
به گزارش پایگاه خبری 598، جنگ تحمیلیِ اخیر، با استیصال و درماندگیِ رژیم صهیونی و آمریکا، پایان یافت و هرچند نمیتوان دربارۀ آیندۀ نزدیک، نظر قطعی داد و نباید از خدعهگریِ و عهدشکنیِ دشمن وحشی غفلت ورزید و به سخنش اعتماد کرد، اما دستکم میتوان در این فاصله، به دیدۀ تأمّل و تعمّق، به آنچهکه بر ما گذشت، نگریست و پارهای گفتهها و نکتههای تحلیلی را به کارگزاران حاکمیّتی و کنشگران معرفتیِ عرصۀ عمومی و همچنین مردمِ شریف و شجاع ایرانِ اسلامی عرضه کرد.
برایناساس، شمهای از دریافتها و برداشتهای خویش را از متن و حاشیۀ این جنگ در سه بخش «ریشهها و هدفها»، «فتوحات و آفات»، و «راهکارها و تدبیرها» در میان میگذاریم:
دربارۀ «ریشهها و هدفها»ی این جنگ باید گفت:
- هدف مشترک رژیم صهیونی و آمریکا از جنگ، «براندازی یکبارۀ جمهوری اسلامی ایران» و آنگاه، «تجزیۀ ایران» بود، و نهفقط انهدام زیرساختهای هستهای و موشکی. میخواستند در کمتر از یک هفته، مُهر خاتمه بر پروندۀ حیات انقلاب اسلامی بکوبند و این «مانعِ تمدّنی» را غافلگیرانه و هوشمندانه، برای همیشه از سر راه خویش بردارند. طرح این جنگ، طرح «فروپاشی سیاسی» و «بنیانبرافکنی ساختاری» بود و هرگز، محدود به جزئیّات نبود. اینک همگان میدانند که برجامِ هستهای و برجامهای موشکی و منطقهای، بهانههای برای برچیدن اساس و کیانِ انقلاب اسلامی ایران بود، اما این هدف نهفته، نیازمند چنین مقدّماتی بود. ابتدا باید ایران از عناصر قدرت، تهی و تخلیه شود، تا آنگاه، هم انقلاب اسلامی از میان برداشته شود و هم ایران، خُرد و تکهتکه گردد. طاغوتهای عالَم تجدّد غربی، هرگز به کمتر از این راضی نخواهند شد، اما چون دستیابیِ ناگهانی به این غایت، دشوار و حتّی ناممکن بود، میباید گامهایی را برای« رقیقسازی قدرت ایران» و زدودنِ بضاعتِ متقابل آن بردارند. ازآنجاکه چانهزنیهای سیاسی در قالب روندها و دورههای مذاکره، به سرانجام نرسید، زمام این امر به رژیم صهیونی واگذار شد تا در لحظه و بهصورت دیوانهوار و وحشیانه، طومار حیات انقلاب را درهمبپیچد. جنگ تحمیلیِ اخیر، معنایی جز یک «منازعۀ تمدنّی و هویّتی» ندارد. ازاینرو، باید از نگاههای تقلیلگرایانه و سطحی، دوری گزید و واقعیّتها را آنگونه که هستند، تفسیر کرد.
- این تجربه نشان داد که میان آمریکا و رژیم صهیونی، تقسیمکار صورت گرفته و میان این دو، هیچ شکاف و اختلافی وجود ندارد و آمریکا نیز هیچ سیاستی را در منطقۀ غربآسیا در پیش نخواهد گرفت که بدون هماهنگی با این رژیم و در جهت مخالف منافع آن باشد. دوگانگیای که روشنفکرانِ سکولارِ داخلی از آن سخن میگفتند، موهوم و خیالی بود و واقعیّت، آشکار ساخت که رژیم صهیونی، یکی از نمودها و صورتها عینیِ تمدّن غربی است و این تمدّن و دولتهایش، از حمایت این رژیم دست نمیکِشد. این دو را باید همکاسه و همپیاله دانست و به خط تفکیکِ میان آنها پایان داد. آمریکا، از یک طرف بر مذاکره اصرار میورزد و از طرف دیگر، هم از تهاجم نظامیِ رژیم صهیونی حمایت میکند و هم پس از مشاهدۀ شکست این رژیم، «دیپلماسیِ تزویر» را کنار مینهد و آشکارا به ایران حمله میکند. پس نمیتوان به بهانۀ پرهیز از جنگ، به میز مذاکرۀ آمریکا رو آورد. جنگ اخیر، برخاسته از اعتماد به میز مذاکره بود؛ درحالیکه در پشتصحنه، بازی دیگری طرّاحی شده بود.
