن‌ها دوره دیده‌اند درحالیکه حتی بلد نیستند بدرستی کمربند تیر را خالی کنند و در خشاب بگذرانند، مدل خمپاره هارا هم نمی‌دانند و پشت خط مقدم در آن بحبوحهٔ جنگ به موهای خود گیر می‌دهند و یکدیگر را «بی‌حیا» خطاب می‌کنند و یا احیانا به شوهرهای خود از راه دور تیر بزنند. گویی پشت جبهه برایشان مدخل خاله‌زنک‌بازی و لوس بازی شده که بیشتر دارند از کیان خانواده فرار می‌کنند.

فیلم اصلا مبنای جنگ دفاع مقدس را نفهمیده است و صرفا از جنگْ تیراندازی و سنگرگیری را فهمیده‌است. حال با یک موضعِ نازل فمینیستی وارد گود روایت شده است. جالب‌است «دسته دختران»‌ شان در جبهه، عضوی زائد جلوه می‌کند و همچنان یک ساعت از فیلم می‌گذرد اما هنوز هیچ کنش و اقدام مثبتی آن‌ها انجام نداده‌اند. زنانی با مرام دختران هفده‌ساله که به جنگ می‌روند تا به سربازان مرد توهین کنند و با آن‌ها شوخی‌های دبیرستانی کنند. دخترانی که  از وضع موجود معترض‌اند اما با یکدیگر چنان شوخی می‌کنند که انگار نه انگار جنگ است. انگار خودشان که خانواده‌شان را رها کردند تا مثلا به مملکت خدمت کنند چه ثمرهٔ مثبتی در جنگ داشتند.

«منیره قیدی» گویا به او برخورده که در «ویلایی‌ها» دائما زنانش منتظر شوهران‌شان در پشت جبهه بمانند از این رو با این فیلم آمده که خلأ این ایدئولوژیِ تحمیلی و تحمیقی را پوشش دهد. لذا از خط مقدم صرفا گرد و خاک و نعره زدن و فرار را دریافته و حتی از ماجرای «الکترا» ی سوفوکل هم که در داستانی تراژدی علیه زنان جهادگر در جبهه سوءاستفاده می‌کند نشان می‌دهد که سمپات درستی نسبت به حتی دسته دختران خودش نیز ندارد. روایت فیلم حتی پشت شخصیت هایش قرار نگرفته و آن‌ها را در دل جنگ تنها می‌گذارد. از قضا منطق دخترک نوجوانِ فیلم که از میانه‌های فیلم نزد زخمی‌ها می‌ماند بیشتر از شخصیت لوس و ملالت‌بار  «یگانه» و «سیمین» و «وجیهه» ملموس می‌شود تا آن‌ها که نه جبهه را می‌شناسند، نه‌مرام جنگ و نه رزمندگی را.

حتی مشخص نمی‌شود که مختصات جغرافیایی و مکانیِ این دژ کجاست؟ جالب است یگانه می‌گوید که «من تنها می‌روم اگر تا ده دقیقۀ دیگر دیر کردم شما بیایید» مگر گروگانگیری است؟ او چه درک و تصوری از ارتش بعث دارد که گمان می‌کند اگر تا ده دقیقه دیر کرد آنها می‌توانند بیایند و او را نجات دهند؟ جالب اینجاست که دوربین بعد از ادعای اینچنینیِ شبه‌شخصیت «یگانه»، حتی با او وارد دژ هم نمی‌شود، اورا تنها گذاشته، ترسیده و ترجیح می‌دهد با یک شخصیتِ تختِ فرعی‌اش «وجیهه» سیگار دود کند.

شخصیت «فرشته» اش نیز عملا دست و پا گیر مردان رزمنده است. چنانکه اورا با دروغ از سرخود باز می‌کنند اما سرانجامِ اوْ بسیار منطقی‌تر از دیگر شخصیت‌هاست. وقتی او جنازه شوهرش را از حلقۀ ازدواجش شناسایی می‌کند حال می‌توان برای سیر این شخصیت آغاز و پایانی درنظر گرفت که بگوییم او در اصل برای یافتن نامزدش به جبهه آمده بود و دست آخر با جنازهٔ او به عقب برگشت اما همچنان نمی‌توانیم به شخصیت او بُعد دهیم.

