
پایگاه خبری 598-حجتالاسلام والمسلمین دکتر محمد مهدی بهداروند: صدای تو، ای صادق صدا، در دل شبهای جبههها چونان اذانی ازلی میپیچید، اذانی که خاک را به آسمان پیوند میداد. صدای تو، زخمهای بر تارهای جان بود، نوحهای که قلبها را از دنیای فانی میکند و به خیمهگاه حسین(ع) میبرد. اما این صدا، پیش از آنکه در خاک شلمچه و شرهانی و مجنون طنین انداز شود، در آغوش مادری شکل گرفت که امروز آسمانی شده است؛ مادری گمنام، اما بلندآوازه در پیشگاه خدا، مادری که در سکوت خانهاش، ملتی را به گریه و غیرت فراخواند.
این مادر، بانویی نبود که در صحنهها دیده شود، نه در قاب رسانهها جا داشت و نه در تیتر اخبار جای میگرفت؛ اما کدام رسانه از آن نور پنهان خبر دارد که در دل شب، نای نوزادش را با زمزمهی روضهی علیاصغر گرم میکرد؟ کدام تیتر، حکایت آن دستانی را روایت کرده است که لباس ساده فرزندش را با اشک چشم شست، تا فردا لباس رزم بپوشد و صدای جهادگرانهی کربلا باشد؟ این بانو، کسی بود که خانهاش را حسینیهای بیهیاهو کرده بود، مأمنی برای تربیت مردی که اشک را معنا داد و صدا را وقف خون کرد.
مرگ، در منطق حسابگر این دنیا، پایانی خاموش است، اما در منطق دل، هنگامهایست بلند. اینک، مادری از میان ما رفته است که صدا آفرید، اشک تربیت کرد، و ایمان را در آغوش گرفت. بانویی رخت بربست که در فقر خاک، غنای آسمان را یافت؛ که بر سر سفرهای ساده، فرزندی را سیراب کرد که سالهاست صدایش، روزهدار دلهای خسته و محرم شبهای داغدار است.
او مادر صادق بود؛ صادق ایمان، صادق میدان، صادق نوحه. مادری که نامش در هیچ تمبر یادبودی نیامده، اما هر بیت از نوحههای فرزندش، سند افتخاری برای تربیت اوست. گویی صدای حاج صادق، پیش از رسیدن به رادیو و تریبون، در سکوت آن خانهی محقر، در دل نیمهشبها، در همسایگی دعاهای مادرانه، تبلور یافته بود.
کسی نمیداند که آن لالاییهای شبانه با چه حالتی گفته میشد: «الهی این پسرم، روضهخوان خون حسین شود...» و خدا شنید. صدای آهنگران، صدای زخمی بود که از سینهی تاریخ برخاسته بود. و آن صدا، بیتردید، پیش از ما، به گوش مادرش آشنا بود. او نخستین مخاطب اشکهای صادق بود؛ نخستین همراه گریههایش، نخستین حامی صدا شدنش.
در روزگار دفاع مقدس، صدا، فقط یک ابزار نبود؛ سلاح بود، شرف بود، نَفَسِ مقاومت بود. و صادقِ ما، فرزند همان مادر، در حالی که بسیاری سکوت کرده بودند، فریاد میزد. او گریه میکرد، اما با صلابت. و مادرش، نه در هیاهوی میدان، بلکه در سجادهای بیصدا، سربازی میپروراند که در خط مقدم احساس، نبرد میکرد.
مادر استاد آهنگران، مادری بود که فرزندش را برای ویترین نپرواند، بلکه برای میدان ساخت؛ برای آنکه در دل تاریکی، روشنی بیاورد. او نهفقط مادر یک نوحهخوان، بلکه مادر یک امت بود؛ مادری که نای گریهی یک ملت را شکل داد و طنین حماسه را در تار و پود صدایی غریب و آشنا جاری ساخت.
این مادر، هرگز ندید که میلیونها دل، با صدای فرزندش میلرزند، اما حتماً در شبهای تنهایی، نجوای دعای خود را در انعکاس آن صدا شنیده بود. مگر میشود مادری برای فرزندش آرزو کند که صدای حسین شود، و آن صدا تا امروز در قلب نسلها نپیچد؟
او زنی از تبار صبر فاطمه (س) بود؛ ساده، گمنام، اما بزرگ. هماو که هرگز بر منبری ننشست، اما هزاران دل را به منبر حسین (ع) روانه کرد. هماو که دستش به دامان مادران شهدا بود، و لبش در دعای فرزندشان میلرزید. و امروز، بیشک، در کنار آنان آرام خواهد گرفت.
ما اگر گریستیم، اگر اشک ریختیم بر مزار مادر تو، ای حاج صادق، نه تنها بهخاطر مرگ یک انسان، بلکه بهخاطر فقدان چراغی است که مسیر صدای تو را روشن کرده بود. ما در سوگ او، صدا را سوگواری میکنیم؛ نغمههای گریه را، حنجرههای زخمی را، و آن دعایی را که هر شب در تاریکی زمزمه میشد:
الهی این پسرم، صدای کربلا باشد...
تو، ای استاد آهنگران، صدای یک ملت بودی؛ اما پیش از آن، صدای دل یک مادر بودی. صدایی که در دل دعای نیمهشب ساخته شد، با لالایی علیاکبر معنا گرفت، و با اشک بر روضهی قمر بنیهاشم جان گرفت. و حال، اینک ما میدانیم که آن مادر، نهتنها مادر تو، که مادر ما نیز بود. مادری که با رفتنش، تکهای از تاریخ مقاومت و عشق را با خود برد؛ اما نَفَس دعاهایش هنوز بر صداهای ما جاری است.
ما این داغ بزرگ را، با تمامی اندوه و حرمت، به تو تسلیت میگوییم؛ اما در دل این تسلیت، هزاران ستایش برای بانویی نهفته است که هرگز دیده نشد، اما دیدگان بسیاری را به گریه درآورد. زنی که صدا نیافرید، اما صداساز شد. که صحنه نشناخت، اما صحنهآفرین بود.
خدایش بیامرزاد و در جوار حضرت فاطمه زهرا (س) مأوا دهد. و به جناب استاد آهنگران، صبری دهد هموزن رسالت حماسیاش.
رحماللهُ امّاً انجبت صوتالکربلاء...
با نهایت ادب و اندوه -خرداد ۱۴۰۴-محمدمهدی بهداروند