- ایرانیان، با انگیزۀ هویّتی و اندیشههای معناییِ خویش، در برابر جنگافروزی ایستادند و مقاومت اجتماعی و حماسۀ ملّیشان، ماهیّتِ عمیقِ دینی و معنوی داشت. ایران، یک واحد اجتماعیِ سکولار نیست، بلکه دستکم، تاریخ چهارده قرنیِ درخشان و متقنِ دورۀ ایرانِ پس از اسلام، بهروشنی نشان میدهد که جامعۀ ایرانی در همۀ ساحتها و لایههای زندگی فردی و اجتماعیاش، آمیخته و یکیشده با آیین اسلام است و میان روح اسلامی و کالبد ایرانی، اُنس تاریخی و ریشهدار شکل گرفته است. ایران، بدون این روح و معنا و حقیقت، همچون یک کالبد و قالبِ بیجان و بیریشه است؛ درحالیکه آن افق معناییِ قدسی، ایران و ایرانیان را هویّت متمایز بخشیده و آنها را از هضم و مستحیل شدن در برابر تمدّن غربی، مصون و محفوظ نگاه داشته است. روشنفکرانِ لیبرالی که روایت سکولار از ایران ارائه میکنند، از خواستهها و آرزوهای خویش سخن میگویند، نه از واقعیّتهای مستمر و عیانِ جامعۀ ایران. در این جنگ، آشکار شد که جامعۀ ایران، «نسبتِ مؤمنانه» و «ربط باطنی» با انقلاب و نظام دارد و رهبر معظّم انقلاب را، «پدر معنوی» و «سرچشمۀ هویّتیِ» خویش میشمارد. در این لحظههای دشوار، باطن و عمقِ جامعه، تعلّقات و دلبستگیهای خود را نشان میدهد و جامعۀ ایران نیز نشان داد که در امتداد کجروایتهای روشنفکریِ سکولار قرار ندارد و با هویّت اسلامی و انقلابیاش، وداع نکرده است. این حس شرافت و عزّت و هیبتی که اکنون در متن جامعۀ ایران شکل گرفته، حاصل مقاومت جانانه و جوانمردانۀ انقلاب در برابر تهاجم بیگانه است و این فتح باشکوه را باید به حساب عالَم انقلاب و کنشگریِ هوشمندانۀ رهبر حکیم آن نوشت.
دربارۀ «فتوحات و آفات»، نظر ما بر این است که:
- در این جنگ، به طرزی اعجابآور، مایه و پایهای گرانسنگ برای بازتولید و ترمیم «سرمایۀ اجتماعی» فراهم شد و شکافهای تحمیلی و بیگانهساخته، برچیده شدند و جامعۀ مسلمان ایران، یکدست و همگون گردید. در دفاع مقدّسِ هشتساله نیز چنین وضعی در عمقِ جامعۀ ایران پدید آمد و این جنگ، به یکی از عظیمترین ثروتهای فرهنگیِ تاریخِ پساانقلاب تبدیل شد. اینک نیز باید چنین برداشتی از جنگ داشت و بضاعتها و ظرفیّتهای فرهنگی و سیاسیِ متولّدشده در این برهه را برای تثبیت و تحکیمِ «هویّت اسلامی و انقلابی» در جامعۀ ایران بهکار گرفت. در مقابل، نیروهای دگراندیش و لیبرال میکوشند با عرضۀ تفسیرهای سکولار از واقعیّت اجتماعی، جنگ را به نیروی پیشران و محرّک لیبرالیسم در جامعۀ ایران تبدیل کنند و حاکمیّت را بهسوی «آرمانزدایی» و «هویّتزدایی» سوق بدهند. این روایت وارونه، یک چالش چنددههای است و اینبار نیز از حاشیۀ خوانش متجدّدانه از جنگ برخاسته و میخواهد باطن جامعۀ ایران را ببلعد.