براستی این چه رزمندۀ دوره دیدۀ لوسی است که با خانواده‌اش از سر  لجاجت به جبهه می‌آید، عاق می‌شود و آخ نمی‌گوید. که چه؟ که صرفا رزمندهٔ دختری ببینیم که جبهه خالی از جنس مونث نباشد؟ تا مثلا بگوییم چرا مردها در جنگ بله و زنها نه؟ فیلم در روایتش پیاز داغ زیاد می‌کند آن‌هم به قیمت تحریف تاریخ تا مثلا برای زنان آبرو بخرد (که بدتر درحال کور کردن چشم زنان یاری‌گر پشت جبهه است) از طرفی روایت جبهه‌اش نیز با مکث و من‌من شخصیت هایش همراه است.

اثری ضدزیبایی‌شناسی که هیچ نسبت و تناسبی با جنگ ندارد. نگاهی هم که به شکل دسته و گروه دارد، نسخه دسته هزارم «هفت سامورایی» است که برای جنبش‌های فمینیستی سینه می‌زند. دوربین در آغاز فیلم حتی منطق خواب دیدن را هم نداشته و سوبژه نمی‌سازد. فیلم حرف و حدیث‌های خاله زنکی پشت جبهه را بهتر می‌فهمد تا خط مقدم و ذات جنگ را. فیلمنامه‌اش ناخواسته ضدزن و عمدا با سویه‌های کمرنگی، ضدمرد است. مردان روایتش بی‌رگ، سست‌عنصر و غیرمنطقی هستند تا زنان‌شان با این توجیه، مشکلات روانی و خانوادگی خودرا در پوشش جبهه استتار کنند و از خانه فرار کنند. مثل «یگانه» که فرارش از خانه - و خود - (مثلا) دلیلی شخصی دارد و از برای جبهه و جنگ نیست. چون جبهه اصلا دغدغه‌اش نیست که صرفا بخواهد از خانه دور باشد. فارق از اینکه مشخص نمی‌شود اصلا دردش چیست. او بیشتر مشغول پوشش‌دادنِ مشکل شخصی‌اش در بستر جنگ است.

این چه دوره دیده ایست که اینطور مثل عقب‌مانده‌ها در جنگ رفتار می‌کند و کولی‌بازی به سبک زنان تهرانی - آن‌هم نه با لهجۀ جنوبی ! - در می‌آورد؟ اگر پایش به کلوخی نمی‌گرفت و بر زمین نمی‌افتاد براستی چه کسی در برابر ورجه وورجه کردن‌های بی‌اساس‌اش - با بازی تصنعی و کاملا یخ‌زدهٔ «نیکی کریمی» که کمدیِ ناخواسته‌ می‌شود - نقطه می‌گذاشت؟ «یگانه» بی‌تمبوره میرقصد و تیر نخورده زخمی می‌شود و با خود مشکل روانی دارد. این چه مدل دوره دیدن نظامی است؟ آیا آموزش‌های سخت نظامی را به اشخاصی می‌دهند که قبل از آنکه آموزش بینند دچار اختلالات روانی هستند؟ (حال بماند که نمی‌دانیم ماجرای فرزندان او قبل از تمرینات جنگیش بوده یا بعد از آن). از آن مهم تر معلوم هم نیست که چگونه برسر مزار دو فرزندش می‌رسد. اینکه آن دو کودک چگونه و چرا کشته می‌شوند بماند (که گمان می‌رود هدفمند و تروریستی بوده). اما اینکه آیا مبنای سفر شبه‌شخصیت «یگانه» بازدید از مزار فرزندانش بوده یا خدمت رسانی به مردم مصیبت دیدۀ مثلا شهر خرمشهر (چون در فیلم نه شهر مشخص می‌شود نه مردمانی) جای سوال دارد و شخصیت‌اش را دو رو می‌کند. حتی اجرای لهجه‌اش نیز تصنعی و مازوخیستی است و انگار در تقلا برای انجام ادای جملاتش است.