- به دلیل سازوکارهای ناصواب دولتی در دهۀ نود، اعتماد سیاسی و امید اجتماعی در جامعۀ ایران، رقیق و ضعیف گردید و نشانههای این حالوهوای اجتماعی نیز در برخی عرصهها ظهور کرد. اما اینک، جامعه به چشم خویش مشاهده کرد که ساختارها و نهادها، در آنجا که در سایۀ «آرمانگراییِ انقلابی» به حرکت درآمدند، فتحالفتوحِ چشمگیر و شاهکار حیرتانگیز آفریدند؛ چنانکه در ساحت فنآوریهای نظامی، همگان با یک «شگفتانۀ تاریخی» مواجه شدند و انگشت حیرت گزیدند. باید تأمّل کرد که چگونه میتوان این رهیافت را از «ساحت نظامی» به «ساحت اقتصادی» نیز سوق داد و در اینجا نیز، طعم کامیابی و سربلندی را به جامعه چشانید. در مقابل، تجدید حیاتِ سیاستهای اقتصادیِ لیبرالی و عدالتگریز و غرباندیش، تنِ جامعه را رنجورتر و سرمایۀ اجتماعیِ انقلاب را دچار واگرایی میکند. این جنگ، میتواند به یک نقطۀ عطف در زمینۀ بازسازی سیاستهای اقتصادی تبدیل بشود و لیبرالیسم اقتصادی را به حاشیه براند.
- ناگفته پیداست که ساختار امنیتی ما، آلوده و پُرحفره شده و نیازمند بازاندیشی جدّی و بنیادین است. باید به بازنگریهای کلان و پهندامنه رو آورد و رخنهها و منفذها را شناسایی کرد و مرزها و حصارهای امنیتی را بازآفرینی نمود. حجم نفوذ امنیتی در این جنگ، از برخی غفلتها و قصورها حکایت دارد و گویای این حقیقت است که باید تجدیدنظر ساختاری را در دستورکار قرار داد. از این جمله، باید به ولنگاری و سهلانگاری و گشادهدستی در مقام حکمرانیِ فضای مجازی اشاره کرد که آسیبها و گزندهای فراوان به همراه داشته و ما را درگیر تلهها و چالههای امنیتی کرده است. نسبتِ اهمالکارانهای که ما با فضای مجازیِ غربی برقرار کردهایم، موجبات نفوذ و شبکهسازیهای ضدامنیتی و مهلک را پدید آورده و زینپس نیز اگر بخواهیم به این رهاشدگی و سستی ادامه بدهیم، باز هم گرفتار غافلگیری و حضور دشمن در عمق خانه خواهیم شد.
در زمینۀ «راهکارها و تدبیرها»، موضع ما بدین شرح است که:
- تجربۀ اخیر، در کنار تجربههای تلخ و خسارتبار دهههای گذشته نشان داد که مذاکره، هیچ حاصلی ندارد و گرهی از اقتصاد نمیگشاید و حتّی جزئی از «تلۀ تهاجم» و «عملیات فریب» است. دیگر نباید به مذاکره، به چشم «راهحل» نگریست و بر آن اصرار ورزید. مذاکره با چنین دشمنی، خودفریبی و سرگردانی و میداندادن به او برای پیشروی بیشتر است. در دهههای گذشته تاکنون، هیچگاه از مسیر مذاکره، نفع و بهرهای نصیب ما نشده؛ جز آنکه «اقتصادِ شرطیشده» و «وعدههای کاغذی»، جامعۀ ما را دچار تعلیق و سرخوردگی کرد. در تجربۀ اخیر نیز مشاهده کردهایم که در آن سوی میز مذاکره، طرح عملیات جنگی در دستورکار اینان قرار داشت و از مذاکره، بهعنوان پوشش فریبنده برای آن طرح اصلی و نهانشده، استفاده گردید. بنابراین، مذاکره از معنای حقیقیاش تهی شده و به تئاتر سیاستِ سلطه تبدیل گردیده است. مذاکره در روایت دولتهای غربی، تسلیمشدن طرف مقابل به نفع غرب است، نه یک دادوستد برابر و منطقی. اما اگر طرف مقابل، راه تسلیم و ذلّت را در پیش نگیرد و نخواهد حقوق قطعی و طبیعیاش را واگذار کند، هم در ادبیات، زبان به تهدید گشوده میشود و هم در عمل، جنگ نظامی و موج ترور آغاز میشود. برایناساس است که اینک، فقط «نظریۀ مقاومت» در تمام ساحات سیاسی و فرهنگی و اقتصادی، کارآمد و گرهگشا است. حتّی آنان که با مقاومت، سرِ سازگاری نداشتند، اینک دریافتهاند که این رهیافت، یک ضرورت تاریخی است و با تمدّنی که اینچنین بیپروا و وقیحانه، آتشِ جنگ میافزود و ناجوانمرانه، تهاجم نظامی میکند، نباید طریق مصالحه و سازش و حلمسأله را در پیش گرفت. تنهاوتنها، این «مقاومت» است که بازدارندگی حقیقی میآفریند و میتواند دشمنِ تمدّنی و هویّتی را دچار استیصال و عقبگرد کند. گفتگو با این گرگهای وحشی و عنانگسیخته، یا به تسلیم و زانو زدن و حقارت میانجامد، یا به نمایانشدن خنجرِ زهرآلودی که در زیر میز مذاکره، پنهان کردهاند و بهناگهان، آن را در تنِ ایران فرو خواهد کرد. کنار نهادن این تجربههای گزاف و ملّی، و تکرار خطاها و ناپختگیهای گذشته، و آغاز کردن از سطر نخست، امنیّت ملّی ما را دچار چالش میکند و حاکمیّت و جامعه را بهشدّت میفرساید. پس باید تفکّر مقاومت را گشاینده و پیشبرنده دانست و بهعنوان «طرح اصلی و بنیادیِ ایران» برای پیشرفت و مواجهه با دشواریها و تنگناها انگاشت و به مقوله مذاکره بمثابه تاکتیک نگریست و حسب صلاحدید تصمیمگیران کلان نظام، و برای خلع سلاح دشمن و گرفتن بهانه از دست او و خنثی کردن ماجراجوییهایش بدان تن درداد.
- سرمایۀ اجتماعیِ ما، در شرایط ثبات و جوشش به سر میبرد و این جنگ تحمیلی توانست، «انسجام اجتماعی» را در گسترهای وسیع، بازتولید و بازسازی کند. جامعه، بهروشنی دریافت که تمدّن غربی، به جان و بنیان و قوام و دوام ما طمع کرده و اگر بتواند، افسانۀ فروپاشی را محقّق خواهد کرد. ازاینرو، آشکارشدن مقاصد و نیّات شوم این دیگریِ بزرگ، جامعه را در درون خویش، هماهنگ و همصف کرد و در برابر تهاجم بیگانه، وحدت بخشید. این همگرایی، حاصل «درخشش قدرتِ نظام جمهوری اسلامی» در مقابل تعدّی و تجاوز نیز بود و انقلاب نشان داد که توان مقاومت دارد و میتواند در برابر یک حملۀ غافلگیرانۀ چندوجهی و پیچیده وترکیبی، واکنش بههنگام نشان بدهد و حافظِ شرافت و عزّت و اقتدار ایرانیان باشد. اینک جامعۀ ما پس از جنگ اخیر، آکندۀ از حسِ «سربلندی» و «هیبت» و «عظمت» است و اثری از شکست و حقارت و تسلیم در خود نمیبیند. این امکان اجتماعی – که برآمده از «تدبیر هوشمندانۀ رهبر معظّم انقلاب» و «اجتماعیشدنِ تفکّر مقاومت» و « تکیه بر فنآوری بومی» است – زیربنای بازسازی سرمایۀ اجتماعی در ایران خواهد شد. بدینجهت، باید عناصرِ مولّد و شکلدهنده به آن را – که همگی در عالَم انقلاب اسلامی صورتبندی شدهاند – تداوم بخشید. از این جمله، نظریههایی همچون «ولایتفقیه»، «مقاومت»، «استحکامِ ساخت درونی» و «هویّتِ دینیِ ایرانیان» که متعلّق به انگارۀ علوم انسانیِ اسلامی هستند باید هرچه بیشتر به پارهای از گفتمان اجتماعی تبدیل بشوند. نگاههای «برونگرا» و «مذاکرهمحور» و «التماسی» و «بیگانهگُزین»، تجربه شدهاند و ناکامی و ناتوانیشان در عمل، به اثبات رسیده است. ازاینرو، باید از آنها عبور کرد و بهعنوان جایگزین، تقویّت بنیّه و بضاعت داخلیِ ایران را در دستورکار قرار داد. شواهد عینی نشان میدهد که بخش عمدهای از جامعۀ ایران، به این نتیجۀ راهبردی و تاریخی رسیده است؛ چنانکه از دهههای قبل، رهبر معظّم انقلاب بر آن پای فشردند و آن را مطالبه کردند، اما نیروها و جریانهای فاقد اعتمادبهنفسِ ملّی، به تحقّق آن اهتمام نورزید و بیراهۀ مذاکره و تعامل یکطرفه با غرب را برگزیدند. این تجربه، باید به اصلموضوعۀ ملّی تبدیل بشود و هر زاویه و شکافی در برابر آن، بهمعنی ستیزهجویی با واقعیّت تجربهشده و وحدت ملّی است. قلمرو و جغرافیای انسجام کلّی، چنین مختصاتی دارد و آنان که دچار بیرونزدگیهای تحلیلی و مسألهمندیهای ناهمگون هستند، باید خود را با اقتضائات این وضعِ ملّیِ جدید، هماهنگ سازند و تفرّق و تشتّت پدید نیاورند. همچنانکه در طول این جنگ، رهبر معظّم انقلاب به واسطۀ انتصابات بیدرنگ و طرّاحیهای میدانی، رژیم صهیونی را گرفتار مرداب «بیچارگی» کرد و آمریکا را به برهوت «پشیمانی» افکند و به این واسطه، جامعه بیش از گذشته به منزلت کانونی و حیاتی ایشان پی برد، اینک نیز باید ایشان را – که نیابت آن وجودِ قدسیِ غایب را برعهده دارند – محور و مدار انسجام و اتّحاد اجتماعی انگاشت و به لوازم آن تن در داد.
- ذهنیّت جامعۀ ایران، دهههاست که در متن «جنگ شناختی» قرار گرفته و دشمن میکوشد با روایتسازیهای خود، جامعۀ را دچار تزلزل و ازخودبیگانگی و زوال معنایی کند. در برابر این موج، هرگز سکوت و محافظهکاری روا نیست؛ بلکه باید بیش از همیشه، زبان به «روشنگری اجتماعی» و «تبیین عمومی» گشود و حقایق انقلاب و نظام را بازگفت. خاموشی و انفعال، کمک به جبهۀ فکری و رسانهای دشمن است و موجبات تولّد تردید در بخشهایی از جامعه را فراهم خواهد کرد. البته همانند دهههای گذشته، تمدنّ غربی دارای یک عقبه و دنبالۀ داخلی نیز هست که سخنان آن را تکرار میکند و روایتهایش، موبهمو، موازی روایت دشمن است. باید در برابر لیبرالهای ایرانی که در اینجا، پارهای از عملیات جنگیِ دشمن را در لایۀ ذهنی و فکری به انجام میرساند، ایستاد و زینپس، مجال فتنهانگیزی و تردیدافکنی را به آنها نداد. دستکم باید از درون، مصونیّت بیابیم و مجال ندهیم که جامعه، دچار تکانههای شناختیِ ناشی از کجتحلیلهای اینان بشود. بیانیهای که در این روزها، عدّهای از نیروهای جریان روشنفکریِ سکولار و وابسته به انگارۀ علوم انسانیِ تجدّدی منتشر کردهاند، نمونهای از تلاش برای عادیسازیِ مذاکره و سازش و تسلیم است که بهعنوان علم و موضع کارشناسی، به جامعه القا میشود. رسانۀ ملّی باید هرچه بیشتر، امکان و مجال را برای واسازیِ کجروایتهای لیبرالی و روشنگری دربارۀ عواقب ناخوشآیند آنها فراهم کند. نقادی و ابطالِ رهیافتها و انگارههای تجربهشدۀ ناکام – که دههها در سیاستِ رسمی و دولتی در جریان بوده و ریشۀ دشواریهای امروز هستند – یکی از اولویتهای اساسی است. این جنگ، باید نقطۀ عطف و لحظۀ چرخش از سیاستِ آزمودهشدۀ «بروناندیش» و «وابسته»، به سیاستِ «دروناندیش» و «استقلالخواهانه» باشند. ارتباطات و تعاملات بیرونی، هنگامی نافع و مؤثّر خواهند بود که پایهها و زیربناهای ملّی و بومی، استوار و محکم باشند، نه اینکه چشم امید و گشایش به بیرون داشت و امکانهای بومی و اینجایی را نادیده و ناچیز انگاشت. ما در موقعیّت دگرگونی قرارگرفتهایم و میتوان از ظرفیّتهای این برهه، برای یک «اجماع ملّی» در امتدادِ گذار بینشی و تحوّل شناختی استفاده کرد. باید چشمها را به تماشای «امکانهای ایرانی و اسلامی» دوخت و سازوکارهای تحقّقیابیِ قابلیّتهای اینجایی و بومی را کشف کرد. ما در زمانۀ «پیچ تاریخی» و «افول تمدّن غربی» و «شرقیشدن قدرتِ جهانی» و «تولّد ایران قوّی» قرار داریم و اینک جامعه، بیش از همیشه، مهیا و خواهان حرکتِ جهشی به سوی آرمانهای اصیل انقلاب و رقمزدن طرح ایرانی-اسلامی برای پیشرفت مستقل و درونزا است.
- دیگر اینکه امروز، «جبهۀ جهانیِ مقاومت» در سطح فراادیانی و فرامذاهبی و فراسرزمینی تشکیل شده است؛ چنانکه بسیاری از جوامع و جماعات، بر این باور هستند که باید در برابر رژیم صهیونی و آمریکا ایستاد و آنها را به عقب راند. این وضع تاریخی، همان وعدهای است که امام خمینی در سالهای آغازین پیروزی انقلاب اسلامی داد و اینک ما به عیان، تولّد و تحقّق آن را مشاهده میکنیم. پارۀ عمدۀ جهانیان، همدل و همدرد با فلسطینیانِ غزهنشین هستند و توحش و بربریّتِ بیمثالِ رژیم صهیونی را برنمیتابند و حمایتهای آمریکا و دولتهای اروپایی را بهسختی، ملامت میکنند. این جبهۀ تاریخی و جهانی، باید صورتبندی فکری و نظری بیابد و در برابر دیگریاش که جبهۀ طاغوت و تفرعن و استکبار تجدّدی است، حضور مفهومی و معرفتی را نیز تجربه کند.
جمعی از اساتید علوم انسانی اسلامی کشور
تیرماه ۱۴۰۴