نوع برخورد آن دسته با اسیر عراقی هم سطحی، لوس، دخترانه و خاله‌زنک است. مگر آنها دوره دیده نبودند پس چرا در مواجهه با یک اسیر این میزان آماتور رفتار می‌کنند و از کشتن او چنین گریه می‌کنند و می‌لرزند؟ جنگ است دیگر، در آن دوره آموزشی چه به آن‌ها یاد داده‌اند؟ «سیمین» اش نیز گویا فقط از جنگ - مثل «امیرجدیدی» در «تنگه ابوغریب» - نعره زدن و جوّ دادن را بلد شده و فکر کرده بااین کار التهاب بیشتری می‌دهد. درحالی‌که خودش روی زمین و پشت ماشین‌ها، زیر فشار تیر و خمپاره‌ها با یک سرباز - که هنوز بازیگرش در نقش‌های دلقک‌وار کمدی‌اش مانده و بلد نیست خودرا روی ماشین نگه‌دارد - دل و قلوۀ عاشقانه می‌گیرد؟

قیدی بیشتر پوستین چروکیده‌ای مشابه جنگ را نشان‌مان می‌دهد تا از دل آن شعارهایش را تزئین کند. مثل علامت پیروزی‌ای که دوشخصیت به یکدیگر نشان می‌دهند تا در ازای این حرکت - و رابطۀ دونفره‌ای هم که ساخته نشده - به یکدیگر «بی حیا» بگویند. این الان مثلا تمهیدِ گفتاری‌است و قرار است بااین جنس دیالوگ‌ها رابطه ساخته شود؟

در بحث اجرا بازیِ نابازیگرانی که وقتی فرزندشان زیرآوار مانده و آن‌ها شیون و زاری می‌کنند از قضا طبیعی‌تر جلوه می‌کند تا تصویری پخش و پلا و سربریده ای که قیدی از جنگ و دسته دخترانش(!) نشان می‌دهد. چنانکه عده‌ای درحال جنگ اند و عده‌ای دیگر درهمان موقعیت و فضا، مشغول دل و قلوه گرفتن‌اند. رابطۀ «وجیهه» با شوهرش نیز - دقیقا مثل مسابقه‌ای که می‌دهند - سفیهانه است. نه شخصِ شوهر و نه رابطه دونفره‌شان ملموس می‌شود که حال وقتی او زخمی می‌شود  زن همراهی‌اش می‌کند. خب بکند، که چه؟ الان قرار است این حرکتش را قهرمانانه پنداریم؟ وظيفه‌‌اش است که وقتی شوهرش زخمی شده و مشغول رانندگی‌است، به شوهرش در رانندگی کمک کند. الان بایستی برای این حرکتش هورا بکشیم؟

فیلم از اشک و جیغ و آه بچه‌ها و شخصیت‌های بدنه سوءاستفاده می‌کند تا مثلا احساس شفقت و ترحم خلق کند (احساسی از جنس "درخت گردو"، نه "ویلایی ها"). از آن‌سو گوییم صحنۀ فرارش از مهلکۀ خمپاره‌ها خوب است. درست، از چه کسانی؟ وجود دشمن در فیلم اصلا محرز نمی‌شود که حال قرار باشد از آن فرار کنند.

آنها به اسم یک دسته صرفا آمدند، شاخ و شانه کشیدند، مهمات بردند و دست آخر هم فرار کردند و هرکدام در راهِ نداشتۀ خود در گم شدند. این دیگر چه استقامتی است؟ چه دستۀ دخترانی است؟ این کار را هرکسی می‌توانست انجام دهد؟ چه ایجاب و ضرورتی در انجام این کار فقط به دست دستۀ دختران بودر- که تازه نجنگیده با کلی گوشه و کنایه به رزمندگان مرد مهمات را رساندند، قیل و قال کردند و سپس فرار کردند. که چه؟ تا دست آخر برایشان ترانۀ حماسی پخش کنیم و بگوییم مرسی استقامت؟ و مرسی دستۀ دختران؟ آن هم به ابهت از دست رفته‌ای که به یک دستۀ دخترانِ [شکل نگرفتۀ] - در راستای انتقام از اثر قبلیِ فیلمساز - تقلیل داده شده‌است؟ شگفتا!

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها